جدول جو
جدول جو

معنی مخمر - جستجوی لغت در جدول جو

مخمر
عاملی که سبب تخمیر شود، تخمیر کننده، خمیرمایه
مخمر آبجو: در علم شیمی، مایعی غلیظ به رنگ زرد روشن یا خرمایی دارای مواد معدنی، پتاس، آهک، منیزی، آهن، گوگرد، اسیدفسفریک و ویتامین های مختلف که که در کارخانه های آبجوسازی تهیه می شود و مصرف دارویی دارد، کفی که از آبجو در هنگام تخمیر گرفته شود، جاندار تک سلولی که قندها در مجاورت آن الکل تولید می کنند
تصویری از مخمر
تصویر مخمر
فرهنگ فارسی عمید
مخمر
تخمیر شده، سرشته شده، رسیده، پخته شده، کنایه از مفهوم، قابل درک
تصویری از مخمر
تصویر مخمر
فرهنگ فارسی عمید
مخمر
(مُ خَمْ مَ)
سرشته شده. (ازآنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سرشته. (دهار چ بنیاد فرهنگ). تخمیرشده و سرشته شده. (ناظم الاطباء) : و هر مخلوقی که به دست قدرت وی را مخمر گردانیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
گویی مرا که گوهر دیوان از آتش است
دیوان این زمان همه از گل مخمرند.
ناصرخسرو (دیوان ص 121).
انصاف ده که آدم ثانی است مقتفی
در طینت است نور یداﷲ مخمرش.
خاقانی (دیوان ایضاً ص 221).
اگر تو آب و گلی همچنانکه سایر خلق
گل بهشت مخمر به آب حیوانی.
سعدی.
و مقرر و مخمر است که هر کس بیخ خشک کاشت به اجتنای ثمرتش بهره مند گشت... (جهانگشای جوینی).
- مخمر شدن، سرشته شدن:
تا اربعین بروجش زینت نیافت آدم
در اربعین صباحش طینت نشد مخمر.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 188).
- مخمر کردن، سرشتن:
چون طبع را مخمر کردی به زهد و پند
زان گفته ها چو موی برون آئی از خمیر.
سوزنی (دیوان ص 172).
عدل تو در طینت آدم مخمر کرد حق
تا برآری خلق را از ظلم چون موی از خمیر.
سوزنی.
بر در می خانه عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آنجا طینت آدم مخمر می کنند.
حافظ.
، پوشیده و پوشانیده. (دهار چ بنیاد فرهنگ) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خماردار. (ناظم الاطباء) ، خمیر ورآمده. (از فرهنگ جانسون) ، نیم مست از شراب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، تیار. (آنندراج) (غیاث). تیار و مهیا و آماده. (ناظم الاطباء).
- مخمر شدن، تیار شدن و آماده و مهیا گشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخمر
(مُ مِ)
پوشاننده و پنهان کننده شهادت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که می رساند خمیر را، کسی که دریافت می کند و چیزی به یاد می گذارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه عطا می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آنکه داخل می شود، آنکه کینه می ورزد و کینه ور، زمین بسیارخمر که در آن می فراوان بود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مخمر
(مُ خَمْ مِ)
پوشاننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، می گر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). می گر و کسی که شراب می سازد. (ناظم الاطباء) ، کسی که خمیر می کند و خباز و نانوا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تخمیرکننده. آنکه موجب تخمیر میشود، مانند پاره ای باکتریها و قارچها و آنزیم ها. و رجوع به تخمیر شود.
- مخمر آب جو، موجود ذره بینی تک سلولی است که از آن زیماز تهیه می شود که در مجاورت آن قندهای محلول به الکل و گاز کربونیک تجزیه می شوند. در آب جوسازی و در نانوائی به کار می رود و گاز کربنیک حاصل باعث ورآمدن خمیر می گردد. (از فرهنگ اصطلاحات علمی).
- گیاهان مخمر، گیاهان یک یاخته ای و بسیار کوچکند که جز با میکروسکپ دیده نمی شوند. این گیاهان که نان و الکل بوسیلۀ آنها ساخته می شوند بی رنگند و مانند گیاهان سبز نمی توانند غذای خود را فراهم سازند بلکه باید خوراک آماده شده در اختیار داشته باشند. خوراکی که مصرف می کنند قند است ولی قندی که در آب حل شده باشد. اگر حرارت محیط به نسبت بالا و خوراک گیاهان مخمر فراوان باشد به سرعت رشد می کنند بدین سان که برجستگیهای کوچکی بر کنار یاختۀمخمر جوانه می زند که در واقع این جوانه بچۀ مخمر است سپس از این جوانه ها جوانه های دیگری می رویند. گاهی این جوانه ها کنار یکدیگر می مانند و به شکل رشته ای از جوانه ها در می آیند. بیشتر اوقات بزودی از هم جدا می شوند و هر یک خود رشتۀ دیگری می سازند. گیاهان مخمرکه غذا می خورند و رشد می کنند چیزهایی نیز تولید می کنند که برایشان بی حاصل است. این چیزهای بی حاصل مایعی است به نام الکل و گازی به نام گاز کربونیک در خمیرنان همین گازکربنیک است که برجستگی های روی نان را می سازد. گیاهان مخمر نان از قند موجود در خمیر تغذیه می کنند و گاز کربونیک و الکل از خود بیرون می دهند. هنگامی که نان می پزد، حرارت، مخمر را می کشد و الکل خمیر بخار می شود و گاز کربونیک نیز خارج می گردد. قند موجود در شیرۀ میوه نیز غذائی برای گیاه مخمر است. مخمرها آن را مصرف می کنند و پس از آن میوه ترش می شود. بیشتر گاز کربنیک حاصل شده به هوا می رود ولی کمی ازآن به صورت حبابهایی در شیره باقی می ماند. قسمت عمده الکل در آب میوۀ تخمیر شده می ماند. همه وقت در هوا گیاهان مخمر وجود دارند. اگر آب میوه در ظرف سرباز باشد محتمل است که مخمر در آن بیفتد و در نتیجه آب میوه ترش شود. (از فرهنگنامه). و رجوع به تخمیر شود
لغت نامه دهخدا
مخمر
تخمیر شده و سرشته شده
تصویری از مخمر
تصویر مخمر
فرهنگ لغت هوشیار
مخمر
((مُ خَ مَّ))
سرشته شده، تخمیر شده
تصویری از مخمر
تصویر مخمر
فرهنگ فارسی معین
مخمر
((مُ خَ مِّ))
تخمیرکننده
تصویری از مخمر
تصویر مخمر
فرهنگ فارسی معین
مخمر
تخمیرکننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معمر
تصویر معمر
(پسرانه)
طویل العمر و مسن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرمر
تصویر مرمر
(دخترانه)
از سنگهای آهکی که صیقلی و جلا پذیر است، سنگ مرمر، نوعی سنگ دگرگون شده آهکی که به علت زیبایی در مجسمه سازی و نماسازی ساختمانها به کار می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مضمر
تصویر مضمر
لاغر، کم گوشت، اسب لاغرمیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخمس
تصویر مخمس
مسمطی که در هر بند آن پنج مصراع باشد، در ریاضیات پنج گوشه، در فقه ویژگی چیزی که خمس به آن تعلق می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجمر
تصویر مجمر
ظرفی که در آن آتش می ریزند، آتشدان، عودسوز، بوی سوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخبر
تصویر مخبر
کسی یا چیزی که از او خبر می دهند، شهرت، مقابل منظر، درون و باطن شخص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضمر
تصویر مضمر
پوشیده و پنهان، نهان داشته، در ضمیر نگه داشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخمل
تصویر مخمل
پارچۀ لطیف نخی یا ابریشمی که پرزهای نرم دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشمر
تصویر مشمر
آنکه به شتاب و سرعت وادار شده، آمادۀ کار شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقمر
تصویر مقمر
ویژگی شبی که مهتابی و روشن باشد، ماهتابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثمر
تصویر مثمر
میوه دهنده، کنایه از نتیجه بخش، بافایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخدر
تصویر مخدر
ویژگی آنچه اعصاب را سست و بی حس می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشمر
تصویر مشمر
مرد با همت در کار، کوشا، کارآزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معمر
تصویر معمر
کسی که عمر دراز کرده، سالخورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخمش
تصویر مخمش
مخدوش، خدشه دار، خراشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخرم
تصویر مخرم
برآمدگی کوه، دماغه کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخبر
تصویر مخبر
خبر دهنده، آگاه کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَمْ مَ رَ)
سپیدسر از گوسپند و اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زن متکبری که خوشبوی می بوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخمر
تصویر اخمر
سیامست مست تر، دژم تر (دژم خمار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجمر
تصویر مجمر
آتشدان و منقل و ظرفی که در آن زغال افروخته می ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثمر
تصویر مثمر
درخت میوه رسیده، بارور، باردار
فرهنگ لغت هوشیار
سرخ گرداننده، داغ کننده، خر خواننده کسی که دیگری را خر خواند، کسی که به زبان حمیر سخن گوید اسب پالانی، نا کس سرخ کننده، دوایی که بقوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند (مخزن الادویه)، آنکه بزبان حمیر سخن گوید، آنکه اسب هجین سوار شود، یک تن پیرو محمره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخیر
تصویر مخیر
اختیار به کسی دهنده، نیکوکار، سخی و آنکه خیرات بسیار میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخمور
تصویر مخمور
خمار آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخدر
تصویر مخدر
بنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخبر
تصویر مخبر
خبررسان، خبرنگار
فرهنگ واژه فارسی سره