جدول جو
جدول جو

معنی مخلولق - جستجوی لغت در جدول جو

مخلولق
(مُ لَ لِ)
برابرشونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). برابر و هموار. رجوع به اخلیلاق شود، املس، نشان و علامت و رسم محو شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخلولق
برابر و هموار، نشان و علامت و رسم، محو شده
تصویری از مخلولق
تصویر مخلولق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخبول
تصویر مخبول
در عروض حذف سین و فا از مستفعلن چنان که متعلن باقی بماند و فعلتن به جای آن بگذارند، خبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلول
تصویر مسلول
مبتلا به بیماری سل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلوق
تصویر مخلوق
مقابل خالق، آفریده شده، ساخته شده، انسان
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لَ)
ارض مطلوله، زمین باران ریز رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَمْ مَ رِ صَ)
ناحیه ای است از نواحی دمشق و قریه ها دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
تأنیث معلول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معلول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
معلول بودن. حالت و چگونگی معلول. بیماری. نزاری:
به معلولی تن اندرده که یاقوت ازفروغ خور
سفرجل رنگ بود اول که آخر گشت رمانی.
خاقانی.
و رجوع به معلول شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
میل. میلان. رجوع به میل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
تأنیث مغلول. بسته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و قالت الیهود یداﷲ مغلوله غلت أیدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء. (قرآن 64/5). و لاتجعل یدک مغلوله الی عنقک و لاتبسطها کل البسط فتقعد ملوماً محسوراً. (قرآن 29/17)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ رِ)
از ’خ رق’، کسی که به قابوی خودسبک بر شتران بگردد. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که بر دور شتران میگردد. (ناظم الاطباء). کسی که سبک بر دور شتر میگردد که او را بگیرد. (محیط المحیط) (از اقرب الموارد) ، سبک و چالاک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ جانسون) ، کاردان و باوقوف. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
فرومایه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). رذل و مرذول و فرومایه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخسول شود.
- کواکب مخسوله، ستارگان کم نور و ناشناخته:
و انتم کواکب مخسوله
تری فی السماء و لاتعلم.
(از محیط المحیط) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). و رجوع به مسخوله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
مؤنث مخلوق، نسبت داده شده به کسی، قصیده مخلوقه، قصیدۀ بربسته بسوی کسی که نگفته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤنث مخلوق. ج، مخالیق: قصیده مخلوقه، قصیده ای که نسبت دهند آن را به کسی که نگفته باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به مخلوق (معنی آخر) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لو لَ)
تأنیث مدلول. رجوع به مدلول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَ لَ)
دیوانه. (منتهی الارب) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). نادان و دیوانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
مؤنث مسلول. رجوع به مسلول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حالت و چگونگی مسلول. مسلول بودن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آفریده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). آفریده. (دهار). آفریده شده و ساخته شده. (ناظم الاطباء). ج، مخلوقات و مخلوقین:
به مدحت کردن مخلوق روی خویش بشخودم
نکوهش را سزاوارم که جز مخلوق نستودم.
کسائی.
ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق
چون خویشتنی را چه بری بیش پرسته.
کسائی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 504).
و هر مخلوقی... چرا که می داند که خدا عوض می دهد به او همصحبتی پیغمبران نیکوکار را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
همچو ما روزگار مخلوق است
گله کردن ز روزگار چراست.
مسعودسعد.
کس نبینی از مخلوقان که نه در وی نقصان است. (کشف الاسرار). و کدام اعجاز از این فراتر که اگر مخلوقی خواستی که این معانی در عبارت آرد بسی کاغذ مستغرق گشتی. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 7).
به سیمرغ مانم ز روی حقیقت
که از هیچ مخلوق همدم ندارم.
خاقانی.
خدمت حق کن به هر مقام که باشی
خدمت مخلوق افتخار ندارد.
عطار.
هر که خلق خدای را بیازارد تا دل مخلوقی به دست آرد حق جل وعلا همان مخلوق را برگمارد تا دمار از روزگارش برآرد. (گلستان).
پارسایان روی در مخلوق
پشت بر قبله می کنند نماز.
سعدی (گلستان).
بلند آسمان پیش قدرت خجل
تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل.
سعدی (بوستان).
، املس و نرم گردانیده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نرم و املس کرده شده. (ناظم الاطباء) ، جامۀ کهنه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کهنه شده. (ناظم الاطباء). رجوع به خلق شود، نسبت داده شده شعر کسی به دیگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سوراخ نافذکرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). سوراخ نافذ کرده شده. (ناظم الاطباء) ، فصیل مخلول، کره شتری که زبان وی را شکافته باشند و چوبی در آن گذارند تاشیر نمکد. (ناظم الاطباء) ، بچه شتر لاغر. (آنندراج). فصیل مخلول، یعنی لاغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کره شتر لاغر و کم گوشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محلوله
تصویر محلوله
محلوله در فارسی مونث محلول آبیده مونث محلول جمع محلولات
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی زولا نگاه فرو رفتگی بالای سم ستور که زولانه را آنجا می بندند فرو رفتگی بالای سم اسب که حلقه بخورا در آنجا بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلوق
تصویر مخلوق
آفریده شده، ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
معلوله در فارسی مونث معلول انگیخته مونث معلول، جمع معلولات. معلولین، جمع معلول در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلولا
تصویر مغلولا
بشکل مغلول غل و زنجیر بگردن و دست افکنده: (ماموران دولت آنان را مغلولا بپایتخت فرستادند)
فرهنگ لغت هوشیار
مخلوقه در فارسی مونث مخلوق بنگرید به مخلوق مونث مخلوق جمع مخلوقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلوطه
تصویر مخلوطه
مخلوطه در فارسی مونث مخلوط بنگرید به مخلوط مونث مخلوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدلوله
تصویر مدلوله
مونث مدلول جمع مدلولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلولی
تصویر مسلولی
در تازی نیامده آزار جگر (گویش هراتی) باریک بیماری مسلول بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوله
تصویر مسلوله
مونث مسلول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلوق
تصویر مخلوق
((مَ))
آفریده شده، موجود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلوط
تصویر مخلوط
آمیخته، درهم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محلول
تصویر محلول
گمیزه، آبگونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخلوق
تصویر مخلوق
آفریده
فرهنگ واژه فارسی سره
آفریده، بنده، خلق، موجود، محدث، مبدع
متضاد: خالق
فرهنگ واژه مترادف متضاد