رجل ملجان، مرد ناکس که شیر ناقه بمکد از ناکسی و ندوشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجل ملجان و مصّان، مردی که ازلئامت شیر شتر و گوسفند را از پستان آنها بمکد و آن را ندوشد مبادا که شنیده شود. (از اقرب الموارد)
رجل ملجان، مرد ناکس که شیر ناقه بمکد از ناکسی و ندوشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجل ملجان و مَصّان، مردی که ازلئامت شیر شتر و گوسفند را از پستان آنها بمکد و آن را ندوشد مبادا که شنیده شود. (از اقرب الموارد)
بسد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (فرهنگ اسدی) (منتهی الارب) (تحفۀ حکیم مؤمن). حجر شجری. وسد. قورل. خروهک. کامه. بستام. قودالیون. قورالیون. (یادداشتهای مؤلف). مسموع است که مرجان به معنی جوهر سرخ رنگ است در آب دریای شور مثل نبات می روید چون از آب بیرون می آرند سنگ می گردد و گاهی مثل چوب کرم خورده می شود. (غیاث اللغات). نوعی از شبه سرخ و آن شاخ درخت دریائی است. (منتهی الارب). شیئی است آهکی که حیوان دریائی آن را همچو حفیظی و حرزی از برای جسم خود می سازد و مرجان در زیر آب موجود می باشد و چون صخره بر بالای یکدیگر قرار دارد و بسیار اوقات تل های مرجانی سبب شکستن کشتی میگردند. به رنگهای مختلف و جور به جور یافت می شود سفید یا قرمز بعضی دارای شاخ و برگند. (از قاموس کتاب مقدس). بیرونی در کتاب احجار نفیسه گوید: حجر شجری ریشه اش را مرجان و شاخه ها را بسد گویند. (لکلرک، کتاب چهارم ص 481 ص 11). نباتی دریائی است بین نبات و حجر، و گفته اند آن حجر بحری است. (از بحرالجواهر). سنگ سرخ رنگی است به صورتی شاخه شاخه، و معدن آن در موضعی از بحر قلزم است در ساحل افریقیه معروف به مرسی الخزر، در کف دریا چون گیاهی می روید. (از صبح الاعشی). مرجان جانوری است دریازی از رده مرجانها که دارای پایۀ آهکی است و در دریای گرم می زید و دارای انواع و گونه های بسیار است. قورال. قرالیون. پایۀ آهکی مرجان قرمز که جزو احجار کریمه است و در جواهرسازی مورد استعمال دارد بسد نامیده می شود. مرجانها رده ای است از کیسه تنان که دریازی هستند و اکثر به صورت اجتماع زندگی می کنند. مرجانها از جانوران گیاهی شکلند و بر روی تخته سنگها در نقاط کم عمق دریاهای گرم می زیند. زندگی انفرادی در مرجانها بندرت دیده می شود و غالباً مستعمره های بسیار بزرگی درست می کنند. شکل خارجی مرجان استوانه ای است که در قاعده به صفحه ای پهن موسوم به صفحه پائی ختم می شود. سلولهای صفحۀ پائی جهت ثابت نگه داشتن حیوان مواد آهکی ترشح می کنند. از تجمع این مواد آهکی تدریجاً پایه ای آهکی برای حیوان بوجود می آید و چون مرجانها به صورت اجتماع می زیند. به سبب تجمع پایه های آهکی آنها گاهی جزایر مرجانی و یا سدهای مرجانی در دریا تولید می شود. در انتهای دیگر بدن دهان جانور قرار دارد که دور آن را شکافها احاطه می کنند. عده شاخکها متغیر است، گاهی شش یا مضرب شش و گاهی هشت است. مبنای تقسیم بندی مرجانها بر روی تعداد همین شاخهاست. در صورتی که تعداد شاخکها هشت تا باشد آنها را ’اوکتوکورالیر’ یا ’آلسیونر’ گویند در صورتی که تعداد آنها شش یا مضربی از شش باشد آنها را ’هکزاکورالیر’ یا ’زوآنتر’ نامند. نمونه ای از مرجانهای هشت شاخکی مرجان قرمز است که دارای پایۀ آهکی قرمز و یا گلی رنگ می باشد. این مرجان مستعمره های بزرگی در اعماق بین 60 تا 150 متر دریا به وجود می آورد. از پایه های این گونه مرجان در جواهر سازی استفاده می شود و به همین جهت سالانه مقادیر زیادی از این قسم مرجان در بحر احمر و بحرالروم (دریای مدیترانه) صید میشود. معمولاً مرجانی را که در ردیف احجار کریمه نام می برند و بنام بسد نیز مشهور است پایۀ گلی رنگ همین مرجان است. نمونه مرجانهای دسته دوم یعنی آنهائی که شش شاخک یا مضربی از شش هستند آنمونیا است که بر روی صدف خالی نرم تنان که قبلاً بوسیله یک جانور بندپا بنام پاگور اشغال شده ثابت می شود و با آن زندگی اشتراکی تشکیل می دهد. (فرهنگ فارسی معین) : و به نزدیک طبرقه (به ناحیت مغرب) اندر دریا معدن مرجان است سخت بسیار و اندر همه جهان جائی دیگر نیست. (حدود العالم). ز ترکان جنگی فراوان نماند ز خون سنگها جز به مرجان نماند. فردوسی. تو گفتی که الماس مرجان فشاند چه مرجان که در کین همی جان فشاند. فردوسی. تن ترک بدخواه بی جان کنم ز خونش دل سنگ مرجان کنم. فردوسی. تا مورد سبز باشد چون زمرد تا لاله سرخ باشد چون مرجان. فرخی. به بحر عمان ز آن رخش صاف شد لؤلؤ به بحر مغرب ز آن جوش سرخ شد مرجان. عنصری. نار ماند به یکی سفرگک دیبا آستر دیبه زرد ابرۀ آن حمر سفره پر مرجان تو بر تو و تا بر تا دل هر مرجان چون لؤلؤکی لالا. منوچهری. ز بیم ذوالفقار شیرخوارش به خندق شد زمین همرنگ مرجان. ناصرخسرو. در زناشوئی شده سنگ و قدمشان لاجرم سنگ را از خون بکری رنگ مرجان دیده ام. خاقانی. دریاست آستانش کز اشک دادخواهان بر دو کران دریا مرجان تازه بینی. خاقانی. غمناک بود بلبل گل می خورد که در گل مشک است و زر و مرجان وین هر سه هست غم بر. خاقانی. ، مروارید ریزه. (برهان قاطع). مروارید خرد. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 87) (مهذب الاسماء). لؤلؤ. (فرهنگ اسدی). لؤلؤ است مشتمل بر دو نوع یکی درّ درشت و دیگر مرجان ریز (الدر الکبار و المرجان الصغار) چنانکه ابوعبیده گفت: دانه های در درشت است و دانه های مرجان ریز، و لؤلؤ را بدین هر دو نوع اطلاق کنند. (از الجماهر فی الجواهر بیرونی) : هیکل به تو گشته ست گرانمایه ازیراک هیکل صدف تست در او جان تو مرجان. ناصرخسرو. قیمت به تو یافت این صدف زیرا ای جان تو در او لطیف مرجانی. ناصرخسرو. کیستی بنگر کز بهر تو می روید در صدف مرجان در خاک کهن ایمان. ناصرخسرو. ، درّ و مرجان اغلب در اشعار با هم ذکر شده است: ز بهر حال نکو خویشتن هلاک مکن به در و مرجان مفروش خیره مر جان را. ناصرخسرو. سواران پی در و مرجان شدند ز سلطان به یغما پریشان شدند. سعدی. ، نوعی از ماهی دریائی که دارای گوشت لذیذی است. (ناظم الاطباء)، تره ای است بهاری. (منتهی الارب)، کنایه از لب معشوق است، به مناسبت رنگ سرخ آن: ای نایب عیسی از دو مرجان وی کرده ز آتش آب حیوان. خاقانی. ، کنایه از خون است. - مرجان فشاندن، خون فشاندن: تو گفتی که الماس مرجان فشاند چه مرجان که در کین همی جان فشاند. فردوسی. ، کنایت است از اشک خونین: آن درّ دورسته در حدیث آمد وز دیده بیوفتاد مرجانم. سعدی. - مرجان کردن، سرخ کردن. گلگون کردن. به خون مبدل کردن: تن ترک بدخواه بی جان کنم ز خونش دل سنگ مرجان کنم. فردوسی
بسد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (فرهنگ اسدی) (منتهی الارب) (تحفۀ حکیم مؤمن). حجر شجری. وسد. قورل. خروهک. کامه. بستام. قودالیون. قورالیون. (یادداشتهای مؤلف). مسموع است که مرجان به معنی جوهر سرخ رنگ است در آب دریای شور مثل نبات می روید چون از آب بیرون می آرند سنگ می گردد و گاهی مثل چوب کرم خورده می شود. (غیاث اللغات). نوعی از شبه سرخ و آن شاخ درخت دریائی است. (منتهی الارب). شیئی است آهکی که حیوان دریائی آن را همچو حفیظی و حرزی از برای جسم خود می سازد و مرجان در زیر آب موجود می باشد و چون صخره بر بالای یکدیگر قرار دارد و بسیار اوقات تل های مرجانی سبب شکستن کشتی میگردند. به رنگهای مختلف و جور به جور یافت می شود سفید یا قرمز بعضی دارای شاخ و برگند. (از قاموس کتاب مقدس). بیرونی در کتاب احجار نفیسه گوید: حجر شجری ریشه اش را مرجان و شاخه ها را بسد گویند. (لکلرک، کتاب چهارم ص 481 ص 11). نباتی دریائی است بین نبات و حجر، و گفته اند آن حجر بحری است. (از بحرالجواهر). سنگ سرخ رنگی است به صورتی شاخه شاخه، و معدن آن در موضعی از بحر قلزم است در ساحل افریقیه معروف به مرسی الخزر، در کف دریا چون گیاهی می روید. (از صبح الاعشی). مرجان جانوری است دریازی از رده مرجانها که دارای پایۀ آهکی است و در دریای گرم می زید و دارای انواع و گونه های بسیار است. قورال. قرالیون. پایۀ آهکی مرجان قرمز که جزو احجار کریمه است و در جواهرسازی مورد استعمال دارد بسد نامیده می شود. مرجانها رده ای است از کیسه تنان که دریازی هستند و اکثر به صورت اجتماع زندگی می کنند. مرجانها از جانوران گیاهی شکلند و بر روی تخته سنگها در نقاط کم عمق دریاهای گرم می زیند. زندگی انفرادی در مرجانها بندرت دیده می شود و غالباً مستعمره های بسیار بزرگی درست می کنند. شکل خارجی مرجان استوانه ای است که در قاعده به صفحه ای پهن موسوم به صفحه پائی ختم می شود. سلولهای صفحۀ پائی جهت ثابت نگه داشتن حیوان مواد آهکی ترشح می کنند. از تجمع این مواد آهکی تدریجاً پایه ای آهکی برای حیوان بوجود می آید و چون مرجانها به صورت اجتماع می زیند. به سبب تجمع پایه های آهکی آنها گاهی جزایر مرجانی و یا سدهای مرجانی در دریا تولید می شود. در انتهای دیگر بدن دهان جانور قرار دارد که دور آن را شکافها احاطه می کنند. عده شاخکها متغیر است، گاهی شش یا مضرب شش و گاهی هشت است. مبنای تقسیم بندی مرجانها بر روی تعداد همین شاخهاست. در صورتی که تعداد شاخکها هشت تا باشد آنها را ’اوکتوکورالیر’ یا ’آلسیونر’ گویند در صورتی که تعداد آنها شش یا مضربی از شش باشد آنها را ’هکزاکورالیر’ یا ’زوآنتر’ نامند. نمونه ای از مرجانهای هشت شاخکی مرجان قرمز است که دارای پایۀ آهکی قرمز و یا گلی رنگ می باشد. این مرجان مستعمره های بزرگی در اعماق بین 60 تا 150 متر دریا به وجود می آورد. از پایه های این گونه مرجان در جواهر سازی استفاده می شود و به همین جهت سالانه مقادیر زیادی از این قسم مرجان در بحر احمر و بحرالروم (دریای مدیترانه) صید میشود. معمولاً مرجانی را که در ردیف احجار کریمه نام می برند و بنام بسد نیز مشهور است پایۀ گلی رنگ همین مرجان است. نمونه مرجانهای دسته دوم یعنی آنهائی که شش شاخک یا مضربی از شش هستند آنمونیا است که بر روی صدف خالی نرم تنان که قبلاً بوسیله یک جانور بندپا بنام پاگور اشغال شده ثابت می شود و با آن زندگی اشتراکی تشکیل می دهد. (فرهنگ فارسی معین) : و به نزدیک طبرقه (به ناحیت مغرب) اندر دریا معدن مرجان است سخت بسیار و اندر همه جهان جائی دیگر نیست. (حدود العالم). ز ترکان جنگی فراوان نماند ز خون سنگها جز به مرجان نماند. فردوسی. تو گفتی که الماس مرجان فشاند چه مرجان که در کین همی جان فشاند. فردوسی. تن ترک بدخواه بی جان کنم ز خونش دل سنگ مرجان کنم. فردوسی. تا مورد سبز باشد چون زمرد تا لاله سرخ باشد چون مرجان. فرخی. به بحر عمان ز آن رخش صاف شد لؤلؤ به بحر مغرب ز آن جوش سرخ شد مرجان. عنصری. نار ماند به یکی سفرگک دیبا آستر دیبه زرد ابرۀ آن حمر سفره پر مرجان تو بر تو و تا بر تا دل هر مرجان چون لؤلؤکی لالا. منوچهری. ز بیم ذوالفقار شیرخوارش به خندق شد زمین همرنگ مرجان. ناصرخسرو. در زناشوئی شده سنگ و قدمشان لاجرم سنگ را از خون بکری رنگ مرجان دیده ام. خاقانی. دریاست آستانش کز اشک دادخواهان بر دو کران دریا مرجان تازه بینی. خاقانی. غمناک بود بلبل گل می خورد که در گل مشک است و زر و مرجان وین هر سه هست غم بر. خاقانی. ، مروارید ریزه. (برهان قاطع). مروارید خرد. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (ترجمان علامۀ جرجانی ص 87) (مهذب الاسماء). لؤلؤ. (فرهنگ اسدی). لؤلؤ است مشتمل بر دو نوع یکی درّ درشت و دیگر مرجان ریز (الدر الکبار و المرجان الصغار) چنانکه ابوعبیده گفت: دانه های در درشت است و دانه های مرجان ریز، و لؤلؤ را بدین هر دو نوع اطلاق کنند. (از الجماهر فی الجواهر بیرونی) : هیکل به تو گشته ست گرانمایه ازیراک هیکل صدف تست در او جان تو مرجان. ناصرخسرو. قیمت به تو یافت این صدف زیرا ای جان تو در او لطیف مرجانی. ناصرخسرو. کیستی بنگر کز بهر تو می روید در صدف مرجان در خاک کهن ایمان. ناصرخسرو. ، درّ و مرجان اغلب در اشعار با هم ذکر شده است: ز بهر حال نکو خویشتن هلاک مکن به در و مرجان مفروش خیره مر جان را. ناصرخسرو. سواران پی در و مرجان شدند ز سلطان به یغما پریشان شدند. سعدی. ، نوعی از ماهی دریائی که دارای گوشت لذیذی است. (ناظم الاطباء)، تره ای است بهاری. (منتهی الارب)، کنایه از لب معشوق است، به مناسبت رنگ سرخ آن: ای نایب عیسی از دو مرجان وی کرده ز آتش آب حیوان. خاقانی. ، کنایه از خون است. - مرجان فشاندن، خون فشاندن: تو گفتی که الماس مرجان فشاند چه مرجان که در کین همی جان فشاند. فردوسی. ، کنایت است از اشک خونین: آن دُرِّ دورسته در حدیث آمد وز دیده بیوفتاد مرجانم. سعدی. - مرجان کردن، سرخ کردن. گلگون کردن. به خون مبدل کردن: تن ترک بدخواه بی جان کنم ز خونش دل سنگ مرجان کنم. فردوسی
دهی است از دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران. در 11 هزارگزی شرق شهرک و 2هزارگزی راه طالقان، در منطقه کوهستانی سردسیری واقع و دارای 561 تن سکنه است. آبش از رودخانه کوئین و محصولش غلات، ارزن، سیب زمینی، لوبیا، گردو، و انواع میوه ها و شغل مردمش زراعت و گلیم، جاجیم و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران. در 11 هزارگزی شرق شهرک و 2هزارگزی راه طالقان، در منطقه کوهستانی سردسیری واقع و دارای 561 تن سکنه است. آبش از رودخانه کوئین و محصولش غلات، ارزن، سیب زمینی، لوبیا، گردو، و انواع میوه ها و شغل مردمش زراعت و گلیم، جاجیم و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دو ودج و آن دو رگ گردن باشد یکی را ودج ظاهر و دیگری را ودج غائر گویند، دو برادر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دو چیز بهم پیوسته و آن تشبیهی است به دو رگ گردن در پیوستگی و همنشینی با یکدیگر. (از اقرب الموارد). رجوع به ودج شود
دو ودج و آن دو رگ گردن باشد یکی را ودج ظاهر و دیگری را ودج غائر گویند، دو برادر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دو چیز بهم پیوسته و آن تشبیهی است به دو رگ گردن در پیوستگی و همنشینی با یکدیگر. (از اقرب الموارد). رجوع به ودج شود
دهی است از طسوج لنجرود قم. (تاریخ قم ص 113). آن را مردی از عجم بناکرده است و بنده ای را از بندگان خود نام او مزده برعمارت و بنای آن موکل گردانیده پس مزده دیه و شهر مزدجان را بنا کرد و به نام خود بازخواند و بدین دیه جوئی که از وادی برگرفت و آب بدان روانه کرد و آن جوی را به نام خوجه اش به نام کرد و نام خواجۀ او... بندۀ خود را گفت که چه کردی مزده گفت که شهر را به نام خود بنا کردم و جوی را به نام تو و هیچ چیزی را بقا و حیات نیست الا به آب چنانچ حق سبحانه و تعالی میفرماید که ’و جعلنا من الماء کل شی هحی ه’ خواجۀ مزده برمزده خشم گرفت و گفت توآنچ مشهور است و معروف به نام خود بنا کرده ای که آن مدینه و دیه است و جوی آب که بغیر از خواص کسی آن را نمی شناسد و نمی داند به نام من باز خوانده ای و مزده را بدین سبب بکشت و نام مزدۀ مملوک بر مزدجان افتاد و بدو باز میخوانند و در کتاب سیر ملوک عجم آورده اند که باروی شهر قم و مزدجان بهرام جور (گور) بنا کرده است. (تاریخ قم ص 62) : و قم و رستاقهای آن را بنا نهاد به مزدجان بارو کشید. (تاریخ قم ص 23). و همچنین بر ظاهر کمیدان فراپیش صحاری مزدجان و غیر آن باروی حصین محکم بکشیدند. (تاریخ قم ص 35)
دهی است از طسوج لنجرود قم. (تاریخ قم ص 113). آن را مردی از عجم بناکرده است و بنده ای را از بندگان خود نام او مزده برعمارت و بنای آن موکل گردانیده پس مزده دیه و شهر مزدجان را بنا کرد و به نام خود بازخواند و بدین دیه جوئی که از وادی برگرفت و آب بدان روانه کرد و آن جوی را به نام خوجه اش به نام کرد و نام خواجۀ او... بندۀ خود را گفت که چه کردی مزده گفت که شهر را به نام خود بنا کردم و جوی را به نام تو و هیچ چیزی را بقا و حیات نیست الا به آب چنانچ حق سبحانه و تعالی میفرماید که ’و جعلنا من الماء کل شی هحی ه’ خواجۀ مزده برمزده خشم گرفت و گفت توآنچ مشهور است و معروف به نام خود بنا کرده ای که آن مدینه و دیه است و جوی آب که بغیر از خواص کسی آن را نمی شناسد و نمی داند به نام من باز خوانده ای و مزده را بدین سبب بکشت و نام مزدۀ مملوک بر مزدجان افتاد و بدو باز میخوانند و در کتاب سیر ملوک عجم آورده اند که باروی شهر قم و مزدجان بهرام جور (گور) بنا کرده است. (تاریخ قم ص 62) : و قم و رستاقهای آن را بنا نهاد به مزدجان بارو کشید. (تاریخ قم ص 23). و همچنین بر ظاهر کمیدان فراپیش صحاری مزدجان و غیر آن باروی حصین محکم بکشیدند. (تاریخ قم ص 35)
قریه ای است در دوفرسنگی جنوبی اسپاس. (فارسنامه). دهی است از دهستان آسپاس بخش مرکزی شهرستان آباده، در 52هزارگزی جنوب باختری اقلید و 10هزارگزی راه فرعی آسپاس به ده بید و اقلید. آبش از قنات و چشمه و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
قریه ای است در دوفرسنگی جنوبی اسپاس. (فارسنامه). دهی است از دهستان آسپاس بخش مرکزی شهرستان آباده، در 52هزارگزی جنوب باختری اقلید و 10هزارگزی راه فرعی آسپاس به ده بید و اقلید. آبش از قنات و چشمه و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است جزء دهستان حومه بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم واقع در 7 کیلومتری جنوب دستجرد، کوهستانی سردسیر، با 884 تن سکنه، آب آن از قنات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و از طریق دستجرد و شاره میتوان ماشین برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان حومه بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم واقع در 7 کیلومتری جنوب دستجرد، کوهستانی سردسیر، با 884 تن سکنه، آب آن از قنات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و از طریق دستجرد و شاره میتوان ماشین برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
کسی که عادت وام دادن و وام گرفتن دارد. (از منتهی الارب). که به مردم بسیار قرض می دهد. که بسیار قرض می کند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، مدایین
کسی که عادت وام دادن و وام گرفتن دارد. (از منتهی الارب). که به مردم بسیار قرض می دهد. که بسیار قرض می کند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، مَدایین
خیک کهنه. (منتهی الارب). مشک آبی کهنه. (از متن اللغه) ، شتر رمیده و بنده گریخته، یا آنکه بی حاجت مانند گریختگان هر سو رود از مردم و شتر. (منتهی الارب). شتر یا انسان بیهوده پوی. (از متن اللغه) ، رکیه مدفان، چاه انباشته. (منتهی الارب) : بئر مندفنه. (از متن اللغه)
خیک کهنه. (منتهی الارب). مشک آبی کهنه. (از متن اللغه) ، شتر رمیده و بنده گریخته، یا آنکه بی حاجت مانند گریختگان هر سو رود از مردم و شتر. (منتهی الارب). شتر یا انسان بیهوده پوی. (از متن اللغه) ، رکیه مدفان، چاه انباشته. (منتهی الارب) : بئر مندفنه. (از متن اللغه)
دیدن مرجان به خواب، دلیل زن بود یا فرزند. اگر بیند که مرجان داشت، دلیل که زنی خواهد که او را فرزند بود. اگر بیند که مرجان او ضایع شد، دلیل که زن را طلاق دهد. محمد بن سیرین اگر در خواب ببینید انگشتر یا تسبیحی از مرجان دارید خوب است چرا که خواب شما می گوید صاحب پسر خواهید شد. و اگر پسران بزرگ دارید یکی از فرزندانتان موجب سرفرازی شما می شود. اگر دیدید مرجان را از بازار خریدید مالی بدست می آورید یا زنی خواهید گرفت. اگر مردی ببیند که انگشتری از مرجان داشته که آن را گم کرده همسرش را طلاق می دهد اگر ببیند تسبیح مرجان او پاره شده و دانه هایش به زمین ریخته بین او و افراد خانواده اش نفاق می افتد و متفرق می شوند. منوچهر مطیعی تهرانی دیدن مرجان به خواب چهار وجه است. اول: فرزند. دوم: زینت. سوم: زیبائی وجمال. چهارم: مال. دیدن مرجان فرزند بود، اما اگر مرجان با دیگر جواهرها بیند، دلیل مال بود.
دیدن مرجان به خواب، دلیل زن بود یا فرزند. اگر بیند که مرجان داشت، دلیل که زنی خواهد که او را فرزند بود. اگر بیند که مرجان او ضایع شد، دلیل که زن را طلاق دهد. محمد بن سیرین اگر در خواب ببینید انگشتر یا تسبیحی از مرجان دارید خوب است چرا که خواب شما می گوید صاحب پسر خواهید شد. و اگر پسران بزرگ دارید یکی از فرزندانتان موجب سرفرازی شما می شود. اگر دیدید مرجان را از بازار خریدید مالی بدست می آورید یا زنی خواهید گرفت. اگر مردی ببیند که انگشتری از مرجان داشته که آن را گم کرده همسرش را طلاق می دهد اگر ببیند تسبیح مرجان او پاره شده و دانه هایش به زمین ریخته بین او و افراد خانواده اش نفاق می افتد و متفرق می شوند. منوچهر مطیعی تهرانی دیدن مرجان به خواب چهار وجه است. اول: فرزند. دوم: زینت. سوم: زیبائی وجمال. چهارم: مال. دیدن مرجان فرزند بود، اما اگر مرجان با دیگر جواهرها بیند، دلیل مال بود.