طعامی است، و آن چنان باشد که چند عدد بادنجان بزرگ را پخته با یک من گوشت بریان کردۀ فربه با ساطور نرم سازند و چند عدد لیمو را بریده در آن بفشارند و در نان های یوخۀ آب زده پیچند و بخورند. (برهان) (آنندراج). یک نوع طعامی که از بادنجان پخته و گوشت فربه بریان نمودۀ قیمه کرده و آب لیمو سازند و آن را با نان یوخه خورند. (ناظم الاطباء). بورانی بادنجان. (اصطلاحات و لغات مشکل دیوان بسحاق اطعمه چ استانبول ص 183)
طعامی است، و آن چنان باشد که چند عدد بادنجان بزرگ را پخته با یک من گوشت بریان کردۀ فربه با ساطور نرم سازند و چند عدد لیمو را بریده در آن بفشارند و در نان های یوخۀ آب زده پیچند و بخورند. (برهان) (آنندراج). یک نوع طعامی که از بادنجان پخته و گوشت فربه بریان نمودۀ قیمه کرده و آب لیمو سازند و آن را با نان یوخه خورند. (ناظم الاطباء). بورانی بادنجان. (اصطلاحات و لغات مشکل دیوان بسحاق اطعمه چ استانبول ص 183)
از ’خ ل و’، رها کرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تهی و خالی و رهایافته و آزادشده. (ناظم الاطباء). رجوع به مخلی شود. - مخلا بطبع، بدون تکلف و آسوده و آزاد. (ناظم الاطباء)
از ’خ ل و’، رها کرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تهی و خالی و رهایافته و آزادشده. (ناظم الاطباء). رجوع به مخلی شود. - مخلا بطبع، بدون تکلف و آسوده و آزاد. (ناظم الاطباء)
بنگرید به مخلاه در رسم الخط فارسی برای مخلی بکار رود، طعامی است و آن چنان باشد که چند عدد بادنجان بزرگ را پخته با یک من گوشت بریان کرده فربه با ساطور نرم سازند و چند عدد لیمو را بریده درآن بفشارند و در نانهای یوخه آب زده پیچند و بخورند بورانی بادنجان
بنگرید به مخلاه در رسم الخط فارسی برای مخلی بکار رود، طعامی است و آن چنان باشد که چند عدد بادنجان بزرگ را پخته با یک من گوشت بریان کرده فربه با ساطور نرم سازند و چند عدد لیمو را بریده درآن بفشارند و در نانهای یوخه آب زده پیچند و بخورند بورانی بادنجان
ناخن پرندگان شکاری، چنگال داس، آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانه دار است و با آن گیاه ها و حاصل مزارع را از روی زمین درو می کنند، محصد، جاخشوک، خاشوش، جاغسوک، جاخسوک، منگال
ناخن پرندگان شکاری، چنگال داس، آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانه دار است و با آن گیاه ها و حاصل مزارع را از روی زمین درو می کنند، مِحصَد، جاخشوک، خاشوش، جاغسوک، جاخسوک، مَنگال
تره دان و علف دان و توبره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تره دان و علف دان و توبره که دانه پر کرده به دهان اسب بندند. (آنندراج). توبره. (مقدمه الادب زمخشری) (دستورالاخوان چ بنیاد فرهنگ). توبره و تره دان و علف دان. ج، مخالی. (ناظم الاطباء)
تره دان و علف دان و توبره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تره دان و علف دان و توبره که دانه پر کرده به دهان اسب بندند. (آنندراج). توبره. (مقدمه الادب زمخشری) (دستورالاخوان چ بنیاد فرهنگ). توبره و تره دان و علف دان. ج، مخالی. (ناظم الاطباء)
زفتی سخن ها هر چه گفتی راست گفتی - نکردی بامن اندر مهر زفتی تنگ چشمی سیمتاخ خسی، جمع بخیل، زفتان (در پارسی رو در روی زفت رادیابه تازی کریم است: کجا نه زفت خواهد بود نه راد - همان بهتر که باشی راد و دلشاد جمع بخیل گرسنه چشمان تنگ چشمان، جمع بخیل گرسنه چشمان تنگ چشمان
زفتی سخن ها هر چه گفتی راست گفتی - نکردی بامن اندر مهر زفتی تنگ چشمی سیمتاخ خسی، جمع بخیل، زفتان (در پارسی رو در روی زفت رادیابه تازی کریم است: کجا نه زفت خواهد بود نه راد - همان بهتر که باشی راد و دلشاد جمع بخیل گرسنه چشمان تنگ چشمان، جمع بخیل گرسنه چشمان تنگ چشمان