آنکه دور می گرداند. (ناظم الاطباء). گرداننده. (آنندراج) : دوّره ، جعله یدور. (متن اللغه). رجوع به تدویر شود، گرد و مدور گردانندۀ چیزی. (آنندراج). نعت فاعلی است از تدویر به معنی گرد و دایره کردن چیزی را. رجوع به تدویر شود
آنکه دور می گرداند. (ناظم الاطباء). گرداننده. (آنندراج) : دَوَّرَه ُ، جعله یدور. (متن اللغه). رجوع به تدویر شود، گرد و مدور گردانندۀ چیزی. (آنندراج). نعت فاعلی است از تدویر به معنی گرد و دایره کردن چیزی را. رجوع به تدویر شود
مجروح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زخمی شده. رجوع به دبور شود، گوسپند که پشتش قرحه و جراحت باشد. دبر. ادبر. (از متن اللغه). زخم شده و ریش شده در پشت. (ناظم الاطباء). رجوع به دبر شود، کثیرالمال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). مرد بسیارمال. (آنندراج). توانگر. مالدار. (ناظم الاطباء) ، که گرفتار باد دبور شده است. (از متن اللغه). گرفتار باد دبور. (ناظم الاطباء). رجوع به دبور شود
مجروح. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زخمی شده. رجوع به دبور شود، گوسپند که پشتش قرحه و جراحت باشد. دَبِر. اَدْبَر. (از متن اللغه). زخم شده و ریش شده در پشت. (ناظم الاطباء). رجوع به دَبَر شود، کثیرالمال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). مرد بسیارمال. (آنندراج). توانگر. مالدار. (ناظم الاطباء) ، که گرفتار باد دبور شده است. (از متن اللغه). گرفتار باد دبور. (ناظم الاطباء). رجوع به دبور شود
مطرود. آنکه به عنف رانده و دور کرده شده باشد. (از متن اللغه). طردشده. رانده شده. دورکرده شده. گویند: الشیطان مدحور من رحمه اﷲ. (اقرب الموارد) : وردیو ز کار بازداردت رنجور بوی و خوار و مدحور. ناصرخسرو. ز توقیع همایون تو گردد چو از لاحول دیو فتنه مدحور. ناصرخسرو
مطرود. آنکه به عنف رانده و دور کرده شده باشد. (از متن اللغه). طردشده. رانده شده. دورکرده شده. گویند: الشیطان مدحور من رحمه اﷲ. (اقرب الموارد) : وردیو ز کار بازداردت رنجور بوی و خوار و مدحور. ناصرخسرو. ز توقیع همایون تو گردد چو از لاحول دیو فتنه مدحور. ناصرخسرو
گوشه نشین در غار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، فرو رونده در غور زمین. (ناظم الاطباء). به غور آینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغور شود
گوشه نشین در غار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، فرو رونده در غور زمین. (ناظم الاطباء). به غور آینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغور شود
نر ولاس. کام و زبانه: المدرور - کمنصور - هو الذی یکون لکل واحدالعظمین اسنان کالمنشار و، یترکب احدهما بالاخر کما یرکب الصفارون صفانح النحاس. (بحرالجواهر از یادداشت مؤلف). رجوع به نر و لاس و نر و ماده شود
نر ولاس. کام و زبانه: المدرور - کمنصور - هو الذی یکون لکل واحدالعظمین اسنان کالمنشار و، یترکب احدهما بالاخر کما یرکب الصفارون صفانح النحاس. (بحرالجواهر از یادداشت مؤلف). رجوع به نر و لاس و نر و ماده شود