- مخلولق
- برابر و هموار، نشان و علامت و رسم، محو شده
معنی مخلولق - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آفریده
مقابل خالق، آفریده شده، ساخته شده، انسان
آفریده شده، ساخته شده
محلوله در فارسی مونث محلول آبیده مونث محلول جمع محلولات
مخلوقه در فارسی مونث مخلوق بنگرید به مخلوق مونث مخلوق جمع مخلوقات
مخلوطه در فارسی مونث مخلوط بنگرید به مخلوط مونث مخلوط
مونث مدلول جمع مدلولات
در تازی نیامده آزار جگر (گویش هراتی) باریک بیماری مسلول بودن
مونث مسلول
معلوله در فارسی مونث معلول انگیخته مونث معلول، جمع معلولات. معلولین، جمع معلول در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
بشکل مغلول غل و زنجیر بگردن و دست افکنده: (ماموران دولت آنان را مغلولا بپایتخت فرستادند)
آمیخته، درهم
گمیزه، آبگونه
ترکی زولا نگاه فرو رفتگی بالای سم ستور که زولانه را آنجا می بندند فرو رفتگی بالای سم اسب که حلقه بخورا در آنجا بندند
مبتلا به بیماری سل
ویژگی سخن مبهم و پیچیده
در عروض حذف سین و فا از مستفعلن چنان که متعلن باقی بماند و فعلتن به جای آن بگذارند، خبل
آمیخته شده، درهم شده، به هم آمیخته
رخنه شده، رخنه دار
دارای خلخال در پا
دارای خلخال در پا
کسی که از مقام خود برکنار شده، برکنده شده
مفاد، معنی، در علم منطق دلالت شده، رهنمونی شده
ویژگی کسی که غل و زنجیر به گردنش انداخته شده، بسته شده
علیل، مقابل علت، در فلسفه آنچه چیز دیگر سبب آن باشد، نتیجه، بیمار
نمناک نمدار نمناک مرطوب
گداخته شده، حل و ذوب شده
موی سترده موی سترده
خجکدار: مرد
خبه شده گلو افشرده خفه کرده شده گلو افشرده
آنکه بفساد عقل و تباهی عضو دچار باشد، خبل اجتماع خبن و طی است در مستفعلن متعلن بماند فعلتن بجای آن بنهند و این فاصله کبری است
خوار شده و ذلیل و منکوب، سر افکنده
به آفرید دروغ بافنده
کسی که از مقام خود افتاده باشد
آمیخته شده، در هم و شوریده