جدول جو
جدول جو

معنی مدابغ - جستجوی لغت در جدول جو

مدابغ
(مَ بِ)
جمع واژۀ مدبغه. (ناظم الاطباء). رجوع به مدبغه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ بِ)
خداوند تیر دابر، مقابل فائز. (از اقرب الموارد). رجوع به دابر شود، بدبخت در قمار. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود، که دشمن دارد کسی را و اعراض کند از وی. (از متن اللغه). مخالف و دشمن. (ناظم الاطباء). رجوع به مدابره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
مقابل و مدابر، آنکه کریم الطرفین باشد. (از اقرب الموارد). گویند، هو مدابر و مقابل، اذا کان محضاً من ابویه. (از منتهی الارب) ، او نجیب محض است از طرف پدر و مادر. (ناظم الاطباء) ، مقابل و مدابر، ذوالاقباله والادباره. (اقرب الموارد). رجوع به ادباره و مدابره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مدبّحه. (از متن اللغه). رجوع به مدبحه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نعت فاعلی از دباغت. پیراینده: و لاشی ٔ دابغ للمعده مثله (مثل بلیلج). (ابن البیطار). رب الحصرم دابغللمعده. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مردی معروف از ربیعه. او را حدیثی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَبْ بَ)
پوست پیراسته و دباغت شده. (از ناظم الاطباء). رجوع به دبیغ و مدبوغ شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ مَ بِ)
ابن علی بن احمد بن عبدالله منطاوی ازهری شافعی. درگذشته در مصر 1170 هجری قمری او راست: ’اتحاف فضلاء الامه’ و شانزده کتاب دیگر که در هدیه العارفین ج 1 ص 299 و زرکلی چ 1 ص 234 یاد شده است
لغت نامه دهخدا