جدول جو
جدول جو

معنی مدرات - جستجوی لغت در جدول جو

مدرات
(مِ)
سرخاره. (یادداشت مؤلف). رجوع مدراه شود
لغت نامه دهخدا
مدرات
(مُ دِرْ را)
جمع واژۀ مدرّ یا مدر. رجوع به مدر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدرار
تصویر مدرار
بسیار بارنده و ریزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدرات
تصویر مقدرات
سرنوشت ها، نصیب ها، قسمت ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرات
تصویر مبرات
مبرت ها، کارهای نیک، جمع واژۀ مبرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدرکات
تصویر مدرکات
حواس پنجگانه، در علم زیست شناسی بویایی، چشایی، لامسه، شنوایی و بینایی، حواس خمسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخدرات
تصویر مخدرات
زن پرده نشین
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
جایگاهی است در طریق تبوک از مدینه و موسوم است به ثنیه مدران. (از معجم البلدان). یکی از مساجد نبی است. (منتهی الارب). رجوع به ثنیه مدران شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چرک آلوده. (منتهی الارب) : ثوب مدران، جامۀ آلوده به چرک و چرکین. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). ج، مدارین، ظبی مدران، آهوی درین خوار. (منتهی الارب). آهوئی که درین یعنی خرده علفهای خشکیدۀپراکنده خورد. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، مرد چرکین و کثیرالدرن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سرخاره. (مهذب الاسماء). مدری ̍. (منتهی الارب). سیخ و شاخ باریک که زنان به وی موی سر راست کنند. (آنندراج). مدرات. ج، مداری. رجوع به مدری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
آنچه از اشیاء که ادراک شود. (فرهنگ فارسی معین). آن چه که دریافته و ادراک شود یا قابل درک و فهم باشد. جمع واژۀ مدرکه. رجوع به مدرک و مدرکه شود.
- مدرکات امکانیه، در فلسفه، موجودات امکانیه. (فرهنگ علوم عقلی از فرهنگ فارسی معین). رجوع به حکمت اشراق ص 256 و اسفار ج 1 ص 322 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
عقلها. دانشها. (غیاث اللغات). جمع واژۀ مدرکه. رجوع به مدرکه شود.
- مدرکات خمس، قوای پنجگانه باطنی: حس مشترک، خیال، وهم، حافظه، متصرفه. (فرهنگ علوم عقلی، از فرهنگ فارسی معین). رجوع به اسفار ج 1 ص 27 شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غدره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع دیگر غدره، غدرات آمده. (اقرب الموارد). رجوع به غدرات شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
جمع واژۀ غدره. (از اقرب الموارد). رجوع به غدرات شود. صاحب تاج العروس گوید غدرات جمع غدره، و غدره نیزواحد غدر به معنی بقایای صدقه است: یقال علی فلان غدر من الصدقه، ای بقایا منها. رجوع به غدرات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آلوده به چرک. (منتهی الارب). ج، مداریم
لغت نامه دهخدا
جمع مدبره، کاردانان چاره یابان روان های سپهری و زمینی در فرزان روشن گشت جمع مدبره (مدبر) : تدبیر کنندگان، نفوس فلکیه وانسیه. یا مدبرات انواع. ارباب انواع. یا مدبرات سفلیه. نفوس ناطقه. یا مدبرات علویه. نفوس ناطقه فلکیه، عقول مجرده عرضیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرار
تصویر مدرار
ریزان بارنده، باران بسیار ریزنده بسیار بارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرات
تصویر مبرات
خوبیها، نیکویی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدارات
تصویر مدارات
نرمی، لطف، مماشات، مدارا
فرهنگ لغت هوشیار
زنان پرده نشین، خانمهای با حجاب و پرده نشین و پاکدامن و با شرم و حیا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مدرکه، اندر یافتگان دانش ها جمع مدرکه (مدرک) آنچه از اشیا که ادراک شود. یا مدرکات امکانیه. موجودات امکانیه. یا مدرکات خمس. قوای پنجگانه باطنی: حس مشترک خیال وهم حافظه متصرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرسات
تصویر مدرسات
جمع مدرسه، آموزندگان جمع مدرسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدران
تصویر مدران
چرک آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدراس
تصویر مدراس
پر خوان، هرپاتستان (مدرسه علوم دینی) پهر (مدرسه یهودان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضرات
تصویر مضرات
زیانها، ضررها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکدرات
تصویر مکدرات
آشفتگی ها، پریشانی ها، اندوهها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسره، شادی ها خرمی ها دوشش ها جمع مسرت شادیها سرورها: زمام تصرفی در مصالح و مفاسد و مسرات و مساآت در دست اختیار ایشان بدان جهت نهادند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدرات
تصویر مقدرات
سرنوشتها، تقدیرات، قسمتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدراء
تصویر مدراء
مونث امدر کفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدارات
تصویر مدارات
((مُ))
با کسی ملایمت و نرمی کردن، نرمی، لطف، مهربانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدرار
تصویر مدرار
((مِ))
بسیار ریزنده، بسیار بارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدرکات
تصویر مدرکات
((مُ رَ))
جمع مدرکه، آن چه از اشیا ادراک شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخدرات
تصویر مخدرات
((مُ خَ دَّ))
جمع مخدره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبرات
تصویر مبرات
((مَ بَ رّ))
جمع مبره، خیرات و اعمال خیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضرات
تصویر مضرات
((مَ ضَ رّ))
جمع مضرت
فرهنگ فارسی معین