جدول جو
جدول جو

معنی مدعسق - جستجوی لغت در جدول جو

مدعسق
(مُ دَ سِ)
حمله آورنده. (آنندراج). آنکه حمله میکند بر دیگری. (ناظم الاطباء) ، شتران پامال کننده و شکننده حوض. (آنندراج). رجوع به دعسقه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
طریق مدعوق، راه کوفته و پاسپرده. (منتهی الارب). راه سخت سپرده و کوفته کرده. (آنندراج). موطوء. (متن اللغه) (اقرب الموارد). دعق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ لِ)
درآینده و فروشونده در کارها. (منتهی الارب). الداخل فی الامور المغمض فیها. (متن اللغه). نعت فاعلی است از دعلقه. رجوع به دعلقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ سِ)
شتابی کننده و تیزرونده. (آنندراج). تیز و شتاب رونده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دعسجه. رجوع به دعسجه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَسْ سِ)
آزمند شونده و ستیهنده در طلب چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی نهایت شایق و آرزومند و جهد کننده در تجسس. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعسق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
کسی که پاشنه زند اسب را برای شتاب رفتن. (آنندراج). آنکه مهمیز می زند بر اسب خود. (ناظم الاطباء) : ادعق الفرس، رکضه. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُدْ دَ عَ)
جای کماج پختن در بادیه و تنور بریانی. (منتهی الارب). جای نان پختن و جای بریان کردن در بادیه و آنجا که ریگ داغ یا خاکستر گرم (مله) است بریان کردن گوشت را. (از اقرب الموارد). جائی که آتش ریخته گوشت کباب می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَعْ عِ)
آنکه نیزه می زند. (ناظم الاطباء). نیزه درزننده. (آنندراج) : دعّسه بالرمح، دعسه، طعنه، شدد للکثره. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
پرکننده. (آنندراج) :ادسق الاناء، ملأه. (اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا