جدول جو
جدول جو

معنی مدلاج - جستجوی لغت در جدول جو

مدلاج(مِ)
ابن عمرو السلمی، از شجاعان صحابه و خلفاء بنی عبدالشمس است. به سال 50 هجری قمری درگذشت. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 79 و الاصابه و اسدالغابه ج 4 ص 342 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملاج
تصویر ملاج
قسمت جلو و عقب جمجمه که در نوزادان استخوان های آن نرم است
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
در اول شب رفتن. (زوزنی). به اول شب رفتن. (منتهی الارب). و بعضی در تمام شب گفته اند. بشب رفتن. شبگیر کردن. رفتن در شب. (تاج المصادر بیهقی)
رفتن به آخر شب. (تاج المصادر بیهقی). به آخر شب رفتن. (زوزنی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
همواری کار و درستی صنعت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَرْ رُ)
راست و درست کردن چیزی را و نیکو ساختن آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه که عادت آن چنان باشد که درگذرد از یک سال و بچه ندهد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بازوبندی که در آن تعویذ نهاده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
جمع واژۀ مدلجه و مدلجه. (ناظم الاطباء). رجوع به مدلجه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گوی که جوزبازان در آن جوز اندازند و این کلمه مرکب است از مغ که به معنی گو است و از لاج و لاغ که به معنی بازی است. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). گوی را گویند که به جهت گردکان بازی کنند و وجه تسمیۀ این گودال بازی است چه مغ به معنی گودال و لاج به معنی بازی باشد و به کسر اول هم گفته اند. (برهان). گوی که کودکان در آن گردوبازی کنند. (ناظم الاطباء) :
هر مرادی که داری اندر دل
به تو آید چو جوز در مغلاج.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به مغلاغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُدْ دَ لِ)
به آخر شب رونده. (آنندراج). آنکه در آخر شب به جایی می رود. (ناظم الاطباء) : ادّلجوا، ساروا من آخر اللیل. (متن اللغه). نعت است از ادلاج. رجوع به ادلاج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
ابن مره بن عبد مناه بن کنانه، جدی جاهلی است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 79 و مآخذ مذکور در آن کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
جای تهی کردن دلواز حوض و جز آن. (منتهی الارب). مدلجه. موضعی که ماتح (آبکش) در آن بین چاه و حوض تردد کند. (از متن اللغه)، کناس الظبی، خوابگاه آهو و هو المدلجه. (از متن اللغه). رجوع به دولج و مدلجه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نقطه ای است روی جمجمۀ کودک که نرم است و به زودی سفت و منعقد نمی شود... (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده). و رجوع به ملاز شود، ملاز. سق. سغّ. کام. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغلاج
تصویر مغلاج
گودیی که به جهت گرد کان بازی حفر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاج
تصویر ملاج
قسمت جلو سر بچه: (رویم را بر گردانیدم و سنجاق را تا بیخ توی ملاج بچه فرو کردم) (ص. هدایت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاج
تصویر ملاج
((مَ))
قسمت بالای جمجمه که در دوران نوزادی نرم است
فرهنگ فارسی معین