جدول جو
جدول جو

معنی مداجنه - جستجوی لغت در جدول جو

مداجنه
(شِ)
کار به مدارا کردن. (از منتهی الارب). مداهنه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مداخله
تصویر مداخله
داخل شدن در امری یا در کار کسی به قصد ایجاد اخلال در آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداجات
تصویر مداجات
مدارا کردن با دشمن، پنهان ساختن دشمنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجدانه
تصویر مجدانه
جدی، از روی جد، به طور جدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداهنه
تصویر مداهنه
خدعه کردن، فریب دادن، دورویی کردن، چرب زبانی، چاپلوسی
فرهنگ فارسی عمید
(عَرر)
آبستن ناشدن اشتر اگر بسیار فحل بیند. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ نَ)
سحابه مدجنه، ابر پیوسته بارندۀ بلافصل. (منتهی الارب). بارانی که چند روز ادامه یابد و بی انقطاع ببارد. نعت فاعلی است از ادجان. رجوع به ادجان شود
لغت نامه دهخدا
(جِ نَ)
تأنیث داجن، باران نیکوبارندۀ بلافصل. (منتهی الارب). باران پیوسته، گوسپند و کبوتر که اهلی باشد. کبوتر دست آموز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ نَ)
جمع واژۀ هجین. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ظاهر کردن خلاف باطن. (از منتهی الارب) (ازمتن اللغه). خیانت نمودن. مصانعت کردن. بربافتن. پوشیدن کاری را. (از منتهی الارب). مصانعه و پوشیدن ما فی الضمیر و به خلاف آن اظهار کردن. (از اقرب الموارد) ، نرمی کردن. (دهار) (زمخشری). سستی کردن. (آنندراج). آسان فراگرفتن. (از منتهی الارب). رجوع به مداهنه و مداهنت شود، مداهنه عبارت است از منکری و ناپسندی از کسی مشاهده کردن و قادر بر دفع آن بودن و به خاطر رعایت جانب مرتکب یا جوانب دیگر یا به علت کم مبالاتی و سستی در کار دین متعرض او نشدن و دفعش نکردن. (از تعریفات) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ / هَِ نَ / نِ)
مداهنه. چاپلوسی. ماست مالی. روغن مالی. (از یادداشتهای مؤلف). مزاج گوئی. خوشامدگوئی: معروض می دارم این سخن را به خوشی دل و مداهنه و حیله نیست. (تاریخ بیهقی ص 317) ، حق پوشی. ریا. نفاق. دوروئی: اگر آن تقیه و مداهنه است این نیز تقیه و مداهنه است. (کتاب النقض ص 365) ، نرمی. (از زمخشری از یادداشت مؤلف). سهل انگاری. آسان گیری. سستی: میل او به جانب ایشان شناخته و مداهنۀ او در کار ایشان... مشاهدت کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 56)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با یکدیگر خرید و فروخت کردن به وام. (تاج المصادربیهقی) (از منتهی الارب). چیزی به وام به کسی فروختن. (زوزنی). با هم معامله کردن و یکی به دیگری وام دار شدن. (از اقرب الموارد). معاملۀ نسیه نمودن. (منتهی الارب) ، وام دادن و وام خواستن. (از منتهی الارب) ، محاکمه. (اقرب الموارد) : داینه ، حاکمه، جازاه. (متن اللغه). رجوع به مداین شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ)
گریختن. (منتهی الارب). فرار. (اقرب الموارد). دجار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مباینه و مباینت در فارسی: اویناختاری ناسازی از هم جدا شدن از یکدیگر جدا شدن با هم مخالف بودن جمع مباینات
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی از چرم و غیره بشکل آلت مرد که زنان شهوی آنرا بکار میبرند: چرمینه: مال رئیسان همه بسایل وزایر وان تو به کفشگر ز بهر مچاچنگ. (بوعاصم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثافنه
تصویر مثافنه
مثافنت در فارسی همزانو نشستن، یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداینه
تصویر متداینه
مونث متداین جمع متداینات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاجاه
تصویر مجاجاه
مجاجات در فارسی، جمع مجاجه، افشره ها شیره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاجره
تصویر متاجره
بازر گانی داد و ستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدانه
تصویر مجدانه
کوشمندانه از روی کوشش با کوشش: مجدانه در وصول بمقصود میکوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاینه
تصویر محاینه
معامله کردن با کسی به هنگامها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداعبه
تصویر مداعبه
شوخی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباذنه
تصویر مباذنه
فروتنی نمودن، اقرار کردن و شناختن و دانستن چیز را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداراه
تصویر مداراه
مدارا و مدارات در فارسی: نرمی سازگاری کنار آمدن برد باری
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه در زیر است در زیر جمله اسمی) آنچه زیر اوست آنچه بعد از اوست: بمحشر آدم و مادونه با هم همه زیر لوایت دست برهم. (اسرارنامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادینه
تصویر مادینه
جنس ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمجانه
تصویر دمجانه
تنگ (قرابه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داجنه
تصویر داجنه
پرنده خانگی، رگبار، ابر پر باران
فرهنگ لغت هوشیار
مداهنه و مداهنت در فارسی: دروغسازی، چربزبانی لابه دم لابه نکنم دم لابه بر در کس - پیش تو کنم اگر کنم بس (خاقانی تحفه العراقین)، دو رویی، سستی کردن اظهار کردن چیزی بر خلاف باطن، چرب زبانی کردن، دو رویی، چرب زبانی تملق: ناچار بابطلمیوس از در مداهنه و مهادنه بیرون شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداینه
تصویر مداینه
خرید و فروش به وام وامکاری، وام دادن، وام خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداجاه
تصویر مداجاه
مداجات در فارسی سازگاری بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداهنه
تصویر مداهنه
((مُ هِ نَ یا نِ))
خدعه کردن، دورویی کردن، چاپلوسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مداخله
تصویر مداخله
پادرمیانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مادینه
تصویر مادینه
مونث
فرهنگ واژه فارسی سره
تملق، چاپلوسی، چرب زبانی، زبان به مزدی، چرب زبانی کردن، تملق گفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد