جدول جو
جدول جو

معنی مدرمک - جستجوی لغت در جدول جو

مدرمک(مُ دَ مِ)
دونده و گامها را نزدیک نهنده. (آنندراج) (از متن اللغه). رجوع به درمکه شود، نیکو هموارگردانندۀ بنا. (آنندراج) : درمک البناء، ملسه. (متن اللغه) (اقرب الموارد). ویران کننده. خراب کننده. رجوع به درمکه و تملیس شود، شتری که حوض را بشکند. (از آنندراج) (ازمتن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به درمکه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدرک
تصویر مدرک
سند یا نوشته ای که دلیل چیزی است مثلاً مدرک تحصیلی
آنچه وجود چیزی را تایید می کند مثلاً مدرک جرم
ادراک شدنی، قابل درک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردمک
تصویر مردمک
دریچه ای میان عنبیه که نور را به داخل چشم هدایت می کند، مردمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
کسی که چیزی را درک می کند، دریابنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَرْ رَ مَ)
درع مدرمه، زره تابان و نرم و فراخ. (منتهی الارب). درع ملساء و قیل ملینه. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُدَ مِ)
خاموش شونده. (آنندراج). سکوت کننده. (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از درمسه، پنهان کننده. (آنندراج). پوشنده. مستورکننده. (ازاقرب الموارد) (از متن اللغه). رجوع به درمسه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ مِ)
ناقۀ مهرآورنده بر بچۀ خود. (آنندراج). مدربج. (از اقرب الموارد). رجوع به مدربج و نیز رجوع به درمجه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دررسیده. (آنندراج). دریافت شده. (ناظم الاطباء). رجوع به مدارکه و نیز رجوع به مدرک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ مَ)
تصغیر مردم است که شخص واحد باشد از آدمی. (برهان قاطع). مردم خرد. رجوع به مردم شود، سیاهی کوچک که در میان سیاهی چشم باشد و مردمک آن را بدین سبب گویند که صورتی کوچک به شکل آدمی در آن می نماید و از این جهت در عربی انسان العین گویند. (غیاث اللغات). مردمک چشم. مردمک دیده. مردم چشم. مردم دیده. مردم. انسان العین. ذباب العین. صبی العین. لعبت عین. ذباب. مردمه. کیک. کاک. به به. ببک. نی نی. ناظر. تخم چشم. (یادداشت مؤلف). سوراخ وسط عینیه چشم که قطر آن در انسان بین 3 تا 6 میلی متر است. مردمک ممکن است گشاد یا تنگ گردد و مقدار نوری که باید در چشم داخل شود بدین وسیله تنظیم می گردد. (از فرهنگ فارسی معین) :
مردمش چون مردمک دیدند خرد
در بزرگی مردمک کس ره نبرد.
مولوی.
فرع دید آمد عمل بی هیچ شک
پس نباشد مردم الا مردمک.
مولوی.
- مردمک بصر، مردم دیده:
بس مهر که از خیال رویت
بر مردمک بصر نهادم.
عطار.
- مردمک چشم، مردم چشم:
بر گونه سیاهی چشم است غژم او
هم بر مثال مردمک چشم ازو تکس.
بهرامی.
زنهار قدم به خاک آهسته نهی
کان مردمک چشم نگاری بوده ست.
خیام.
چون هر دو میم مردمه در چشم کاتبان
کور است هردو مردمک چشم آدمی.
خاقانی.
اگر به گوش من از مردمی دمی برسد
به مژده مردمک چشم بخشمش عمدا.
خاقانی.
مردمک چشم ساز نعل پی صوفیان
دانۀ دل کن نثار بر سراصحابنا.
خاقانی.
تا رخ و موی ترا در نرسد چشم بد
مردمک چشم ها جمله سپند تو باد.
عطار.
- مردمک دیده، مردم چشم:
از مردمک دیده بباید آموخت
دیدن همه کس را و ندیدن خود را.
خواجه عبداﷲ انصاری.
از مردمی تست که خاک قدمت راست
بر مردمک دیدۀ احرار تقدم.
سوزنی.
سدی از ظلمت در پیش مردمک دیده کشیده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 189).
رشک آیدم ز مردمک دیده بارها
کاین شوخ دیده چند ببیند جمال دوست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
ادارک شده، دریافته سند، دلیل، حجت درک کننده، دراک دریابنده، رسنده اندر یافته مدرک آن است که مراو را اندریابند (ناصر خسرو جامع الحکمتین) سهش (حس)، سهشگاه (زمان ادراک)، تزده (سند) گواهینامه محل ادراک حس، زمان ادراک، ماخذ و دلیل چیزی سند جمع مدارک. آنچه بوسیله حواس باطنی ادراک شود ادراک شده: مدرک آنست که مراو را اندریابند... یا مدرک بالذات. آنچه بالذات دریافته شود و آن صور حاضر در عقل است. یا مدرک بالعرض. علم حصولی است که مدرک با لعرض است و بواسطه صوری که از اشیا نزد عقل موجود است ایجاد شود. ادراک کننده دریابنده، خدای تعالی که دریابنده همه امور است (از صفات ثبوتی) : پروردگار قادر عالم حی مدرک سمیع بصیر مرید متکلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدروک
تصویر مدروک
دریافت شده، در رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
سیاهی چشم که در میان دائره چشم باشد و مردمک آن را بدین سبب گویند که صورتی کوک بکشل آدمی در آن مینماید تصغیر مردم، سوراخ وسط عنبیه چشم که قطر آن در انسان بین 3 تا 6 میلیمتر است. مردمک ممکنست گشاد یا تنگ گردد ومقدار نوری که باید در چشم داخل شود بدین وسیله تنظیم میگردد. تنگ شدن مردمک مربوط به زوج سوم اعصاب دماغی (عصب محرکه مشترک چشم) است وگشاد شدنش مربوط به رشته های سمپاتیک است که از قسمت گردنی پشتی نخاع میایند. حرکات تنگ و گشاد شدن مردمک عمل انعکاسی است که عوامل زیاد در آن دخالت دارند مانند تحریک شبکیه از نور وتنگ شدنش در روشنایی و گشاد شدنش در تاریکی (عمل تطابق)، تحریک شدید اعصاب حسی (درد) مردمک را تنگ میکند و حالت خفگی و جمع شدن دی اکسید کربن در خون و آتروپین سوراخ مردمک را گشاد مینماید ازرین و تریاک مردمک را تنگ میکنند مردمک چشم حدقه انسان العین مردم چشم ثقبه عنبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمک
تصویر درمک
آرد سپید، خاک نرم، سوده سونش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدمک
تصویر مدمک
نغروج چوبی باشد که بدان خاز (خمیر) را پهن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
((مُ رِ))
دریابنده، درک کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
((مَ رَ))
دلیل، سند، مأخذ، جمع مدارک
مدرک تحصیلی: نوشته ای رسمی که نشان می دهد شخصی دوره تحصیلی معینی را گذرانده است
مدرک تخصصی: نوشته ای که نشان می دهد شخصی تخصص در یک رشته عم لی یا فنی را گذارنده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مردمک
تصویر مردمک
((مَ دُ مَ))
سیاهی میان دایره چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
دستک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
Document, Evidence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
document, preuve
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
文件 , 证据
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
מסמך , ראיה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
문서 , 증거
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
belge, delil
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
dokumen, bukti
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
दस्तावेज़ , साक्ष्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
documento, evidencia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
documento, prova
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
document, bewijs
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
документ , доказ
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
документ , доказательство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
dokument, dowód
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
Dokument, Beweis
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
documento, evidência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مدرک
تصویر مدرک
文書 , 証拠
دیکشنری فارسی به ژاپنی