جدول جو
جدول جو

معنی مدعاس - جستجوی لغت در جدول جو

مدعاس(مِ)
راه نرم سپرده. (منتهی الارب). راه پاسپردۀ نرم. (از ناظم الاطباء). راهی که بر اثر عبور رهگذران پاخورده و نرم شده است. (از اقرب الموارد). ج، مداعس، نیزه میانه دست که دوتا نشود. (منتهی الارب). نیزه ای که خم نشود. رجوع به مدعس شود، طریق مدعاس، کثیرالاّثار. دعس. مدعوس. (اقرب الموارد). راهی پاسپرده که آثار و نشان پا در آن بسیار باشد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدعا
تصویر مدعا
آنچه مورد ادعا قرار گرفته، مورد ادعا
فرهنگ فارسی عمید
(مَعْ عا)
رجل معاس، مرد پیش آینده در حرب. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد دلیر و پیش آینده در جنگ. (ناظم الاطباء). مرد پیش آینده و حمله کننده و نیزه زننده در جنگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
خانه ای که در آن تدریس شود. مدرسه. (از متن اللغه). آنجا که یهود توراه درس کنند. (السامی). جای درس قرآن و از آن است مدراس یهود. (منتهی الارب). خانه ای که در آن تورات تدریس شود. (از اقرب الموارد). کنیس الیهود. ج، مداریس. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِدْ)
چوب خرمن کوب. (منتهی الارب). مدوس. (اقرب الموارد). رجوع به مدوس شود، آلتی که بدان زنگ می زدایند. مدوس. (ناظم الاطباء). رجوع به مدوس شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آلوده به ریم و چرک. (ناظم الاطباء) ، مرد زشت خو و آلوده آبرو. ج، مدانیس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ مِ)
امر مدعمس، کار پوشیده. (منتهی الارب). مستور. (متن اللغه) (اقرب الموارد). مدخمس. مدهمس. منهمس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ کِ)
دستبندبازنده. (آنندراج). آنکه دست می بازد یعنی دست دیگری را گرفته رقص می کند، چنانکه در قدیم معمول ایرانیان بوده است. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دعکسه. رجوع به دعکسه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ مدعس. (اقرب الموارد). رجوع به مدعس شود، جمع واژۀ مدعاس. (منتهی الارب). رجوع به مدعاس شود
لغت نامه دهخدا
زمین نرم و ریگ ناک، (منتهی الارب، مادۀ وع س) (ناظم الاطباء)، زمینی که پاسپرده نشده، ریگ نرم، ج، مواعیس، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، آن ریگ که دشوار بود رفتن در آن، (مهذب الاسماء)، راه (کانه ضد معنی که زمین سپرده نشده است باشد)، (منتهی الارب)، راه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُدْ دَ عَ)
جای کماج پختن در بادیه و تنور بریانی. (منتهی الارب). جای نان پختن و جای بریان کردن در بادیه و آنجا که ریگ داغ یا خاکستر گرم (مله) است بریان کردن گوشت را. (از اقرب الموارد). جائی که آتش ریخته گوشت کباب می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَعْ عِ)
آنکه نیزه می زند. (ناظم الاطباء). نیزه درزننده. (آنندراج) : دعّسه بالرمح، دعسه، طعنه، شدد للکثره. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُدْ دَ)
هرآنچه ادعا کرده می شود و طلب کرده می شود. (ناظم الاطباء). دعوی کرده شده. (فرهنگ فارسی معین). موضوع ادعا. موضوع دعوی. رجوع به مدّعی ̍ شود، مراد. آرزو. خواهش. مقصود. اراده. درخواست. غرض. (ناظم الاطباء). رجوع به مدّعی ̍ شود: هرگونه مطلب ومدعائی که داشته به اجابت مقرون گشت. (عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین) ، فرمان و نیت. (ناظم الاطباء) ، موضوع. (فرهنگ فارسی معین).
- پرمدعا، طماع. (ناظم الاطباء).
- ، پرحرف. یاوه گو. (ناظم الاطباء).
- مدعا به، خواسته. (لغات فرهنگستان). که مورد دعوی قرار گرفته است.
- مدعا علیه، ادعاکرده شده بر او و گناهکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پایتابه و مانند آن. (منتهی الارب). پای افزار. (مهذب الاسماء). حذاء. کفش که به پای کنند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نوعی از پاپوش روستائی. (ناظم الاطباء). ج، امدسه، خرمن گاه. (مهذب الاسماء). مداسه. (ناظم الاطباء). رجوع به مداسه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدراس
تصویر مدراس
پر خوان، هرپاتستان (مدرسه علوم دینی) پهر (مدرسه یهودان)
فرهنگ لغت هوشیار
هرآنچه ادعا کرده میشود و طلب کرده میشود، مراد، آرزو، خواهش، مقصود، اراده، غرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدعا
تصویر مدعا
داویده
فرهنگ واژه فارسی سره
ادعا، توقع، خواسته، مدعی گری، آرزو، درخواست، میل
فرهنگ واژه مترادف متضاد