جدول جو
جدول جو

معنی مداهاه - جستجوی لغت در جدول جو

مداهاه
(شَ شَ قَ)
کسی را غافل کردن، با همدیگر مکر و غدر نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهانه
تصویر ماهانه
(دخترانه)
دختر ارمنشاه شاه ماچین در داستان سمک عیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مباهله
تصویر مباهله
لعن و نفرین کردن به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداهنه
تصویر مداهنه
خدعه کردن، فریب دادن، دورویی کردن، چرب زبانی، چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ قَ)
با هم نازیدن و فخر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). همدیگر را فخر کردن و برهمدیگر نازیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ فَ)
از ’ض ه ی’، با کسی یا با چیزی مانندگی کردن. (زوزنی) (یادداشت مؤلف) (دهار). مانندی کردن با کسی یا چیزی. (تاج المصادر بیهقی). مانستن با او و مانند گشتن وی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شبیه گشتن و مانند شدن و کار کردن مانند کار کسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ ضَ/ ضُ ضُ)
برجستن بر پشت اسب و سوار شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به مصاهوه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
از ’ل ه و’، پیکار و خصومت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). منازعه کردن. (از اقرب الموارد) ، با هم نزدیک گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به هنگام فطام رسیدن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج). نزدیک شدن از شیر بازکردن کودک. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ سَ مَ)
هم سخن شدن با کسی. مفاوهه، نازیدن و فخر کردن. مفاوهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَمْ بَ لَ)
از ’ر ه و’، نزدیک کسی شدن و گرد آمدن با وی. (از منتهی الارب). به کسی نزدیک شدن و با او اجتماع کردن. (از اقرب الموارد). مقاربه. (متن اللغه) ، سخن نرم گفتن با کسی. (از منتهی الارب). محامقه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
نبرد کردن در فخر. (منتهی الارب) (آنندراج). مفاخرت. (از اقرب الموارد) : جاهاه مجاهاه، مفاخرت کرداو را و نبرد کرد با وی در فخریه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
قول کردن و گفت و شنود کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
ترک استقصا کردن در عیش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). به نهایت نرسانیدن عشرت و شادمانی را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از ’ب ه و’، نبرد کردن کسی را در حسن و خوبی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نرمی و مدارا کردن با کسی. (منتهی الارب). رفق و مدارا کردن با کسی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، دوا کردن. مداوا نمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به دلو شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به چیزی نزدیک شدن. (زوزنی از یادداشت مؤلف) (تاج المصادر بیهقی) ، نزدیک گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). قریب هم کردن و به هم نزدیک کردن دو امر را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). تقریب و جمع کردن بین دو چیز. (از متن اللغه) ، تنگ گردانیدن قید را. (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
کسی را دوا کردن. (زوزنی). کسی را داروکردن. (تاج المصادر بیهقی). درمان کردن کسی را و معاینه نمودن. (از منتهی الارب). معالجه. معاینه. (اقرب الموارد). با دارو معالجه کردن. (از متن اللغه). رجوع به مداوا و مداوات شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ظاهر کردن خلاف باطن. (از منتهی الارب) (ازمتن اللغه). خیانت نمودن. مصانعت کردن. بربافتن. پوشیدن کاری را. (از منتهی الارب). مصانعه و پوشیدن ما فی الضمیر و به خلاف آن اظهار کردن. (از اقرب الموارد) ، نرمی کردن. (دهار) (زمخشری). سستی کردن. (آنندراج). آسان فراگرفتن. (از منتهی الارب). رجوع به مداهنه و مداهنت شود، مداهنه عبارت است از منکری و ناپسندی از کسی مشاهده کردن و قادر بر دفع آن بودن و به خاطر رعایت جانب مرتکب یا جوانب دیگر یا به علت کم مبالاتی و سستی در کار دین متعرض او نشدن و دفعش نکردن. (از تعریفات) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
مانا و مشابه کسی شدن. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). مانایی. مشابهت. (منتهی الارب) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ / هَِ نَ / نِ)
مداهنه. چاپلوسی. ماست مالی. روغن مالی. (از یادداشتهای مؤلف). مزاج گوئی. خوشامدگوئی: معروض می دارم این سخن را به خوشی دل و مداهنه و حیله نیست. (تاریخ بیهقی ص 317) ، حق پوشی. ریا. نفاق. دوروئی: اگر آن تقیه و مداهنه است این نیز تقیه و مداهنه است. (کتاب النقض ص 365) ، نرمی. (از زمخشری از یادداشت مؤلف). سهل انگاری. آسان گیری. سستی: میل او به جانب ایشان شناخته و مداهنۀ او در کار ایشان... مشاهدت کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 56)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهار. معامله کردن با کسی به مدت دهر. (از منتهی الارب). رجوع به دهار شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
تمام بکردن خسته. (تاج المصادر بیهقی). خسته را کشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
شکستن و ویران کردن دیوار را. (از منتهی الارب). خراب کردن دیوار. (از اقرب الموارد). خانه یا دیوار را از اطراف ویران کردن. (از متن اللغه) ، باهم چیستان گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، با کسی برابر کردن و ستیزه کردن. (ناظم الاطباء). محاجاه. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
یکدیگر را دفع کردن. (منتهی الارب) (صراح) (زوزنی). مداراءه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مدافعه. (دستورالاخوان) ، خلاف کردن. (صراح). خلاف نمودن. (منتهی الارب). مداراءه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مخالفت. (دستور الاخوان) ، با یکدیگر نرمی کردن. مداراءه. (منتهی الارب). نرمی کردن. (دستورالاخوان). به نرمی و حسن اخلاق پیش آمدن یکدیگر را. (منتهی الارب). مداراءه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مدارا و مدارات شود، عداوت داشتن و نرمی کردن. (یادداشت مؤلف). مخانله. فریب آوردن با کسی. مداراءه. (دستورالاخوان). رجوع به مدارات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکاهاه
تصویر مکاهاه
گاو تازی لاف خودستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاهاه
تصویر مضاهاه
مضاهات در فارسی: به چیزی مانند شدن همانندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداجاه
تصویر مداجاه
مداجات در فارسی سازگاری بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداراه
تصویر مداراه
مدارا و مدارات در فارسی: نرمی سازگاری کنار آمدن برد باری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداواه
تصویر مداواه
مداوا و مداوات در فارسی: چارک به سازش به سازش درمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهاه
تصویر مجاهاه
نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهاه
تصویر مباهاه
مباهات در فارسی نازش نازیدن به خود بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مداهنه و مداهنت در فارسی: دروغسازی، چربزبانی لابه دم لابه نکنم دم لابه بر در کس - پیش تو کنم اگر کنم بس (خاقانی تحفه العراقین)، دو رویی، سستی کردن اظهار کردن چیزی بر خلاف باطن، چرب زبانی کردن، دو رویی، چرب زبانی تملق: ناچار بابطلمیوس از در مداهنه و مهادنه بیرون شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداهنه
تصویر مداهنه
((مُ هِ نَ یا نِ))
خدعه کردن، دورویی کردن، چاپلوسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماهانه
تصویر ماهانه
قاعدگی، قسطی
فرهنگ واژه فارسی سره
تملق، چاپلوسی، چرب زبانی، زبان به مزدی، چرب زبانی کردن، تملق گفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد