جدول جو
جدول جو

معنی مدائن - جستجوی لغت در جدول جو

مدائن
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مدینه. رجوع به مدینه شود
لغت نامه دهخدا
مدائن
مداین در فارسی:، جمع مدینه، شهرها هف شهر بوده اند پیرامون بابل آبادان اکنون همه ویرانند، تختگاه نوشروان تیسفون از آن جا بیامد سوی تیسفون (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دائن
تصویر دائن
وام دهنده، وام خواه، بستانکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مداین
تصویر مداین
مدینه ها، شهرها، جمع واژۀ مدینه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ هَِ)
جمع واژۀ مدهن. (اقرب الموارد). رجوع به مدهن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
آنکه ظاهر کند خلاف باطن را. بربافنده. خیانت نماینده. (آنندراج). صانع. که اظهارش جز واقع امر باشد. (از متن اللغه). منافق. دروغگو. غدار. مکار. (ناظم الاطباء). چاپلوس. (یادداشت مؤلف) ، سهل انگار. آسان گیر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ نی ی)
منسوب به مدائن. مداینی
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
علی بن محمد بن عبدالله ، مکنی به ابوالحسن و معروف به مدائنی، از رواه و مورخان کثیرالتصنیف قرن دوم و از مردم بصره است به سال 135 هجری قمری در بصره ولادت یافت وچندی در مدائن سکنی کرد و سرانجام به بغداد رفت و در آنجا به سال 225 هجری قمری درگذشت. ابن ندیم تألیف در حدود دویست مجلد کتاب در سیرت نبی و اخبار نساء و تاریخ خلفاء و تاریخ وقایع و جنگها و فتوحات و همچنین تاریخ شعرا و بلدان بدو منسوب داشته است. رسالۀ المردفات من قریش والتعازی از آثار او باقی مانده و به چاپ رسیده است. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و شیخ مفید در کتاب ارشاد از مقتل او نقل کرده اند. (ازالاعلام زرکلی ج 5 ص 140) (ریحانه الادب ج 5 ص 266). رجوع به فهرست ابن ندیم ج 1 ص 100 و تاریخ بغداد ج 12 ص 54 و ارشادالاریب ج 5 ص 309 و روضات الجنات ص 472 وهدیهالاحباب ص 238 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
از ’ش ی ن’، عیبها. ج مشان. (از منتهی الارب). معایب. عیبها. چیزهای قبیح. (از ناظم الاطباء). مشاین. معایب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ)
جمع واژۀ مدفن. رجوع به مدفن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خِ)
جمع واژۀ مدخنه. (متن اللغه). رجوع به مدخنه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مدیان. (متن اللغه). رجوع به مدیان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یِ)
وام دهنده و وام خواهنده. (آنندراج). وام دار. قرض دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
نام گوشه ای است. در موسیقی ایرانی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شهرکی است برمشرق دجله و مقر خسروان بوده است و اندر وی یکی ایوانی است که ایوان کسری خوانند و گویند که هیچ ایوان از آن بلندتر نیست اندر جهان. و این شهرکی بزرگ بود و با آبادانی و آبادانی وی به بغداد بردند. (حدود العالم). نامی است که عرب به مجموع دو شهر طیسفون در ساحل یسار دجله نزدیک بغداد حالیه و شهر سلوسی (سلوکیه) واقع در ساحل یمین دجله می دادند و یا این دو شهر را با پنج شهر دیگر مداین سبعه می خواندند و برای سهولت ادا ’سبعه’ را افکنده، مداین گفتند. و این شهر درسال 14 هجرت مسخر مسلمانان شد. (از یادداشتهای مؤلف). گویند مداین عبارت بوده از هفت شهری که ما بین آنها مسافات کم و زیادی فاصله بوده است... پس از تسلطاعراب بر ایران بصره و کوفه مرکزیت پیدا کرد و مردم مداین به این دو شهر منتقل شدند و مدن مداین و سایرشهرهای عراق از اهمیت افتاد، و بعدها حجاج به واسط آمد و آنجا را دارالاماره قرار داد سپس منصور به بغداد آمد و مردم رو به آنجا نهادند آنگاه معتصم سامراء را قرارگاه کرد و خلفا چندی در این جا اقامت گزیدند و باز به بغداد منتقل گشتند... مداین در عصر ما شهرکی است در جانب غربی دجله که عبارت است از نهر شیر...در دیجان قریه ای بوده در قسمت بالای همین مکان تقریباً در یک فرسخی واقع شده بود، اما اکنون ویران است...قبر سلمان فارسی و حذیفه بن الیمان در این محل است ومقصد و مزار مردم است. (از معجم البلدان). نام هفت شهر نزدیک به هم که پنج شهر آن شناخته شده است. 1- تیسفون. 2- وه اردشیر. 3- رومگان. 4- در زنی زان. 5- ولاش آباد و دو محل دیگر را اسپانبر و ماحوزا تصورکرده اند. رجوع به تیسفون و طیسفون شود:
مداین پی افکند جای کیان
پراکند بسیار سود و زیان.
فردوسی.
رسد دست تو از مشرق به مغرب
ز اقصای مداین تا به مدین.
منوچهری.
و بلخ و مداین هم بر آن قاعده دارالملک اصلی بودند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 98). و هر دو را به مداین نشانده بود در دارالملک. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 108).
بر سر دجله گذشته تا مداین خضروار
قصر کسری و زیارتگاه سلمان دیده اند.
خاقانی.
یک ره ز ره دجله منزل به مداین کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مداین ران.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدان
تصویر مدان
شاهسپرم چینی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دائن
تصویر دائن
قرض دهنده، وام دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدائنی
تصویر مدائنی
تیسفونی
فرهنگ لغت هوشیار
وام دهنده، وام خواهنده جمع مدینه شهرها: و باید که شعر او بدان درجه رسیده باشد که در صحیفه روزگار مسطور باشد، . . بر سفاین (سفائن) نویسند و در مداین (مدائن) بخوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدائح
تصویر مدائح
مدایح در فارسی:، جمع مدیحه، ستایش ها سون ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداین
تصویر مداین
((مَ یِ))
جمع مدینه، شهرها، نام شهر قدیمی تیسفون
فرهنگ فارسی معین
صفت چاپلوس، چرب زبان، متملق، زبان به مزد، مداهنه گر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شهرها، دیارها، مدینه ها، بلاد، بلدها
متضاد: قراء، قریه ها، ممالک، کشورها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از دائن
تصویر دائن
Creditor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دائن
تصویر دائن
créancier
دیکشنری فارسی به فرانسوی
دادن، ادا کردن، افزودن، افزون کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دادن، ادا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دائن
تصویر دائن
Gläubiger
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دائن
تصویر دائن
кредитор
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دائن
تصویر دائن
wierzyciel
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دائن
تصویر دائن
债权人
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دائن
تصویر دائن
credor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دائن
تصویر دائن
creditore
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دائن
تصویر دائن
acreedor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دائن
تصویر دائن
кредитор
دیکشنری فارسی به روسی