جدول جو
جدول جو

معنی مدیات - جستجوی لغت در جدول جو

مدیات
(مُ / مُ دَ)
جمع واژۀ مدیه. (متن اللغه). رجوع به مدیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدیا
تصویر مدیا
(دخترانه)
نام همسر آخرین پادشاه ماد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مدیست
تصویر مدیست
سازندۀ مد، مدساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدیات
تصویر فدیات
فدیه ها، مالی که در قبال آزاد شدن کسی پرداخت می شود، سربهاها، مالهایی که برای دفع بلا به فقرا می دهند، در فقه مقدار معینی طعام که فرد بابت روزه هایی که در ماه رمضان خورده به فقرا می دهد، در علم حقوق مالی که زن در طلاق خلع به شوهرش می دهد، جمع واژۀ فدیه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ حَ)
مدیحه. مدیحه. مدح. مدیح. ستایش. رجوع به مدیحه شود:
زآنکه فکر من از مدیحت او
نهر جاری و بحر مسجور است.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(مِ تُ)
میانجی. واسطه. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ دیه، خون بها، (منتهی الارب)، رجوع به دیه و خون بها و نیز رجوع به دزی (ج 1 ص 48) شود:
گر بخواهد ایزد از عباسیان
کشتگان آل احمد را دیات،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
جمع واژۀ مهاه. (منتهی الارب). رجوع به مهاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ مندیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مندیه شود، رسواییها و بی آبروییها و کارهای زشت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مادْ دی یا)
هرچیز که مادی باشد... (ناظم الاطباء). جسمیات. جسمانیات. مقابل مجردات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَحْ)
محیاه. زمین مارناک. (آنندراج). رجوع به محیاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَیْ یا)
جماعت زنده کرده شده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ تُ اِ نِسْ سَ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. در36هزارگزی جنوب شرقی اهواز بر سر راه اهواز به خلف آباد، در دشت گرمسیری واقع است و 150 تن سکنه دارد آبش از چاه تأمین می شود. محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مِدْ)
کسی که عادت وام دادن و وام گرفتن دارد. (از منتهی الارب). که به مردم بسیار قرض می دهد. که بسیار قرض می کند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، مدایین
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آنکه ایجاد مد کند. مدساز. (فرهنگ فارسی معین). طراح مدهای تازه. مبدع. که طرح های بدیع در شیوه ها و وسایل پوشیدن و خوردن و زیستن عرضه کند، اهل مد. پیرو مد. مدپرست. که دلبسته و شیفتۀ شیوه های تازه باشد، بخصوص در انتخاب لباس و شیوه های آرایش و تفنن و تجمل
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سرخاره. (یادداشت مؤلف). رجوع مدراه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ دی یا)
غدایا. جمع واژۀ غدیّه. (اقرب الموارد) :
الا لیت حظی من زیاره امیه
غدیات قیظ او عشیات اشتیه.
گفته اند گویندۀ این شعر مشتاق زیارت مادر خود بوده و خواسته است که خداوند این زیارت را در یکی از روزهای تابستان یا شبهای زمستان که دراز هستند نصیب وی کند تا دیدار وی کاملتر شود. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(فِ دَ)
جمع واژۀ فدیه. (اقرب الموارد). رجوع به فدیه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ دَیْ یا)
جمعگونه ای از ادیّۀ مصغر.
لغت نامه دهخدا
(مُ دِرْ را)
جمع واژۀ مدرّ یا مدر. رجوع به مدر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیات
تصویر دیات
جمع دیه، خونبها ها عدد اصلی (10) پس از نه دو پنج عشره
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از مال برای رهایی خود یا دیگری دهند بدل یا عوضی است که مکلف بدان از مکروهی که بوی متوجه است رهایی یابد سربها، جمع فدی فدیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیاتور
تصویر مدیاتور
میانجی، واسطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادیات
تصویر مادیات
جسمیات، مقابل مجردات، هر چیز که مادی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمدیات الاجنحه
تصویر غمدیات الاجنحه
نیام بالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیست
تصویر مدیست
فرانسوی نودر گر آنکه ایجاد مد کند مدساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیان
تصویر مدیان
فرانسوی میانی میانه، نیم ارز (منصف ارزشی) وام دهنده، وام گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدیات
تصویر فدیات
((فِ))
جمع فدیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدیا
تصویر مدیا
رسانه
فرهنگ واژه فارسی سره
مدساز، مدپرست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پول، ثروت
متضاد: معنویات
فرهنگ واژه مترادف متضاد