غلطاننده بر زمین. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دحمله، به معنی دحرجه. رجوع به دحمله شود، که افتادگان و با خاک یکسان شدگان را می گذارد و پامال میکند. نعت فاعلی است از دحمله. رجوع به دحمله شود
غلطاننده بر زمین. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دحمله، به معنی دحرجه. رجوع به دحمله شود، که افتادگان و با خاک یکسان شدگان را می گذارد و پامال میکند. نعت فاعلی است از دحمله. رجوع به دحمله شود
مفرد واژۀ محامل، آنچه در آن کسی یا چیزی را حمل کنند، هودج، پالکی، کجاوه، آنچه محل اعتماد واقع شود، محل اعتماد، علت، سبب، انگیزه محمل بربستن: ستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت، محمل بستن محمل بستن: بستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت، برای مثال تبیره زن بزد طبل نخستین / شتربانان همی بندند محمل (منوچهری - ۶۵)
مفردِ واژۀ محامل، آنچه در آن کسی یا چیزی را حمل کنند، هودج، پالکی، کجاوه، آنچه محل اعتماد واقع شود، محل اعتماد، علت، سبب، انگیزه محمل بربستن: ستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت، محمل بستن محمل بستن: بستن کجاوه بر پشت ستور، آماده شدن کاروان برای حرکت، برای مِثال تبیره زن بزد طبل نخستین / شتربانان همی بندند محمل (منوچهری - ۶۵)
آنچه جراحت را از ریم پاک کرده، فراهم آرد. (غیاث اللغات). هر چه به سبب تجفیف و تکثیف رطوبت سطح جراحت را لزج و چسبنده کرده و دهن زخم را بهم آورد، مانند دم الاخوین. (فرهنگ خطی) (از قانون ابن سینا). چیز خشک بود که بهم چفساند دهان جراحت را چون دم الاخوین. (از بحر الجواهر). التیام دهنده. (ناظم الاطباء)
آنچه جراحت را از ریم پاک کرده، فراهم آرد. (غیاث اللغات). هر چه به سبب تجفیف و تکثیف رطوبت سطح جراحت را لزج و چسبنده کرده و دهن زخم را بهم آورد، مانند دم الاخوین. (فرهنگ خطی) (از قانون ابن سینا). چیز خشک بود که بهم چفساند دهان جراحت را چون دم الاخوین. (از بحر الجواهر). التیام دهنده. (ناظم الاطباء)
کجاوه که بر شتری بندند و هودج و این صیغۀ اسم ظرف است از حمل بالفتح که به معنی بار برداشتن است. (غیاث). بارگیر. تخت روان. عماری. مهد. هودج. ج، محامل. دو شقۀ مساوی که بر شتر بار کنند. (از اقرب الموارد). از وسائل سفر مانند محفه اما آن را بر پشت یک شتر گذارند بر خلاف محفه که بر روی دو شتر یا دو قاطر حمل کنند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 130) : گفت (مسعود) ده اشتر بگوی راست کنند و محمل و کژاوه. (تاریخ بیهقی ص 236). سیصد شتران با محمل و مهد. (تاریخ بیهقی). او را در محمل پیل نهادند. (تاریخ بیهقی). پس راست بدار قول و فعلت را. خیره منشین به یک سو از محمل. ناصرخسرو. ز اشتر و محملت فرود افتی ای پسر چون سبک بودت عدیل. ناصرخسرو. وز بهر محملت که فلک بود غاشیه اش خورشید ناقه گشته و مه ساربان شده. خاقانی. ها و ها باش اگر محمل من سازی وهم برسانیم بکم زانکه ز من ها شنوند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 103). همچو محمل برو آفات به غفلت بگذار در جهان بی خبر از کفر در اسلام بخسب. خاقانی. چه میگفتم سخن محمل کجا راند کجا میرفتم و رختم کجا ماند. نظامی. هیچ نه در محمل و چندین جرس هیچ نه در کاسه و چندین مگس. نظامی. بار فراق دوستان بس که نشسته بر دلم میروم و نمیرود ناقه به زیر محملم. سعدی. شتر به جهد و جفا بر نمیتواند خاست که بار عشق تحمل نمیکند محمل. سعدی. نی کاروان برفت تو خواهی مقیم ماند ترتیب کرده اند ترا نیز محملی. سعدی. تابارهای شتران عبداﷲ بیندازند و محملها فرودآرند. (تاریخ قم ص 250). شوق صادق چو کشد محمل مرد کعبۀ وصل کند منزل مرد. جامی. رفتم که خار از پا کشم محمل نهان شد از نظر یک لحظه غافل گشتم و صد سال راهم دور شد. ملک قمی. اگر هر دو در یک محمل باشند باید که از نخست مرد نماز کند. (ترجمه النهایه طوسی ص 66 ج 1). - محمل بربستن، بستن و نصب کردن کجاوه بر پشت شتر و جز آن: مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هر دم جرس فریاد می دارد که بربندید محملها. حافظ. ، هودج حجاجی. (از اقرب الموارد)، زنبیل که بدان انگور حمل کنند به محل خشک کردن آن. (از اقرب الموارد). زنبیل که بدان انگور کشند سوی خرمنگاه مجازاً به معنی معنی و ظرف لفظ. (از آنندراج). معنی کلمه و جمله و عبارت: بود از شوق خرابات و حرم هر بیتم لیلی عشوه طرازی که دو محمل دارد. محمدقلی سلیم. ، آنچه مطلبی را بدان حمل و تأویل کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و یغفر مادون ذلک، بر چه حمل کنند که هیچ محمل نماند معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است و مقصد ایشان باطل. (کشف الاسرار ج 2 ص 537) ، وجه. دلیل. - محملی برای گفته یا دعوی نبودن، دلیلی و وجهی نداشتن. ، اعتماد. (زمخشری). تکیه گاه: محملی بر او نیست، اعتمادی بر او نیست. (یادداشت مرحوم دهخدا)
کجاوه که بر شتری بندند و هودج و این صیغۀ اسم ظرف است از حمل بالفتح که به معنی بار برداشتن است. (غیاث). بارگیر. تخت روان. عماری. مهد. هودج. ج، محامل. دو شقۀ مساوی که بر شتر بار کنند. (از اقرب الموارد). از وسائل سفر مانند محفه اما آن را بر پشت یک شتر گذارند بر خلاف محفه که بر روی دو شتر یا دو قاطر حمل کنند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 130) : گفت (مسعود) ده اشتر بگوی راست کنند و محمل و کژاوه. (تاریخ بیهقی ص 236). سیصد شتران با محمل و مهد. (تاریخ بیهقی). او را در محمل پیل نهادند. (تاریخ بیهقی). پس راست بدار قول و فعلت را. خیره منشین به یک سو از محمل. ناصرخسرو. ز اشتر و محملت فرود افتی ای پسر چون سبک بودت عدیل. ناصرخسرو. وز بهر محملت که فلک بود غاشیه اش خورشید ناقه گشته و مه ساربان شده. خاقانی. ها و ها باش اگر محمل من سازی وهم برسانیم بکم زانکه ز من ها شنوند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 103). همچو محمل برو آفات به غفلت بگذار در جهان بی خبر از کفر در اسلام بخسب. خاقانی. چه میگفتم سخن محمل کجا راند کجا میرفتم و رختم کجا ماند. نظامی. هیچ نه در محمل و چندین جرس هیچ نه در کاسه و چندین مگس. نظامی. بار فراق دوستان بس که نشسته بر دلم میروم و نمیرود ناقه به زیر محملم. سعدی. شتر به جهد و جفا بر نمیتواند خاست که بار عشق تحمل نمیکند محمل. سعدی. نی کاروان برفت تو خواهی مقیم ماند ترتیب کرده اند ترا نیز محملی. سعدی. تابارهای شتران عبداﷲ بیندازند و محملها فرودآرند. (تاریخ قم ص 250). شوق صادق چو کشد محمل مرد کعبۀ وصل کند منزل مرد. جامی. رفتم که خار از پا کشم محمل نهان شد از نظر یک لحظه غافل گشتم و صد سال راهم دور شد. ملک قمی. اگر هر دو در یک محمل باشند باید که از نخست مرد نماز کند. (ترجمه النهایه طوسی ص 66 ج 1). - محمل بربستن، بستن و نصب کردن کجاوه بر پشت شتر و جز آن: مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هر دم جرس فریاد می دارد که بربندید محملها. حافظ. ، هودج حجاجی. (از اقرب الموارد)، زنبیل که بدان انگور حمل کنند به محل خشک کردن آن. (از اقرب الموارد). زنبیل که بدان انگور کشند سوی خرمنگاه مجازاً به معنی معنی و ظرف لفظ. (از آنندراج). معنی کلمه و جمله و عبارت: بود از شوق خرابات و حرم هر بیتم لیلی عشوه طرازی که دو محمل دارد. محمدقلی سلیم. ، آنچه مطلبی را بدان حمل و تأویل کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و یغفر مادون ذلک، بر چه حمل کنند که هیچ محمل نماند معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است و مقصد ایشان باطل. (کشف الاسرار ج 2 ص 537) ، وجه. دلیل. - محملی برای گفته یا دعوی نبودن، دلیلی و وجهی نداشتن. ، اعتماد. (زمخشری). تکیه گاه: محملی بر او نیست، اعتمادی بر او نیست. (یادداشت مرحوم دهخدا)
بردارندۀ بار و بر خود گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باربردارنده و باربردار. (ناظم الاطباء) : ساحل تو محشر است نیک بیندیش تا بچه بار است کشتیت متحمل. ناصرخسرو. چون ایلک خان از احتشاد و استعداد ایشان خبر یافت چند کس را از مشایخ و معارف به ناصرالدین فرستاد و رسالتی که متحمل او بودند ادا کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 165). مقصد زایران و کهف مسافران و متحمل بار گران. (گلستان)، کسی که رحلت می کند و حرکت می نماید از لشکرگاه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)، کسی که برداشت می کند بردباری راو رنج می کشد در شکیبائی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس)، آن که سزاوار و لایق بردباری است و متواضع و با خشوع و خضوع، با تدبیر و هوشیار و عاقل. (ناظم الاطباء)، بردبار و با صبر و شکیبائی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بردبار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - متحمل شدن، تاب آوردن. تابیدن. تافتن. برتابیدن. برداشتن. کشیدن. بردن درد را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ، به روی خود آوردن. اعتناء کردن. متوجه شدن: ذوالقدر... از جنگ فرار کرده در راه به خدمت نواب اشرف (شاه اسماعیل) رسیده هر چند شاه او را صدا زده متحمل نشده... (عالم آرای عباسی)
بردارندۀ بار و بر خود گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باربردارنده و باربردار. (ناظم الاطباء) : ساحل تو محشر است نیک بیندیش تا بچه بار است کشتیت متحمل. ناصرخسرو. چون ایلک خان از احتشاد و استعداد ایشان خبر یافت چند کس را از مشایخ و معارف به ناصرالدین فرستاد و رسالتی که متحمل او بودند ادا کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 165). مقصد زایران و کهف مسافران و متحمل بار گران. (گلستان)، کسی که رحلت می کند و حرکت می نماید از لشکرگاه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)، کسی که برداشت می کند بردباری راو رنج می کشد در شکیبائی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اشتینگاس)، آن که سزاوار و لایق بردباری است و متواضع و با خشوع و خضوع، با تدبیر و هوشیار و عاقل. (ناظم الاطباء)، بردبار و با صبر و شکیبائی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). بردبار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - متحمل شدن، تاب آوردن. تابیدن. تافتن. برتابیدن. برداشتن. کشیدن. بردن درد را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ، به روی خود آوردن. اعتناء کردن. متوجه شدن: ذوالقدر... از جنگ فرار کرده در راه به خدمت نواب اشرف (شاه اسماعیل) رسیده هر چند شاه او را صدا زده متحمل نشده... (عالم آرای عباسی)
اندازنده چیزی را از کوه، یا در چاه اندازنده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دحلمه، به معنی از کوه یا در چاه فروافکندن. رجوع به دحلمه شود
اندازنده چیزی را از کوه، یا در چاه اندازنده. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از دحلمه، به معنی از کوه یا در چاه فروافکندن. رجوع به دحلمه شود
نعت فاعلی است از ادحال، به معنی مخادعه و مراوغه و مماکسه و پوشاندن و مستور داشتن واقعیت و به خلاف آن اظهاری کردن. رجوع به ادحال شود، آنکه درمی آید و پنهان می گردد در نقب. (ناظم الاطباء) : أدحل، دخل فی الدحل. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به ادحال شود
نعت فاعلی است از ادحال، به معنی مخادعه و مراوغه و مماکسه و پوشاندن و مستور داشتن واقعیت و به خلاف آن اظهاری کردن. رجوع به ادحال شود، آنکه درمی آید و پنهان می گردد در نقب. (ناظم الاطباء) : أدحل، دخل فی الدحل. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به ادحال شود
این صورت و صورت ’دحمل کو’در عبارت ذیل از اسرار التوحید ’من کاری دارم مهمتر از اینکه من چیزی بشما دهم تا شما دحمل کو زنید و کخ کخ کنید’. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 225). آمده است با کلمه کخ کخ که معنی حراره و حال صوفیان دارد. در نسخۀ دیگر ’بحد کورند’ آمده و در نسخۀ سوم ’که محملوک زنید’. (چ صفا ص 284 و حاشیه). اما این ترکیب جای دیگر دیده نشد و احتمال ضعیف توان داد که ’دهل به کو زنید’ باشد
این صورت و صورت ’دحمل کو’در عبارت ذیل از اسرار التوحید ’من کاری دارم مهمتر از اینکه من چیزی بشما دهم تا شما دحمل کو زنید و کخ کخ کنید’. (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 225). آمده است با کلمه کخ کخ که معنی حراره و حال صوفیان دارد. در نسخۀ دیگر ’بحد کورند’ آمده و در نسخۀ سوم ’که محملوک زنید’. (چ صفا ص 284 و حاشیه). اما این ترکیب جای دیگر دیده نشد و احتمال ضعیف توان داد که ’دهل به کو زنید’ باشد