کارزار سخت که در آن پای برجا نماند. (از منتهی الارب). جنگ بی امانی که مغلوبه شود و صفوف منظم نماند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). و آن را امروزه حرب الصاعقه و حرب المفاجاه خوانند. (از متن اللغه). رجوع به دغری شود
کارزار سخت که در آن پای برجا نماند. (از منتهی الارب). جنگ بی امانی که مغلوبه شود و صفوف منظم نماند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). و آن را امروزه حرب الصاعقه و حرب المفاجاه خوانند. (از متن اللغه). رجوع به دغری شود
مغره. گل سرخ. (مهذب الاسماء) (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (منتهی الارب) (آنندراج). گل سرخ. طین احمر. (از ناظم الاطباء). گل سرخ که بدان رنگرزی کنند. (از اقرب الموارد). گلی است سرخ رنگ که به هندی گیرد گویند. (غیاث). و او را طین مغره نیز گویند ونزد بعضی بهتر از طین مختوم است و آن خاکی است که از روم خیزد سرخ مایل به زردی... و چون دست را به او خضاب کنند و او را شسته حنا ببندند تا بیست روز رنگ حنا باقی ماند. (تحفۀ حکیم مؤمن). گلی است سرد به درجۀ اول و خشک به دوم و قابض است و آن نوع که جگرگون بود و ریگناک قوتش بیشتر باشد. (نزهه القلوب) : جأب، گل مغره فروختن که خاک سرخ باشد. (منتهی الارب)
مغره. گِل سرخ. (مهذب الاسماء) (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (منتهی الارب) (آنندراج). گِل سرخ. طین احمر. (از ناظم الاطباء). گِل سرخ که بدان رنگرزی کنند. (از اقرب الموارد). گلی است سرخ رنگ که به هندی گیرد گویند. (غیاث). و او را طین مغره نیز گویند ونزد بعضی بهتر از طین مختوم است و آن خاکی است که از روم خیزد سرخ مایل به زردی... و چون دست را به او خضاب کنند و او را شسته حنا ببندند تا بیست روز رنگ حنا باقی ماند. (تحفۀ حکیم مؤمن). گلی است سرد به درجۀ اول و خشک به دوم و قابض است و آن نوع که جگرگون بود و ریگناک قوتش بیشتر باشد. (نزهه القلوب) : جأب، گل مغره فروختن که خاک سرخ باشد. (منتهی الارب)
رنگ سرخ غیرخالص و سرخ تیره سپیدی آمیخته. (ناظم الاطباء). رنگی که به سرخی زند. (از اقرب الموارد). مغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغر شود
رنگ سرخ غیرخالص و سرخ تیره سپیدی آمیخته. (ناظم الاطباء). رنگی که به سرخی زند. (از اقرب الموارد). مَغَر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغر شود
کلوخ. (منتهی الارب). واحد مدر، یعنی یک کلوخ و یک قطعه گل چسبان. (ناظم الاطباء). رجوع به مدر شود، مدرهالرجل، بلد او. (از مهذب الاسماء). رجوع به مدر شود
کلوخ. (منتهی الارب). واحد مدر، یعنی یک کلوخ و یک قطعه گل چسبان. (ناظم الاطباء). رجوع به مَدَر شود، مدرهالرجل، بلد او. (از مهذب الاسماء). رجوع به مدر شود
رئیس و پایکار قوم. (منتهی الارب). آنکه زبان قوم باشد. ج، مداره. (مهذب الاسماء) : مدره قوم، سید آنان. (یادداشت مؤلف). بزرگ. سید. شریف. (ناظم الاطباء). سخنگوی قوم که از آنان دفاع کند. (از متن اللغه) ، چرب زبان و چابک دست وقت خصومت و کارزار. (منتهی الارب). مقدم در سخن و پیشدست هنگام خصومت و قتال. (از متن اللغه). ج، مداره
رئیس و پایکار قوم. (منتهی الارب). آنکه زبان قوم باشد. ج، مداره. (مهذب الاسماء) : مدره قوم، سید آنان. (یادداشت مؤلف). بزرگ. سید. شریف. (ناظم الاطباء). سخنگوی قوم که از آنان دفاع کند. (از متن اللغه) ، چرب زبان و چابک دست وقت خصومت و کارزار. (منتهی الارب). مقدم در سخن و پیشدست هنگام خصومت و قتال. (از متن اللغه). ج، مداره
زمین فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گو کوه خردتر از کهف. (منتهی الارب). گوی در کوه که خردتر از کهف باشد. (ناظم الاطباء). شکافی در کوه که کوچکتر از کهف باشد. (از اقرب الموارد)
زمین فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گو کوه خردتر از کهف. (منتهی الارب). گوی در کوه که خردتر از کهف باشد. (ناظم الاطباء). شکافی در کوه که کوچکتر از کهف باشد. (از اقرب الموارد)
نوعی از دلو و آن پوست است که گرد دوخته از آن آب کش نمایند. (از منتهی الارب). پوست عمل آورده ای که به صورت ظرف مدوری سازند و بدان آب کشند. (از اقرب الموارد) ، ازار موشی. (اقرب الموارد). ازار منقش. (منتهی الارب). ازار زردوزی شده و منقش. (ناظم الاطباء)
نوعی از دلو و آن پوست است که گرد دوخته از آن آب کش نمایند. (از منتهی الارب). پوست عمل آورده ای که به صورت ظرف مدوری سازند و بدان آب کشند. (از اقرب الموارد) ، ازار موشی. (اقرب الموارد). ازار منقش. (منتهی الارب). ازار زردوزی شده و منقش. (ناظم الاطباء)
تأنیث مدیر: مدیرۀ مدرسه، مدیرۀ دبستان، هیأت مدیره. رجوع به مدیر شود. - هیأت مدیره، گروهی که وظیفۀ تعیین خط مشی و تصویب برنامه و نظارت بر جریان امور مؤسسه یا باشگاه یا سازمان یا جمعیت یا بنیادی را به عهده دارند
تأنیث مدیر: مدیرۀ مدرسه، مدیرۀ دبستان، هیأت مدیره. رجوع به مدیر شود. - هیأت مدیره، گروهی که وظیفۀ تعیین خط مشی و تصویب برنامه و نظارت بر جریان امور مؤسسه یا باشگاه یا سازمان یا جمعیت یا بنیادی را به عهده دارند