جدول جو
جدول جو

معنی مدمخق - جستجوی لغت در جدول جو

مدمخق
(مُ دَ خِ)
گرانباررونده. (آنندراج). آهسته رو و تنبل. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دمخقه. رجوع به دمخقه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
در چیزی درآمده. (منتهی الارب). مندرج شده. (ناظم الاطباء). داخل کرده شده در چیزی. دمیق. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از دمق. رجوع به دمق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ لَ)
سنگ تابان گرد. (منتهی الارب). چیز نرم مستدیر. دملق. دمالق. دملوق. (متن اللغه). املس. (از اقرب الموارد) ، سم لغزان گرد. (منتهی الارب). املس. (از اقرب الموارد). رجوع به دملق و نیز رجوع به مدملک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ شَ)
گوشت بریان نیم پخته. (منتهی الارب). مضهّب. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ حِ)
ترکننده جامه به آب سبوس. (آنندراج). آهاردهنده جامه. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دمحقه. رجوع به دمحقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَمْ مِ)
درآورندۀ چیزی در چیزی. داخل کننده. نعت فاعلی است از تدمیق، پوشندۀ خمیر به آرد تا خمیر به دست نچسبد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). نعت فاعلی است از تدمیق. رجوع به تدمیق شود
لغت نامه دهخدا