جدول جو
جدول جو

معنی مدارین - جستجوی لغت در جدول جو

مدارین
(مَ)
جمع واژۀ مدران. رجوع به مدران شود
لغت نامه دهخدا
مدارین
(مَ رَ)
تثنیۀ مدار، در حالت نصبی و جری به معنی دو مدار و منظور مدار رأس السرطان و مدار رأس الجدی است. رجوع به مدار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهارین
تصویر بهارین
(دخترانه)
منسوب به بهار، بهاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارینه
تصویر دارینه
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی سقز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارچین
تصویر دارچین
درختی با شاخه های دراز و باریک و به شکل بوته، برگ های همیشه سبز، گل های سفید و خوشه ای و پوست قهوه ای رنگ که در مناطق گرمسیر می روید، پوست خشک شدۀ این درخت که به عنوان ادویه استفاده می شود و از آن اسانس می گیرند و در ساختن لیکورها نیز استعمال می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارین
تصویر دارین
دنیا و آخرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداین
تصویر مداین
مدینه ها، شهرها، جمع واژۀ مدینه
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان بویراحمد گرمسیری است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 508 تن سکنه دارد که از طایفۀ بویراحمد گرمسیری هستند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
از ’مار’ (خزندۀ معروف) + ’ین’ (پساوندی که چون در آخر اسم درآید صفت نسبی سازد)، ماردار، پر از مار، مارلاخ:
رهت مارین و کهسارت پلنگین
گیا و سنگش از خون تو رنگین،
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شهرکی است برمشرق دجله و مقر خسروان بوده است و اندر وی یکی ایوانی است که ایوان کسری خوانند و گویند که هیچ ایوان از آن بلندتر نیست اندر جهان. و این شهرکی بزرگ بود و با آبادانی و آبادانی وی به بغداد بردند. (حدود العالم). نامی است که عرب به مجموع دو شهر طیسفون در ساحل یسار دجله نزدیک بغداد حالیه و شهر سلوسی (سلوکیه) واقع در ساحل یمین دجله می دادند و یا این دو شهر را با پنج شهر دیگر مداین سبعه می خواندند و برای سهولت ادا ’سبعه’ را افکنده، مداین گفتند. و این شهر درسال 14 هجرت مسخر مسلمانان شد. (از یادداشتهای مؤلف). گویند مداین عبارت بوده از هفت شهری که ما بین آنها مسافات کم و زیادی فاصله بوده است... پس از تسلطاعراب بر ایران بصره و کوفه مرکزیت پیدا کرد و مردم مداین به این دو شهر منتقل شدند و مدن مداین و سایرشهرهای عراق از اهمیت افتاد، و بعدها حجاج به واسط آمد و آنجا را دارالاماره قرار داد سپس منصور به بغداد آمد و مردم رو به آنجا نهادند آنگاه معتصم سامراء را قرارگاه کرد و خلفا چندی در این جا اقامت گزیدند و باز به بغداد منتقل گشتند... مداین در عصر ما شهرکی است در جانب غربی دجله که عبارت است از نهر شیر...در دیجان قریه ای بوده در قسمت بالای همین مکان تقریباً در یک فرسخی واقع شده بود، اما اکنون ویران است...قبر سلمان فارسی و حذیفه بن الیمان در این محل است ومقصد و مزار مردم است. (از معجم البلدان). نام هفت شهر نزدیک به هم که پنج شهر آن شناخته شده است. 1- تیسفون. 2- وه اردشیر. 3- رومگان. 4- در زنی زان. 5- ولاش آباد و دو محل دیگر را اسپانبر و ماحوزا تصورکرده اند. رجوع به تیسفون و طیسفون شود:
مداین پی افکند جای کیان
پراکند بسیار سود و زیان.
فردوسی.
رسد دست تو از مشرق به مغرب
ز اقصای مداین تا به مدین.
منوچهری.
و بلخ و مداین هم بر آن قاعده دارالملک اصلی بودند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98). و هر دو را به مداین نشانده بود در دارالملک. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 108).
بر سر دجله گذشته تا مداین خضروار
قصر کسری و زیارتگاه سلمان دیده اند.
خاقانی.
یک ره ز ره دجله منزل به مداین کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مداین ران.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
نام گوشه ای است. در موسیقی ایرانی
لغت نامه دهخدا
(مُ یِ)
وام دهنده و وام خواهنده. (آنندراج). وام دار. قرض دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مدار. رجوع به مدار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ را)
جمع واژۀ مدری ̍ و مدراه و مدریه است. (از اقرب الموارد). رجوع به هر یک از این لغات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نرمی کننده. (آنندراج). ریاکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان خواشید، بخش ششتمدشهرستان سبزوار که در 32 هزارگزی باختر ششتمد و 6هزارگزی باختر راه شوسه سبزوار به کاشمر واقع است، کوهستانی، معتدل و دارای 676 تن سکنه است آب مشروب آن از قنات و محصول عمده آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت است راه مالرو دارد، این ده را در اصطلاح محلی فیده سرا نیز میگویند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
اسکله ای است در بحرین که از هندوستان مشک به آنجا آورند و کسی را که اهل دارین باشد، ’داری’ میخوانند، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مصران. جج مصیر. (بحر الجواهر) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، جمع واژۀ مصیر، به معنی روده. (آنندراج). رجوع به مصران و مصیر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مدیان. (متن اللغه). رجوع به مدیان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مدراس. (متن اللغه). رجوع به مدراس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مدرام. (منتهی الارب). رجوع به مدرام شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محران، انگبینها، دانه های پنبه، زنبور که بر انگبین چفسیده باشد. (منتهی الارب). رجوع به محران شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ادرون
لغت نامه دهخدا
جمع مداح، سونگران جمع مداح در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سزارین
تصویر سزارین
عمل جراحی در زایمان غیر طبیعی
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است که در هندوستان وچین می روید، شاخه های آن دراز و باریک و بشکل بوته و بلندیش تا دو متر می رسد، که برای خوشبو کردن اغذیه بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارسین
تصویر دارسین
پارسی تازی گشته دارچین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدابین
تصویر خدابین
آنکه در اعمال و رفتار خود متوجه خدا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداهین
تصویر مداهین
گل آفتاب چرخ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مدبر، کاردانان چاره یابان چاره دانانجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
وام دهنده، وام خواهنده جمع مدینه شهرها: و باید که شعر او بدان درجه رسیده باشد که در صحیفه روزگار مسطور باشد، . . بر سفاین (سفائن) نویسند و در مداین (مدائن) بخوانند
فرهنگ لغت هوشیار
دو سرای این جهان و دیگر جهان دنیا و آخرت. در عربی در حالت نصبی و جری استعمال میشود ولی در فارسی مراعات این عمل نمیکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداین
تصویر مداین
((مَ یِ))
جمع مدینه، شهرها، نام شهر قدیمی تیسفون
فرهنگ فارسی معین
شهرها، دیارها، مدینه ها، بلاد، بلدها
متضاد: قراء، قریه ها، ممالک، کشورها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ساقه ی اصلی گیاهانی که مثل پیچک به دور هر چیزی پیچند
فرهنگ گویش مازندرانی