جدول جو
جدول جو

معنی مدغور - جستجوی لغت در جدول جو

مدغور
(مَ)
بچه ای که کام او را به انگشت برداشته باشند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدحور
تصویر مدحور
رانده شده، دورکرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدور
تصویر مدور
گرد، دایره مانند، در ادبیات در فن بدیع یک مصراع از شعر که می توان آن را به شکل دایره نوشته و از هر کلمه شروع به خواندن کرد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَغْ غَ)
لون مدغر، رنگ زشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). لغتی است در مدعّر. (از متن اللغه). رجوع به مدعر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَوْ وِ)
آنکه دور می گرداند. (ناظم الاطباء). گرداننده. (آنندراج) : دوّره ، جعله یدور. (متن اللغه). رجوع به تدویر شود، گرد و مدور گردانندۀ چیزی. (آنندراج). نعت فاعلی است از تدویر به معنی گرد و دایره کردن چیزی را. رجوع به تدویر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رُ)
درآمدن در خانه، درآمدن بر کسی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دندان فتاده. (مهذب الاسماء). کودکی که دندان شیر او بیفتد. (آنندراج) (از منتهی الارب). کودک دندان افتاده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دهان صدمه خورده و کوفته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مجروح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زخمی شده. رجوع به دبور شود، گوسپند که پشتش قرحه و جراحت باشد. دبر. ادبر. (از متن اللغه). زخم شده و ریش شده در پشت. (ناظم الاطباء). رجوع به دبر شود، کثیرالمال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). مرد بسیارمال. (آنندراج). توانگر. مالدار. (ناظم الاطباء) ، که گرفتار باد دبور شده است. (از متن اللغه). گرفتار باد دبور. (ناظم الاطباء). رجوع به دبور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مطرود. آنکه به عنف رانده و دور کرده شده باشد. (از متن اللغه). طردشده. رانده شده. دورکرده شده. گویند: الشیطان مدحور من رحمه اﷲ. (اقرب الموارد) :
وردیو ز کار بازداردت
رنجور بوی و خوار و مدحور.
ناصرخسرو.
ز توقیع همایون تو گردد
چو از لاحول دیو فتنه مدحور.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَوْ وِ)
گوشه نشین در غار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، فرو رونده در غور زمین. (ناظم الاطباء). به غور آینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ مَ)
پنهان. (منتهی الارب) (آنندراج). خفی. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، رجل مدغمرالخلق، لیس بصافیه. (اقرب الموارد). بدخلق و شرس. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ مِ)
پنهان کننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قوم مدهور بهم و مدهورون، فلک زده. آفت رسیده. (از منتهی الارب). که مکروهی بدو رسیده است. (از متن اللغه) ، کشور نمک خیز و شوره زار. (؟) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نر ولاس. کام و زبانه: المدرور - کمنصور - هو الذی یکون لکل واحدالعظمین اسنان کالمنشار و، یترکب احدهما بالاخر کما یرکب الصفارون صفانح النحاس. (بحرالجواهر از یادداشت مؤلف). رجوع به نر و لاس و نر و ماده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدور
تصویر مدور
آنکه دور می گرداند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدبور
تصویر مدبور
بخت بر گشته، زخمی خسته، توانگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدحور
تصویر مدحور
مطرود، طرد شده، رانده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدغوج
تصویر مدغوج
دیوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدور
تصویر مدور
((مُ دَ وَّ))
گرد، دایره ای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدحور
تصویر مدحور
((مَ))
رانده، دور کرده
فرهنگ فارسی معین
اسم حلقه، دایره، دایره ای شکل، گرد، مستدیر
متضاد: چهارگوشه، مربع
فرهنگ واژه مترادف متضاد