جدول جو
جدول جو

معنی مخفار - جستجوی لغت در جدول جو

مخفار
(مِ)
زن بسیار شرمگین. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجل مخفار، مردبسیار شرمگین و کذلک امراءه مخفار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مختار
تصویر مختار
(پسرانه)
صاحب اختیار، برگزیده، منتخب، آنکه در انجام دادن یا انجام ندادن کاری آزاد است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اخفار
تصویر اخفار
شکستن عهد وپیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مختار
تصویر مختار
صاحب اختیار، اختیاردار، گزیننده، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
از ’خ ی ر’، صاحب اختیار و گزیننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). صاحب اختیار و پسندکننده و اختیاردارنده و گزیننده. خودسر و آزاددر هر کار. ضد مجبور و دارای قدرت و توانائی و حکومت و ریاست. (ناظم الاطباء). و انت بالمختار، اختیار کن چیزی را که خواهی و تصغیر آن مخیّر است به حذف تاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
گوید که مرا این می مشکین نگوارد
الا که خورم یاد شهی عادل و مختار.
منوچهری.
به فضل و دانش و فرهنگ و گفتار
توئی در هر دوعالم گشته مختار.
ناصرخسرو.
مکن بدی تو و نیکی بکن چرا فرمود
خدای ما را گر ما نه حی و مختاریم.
ناصرخسرو.
نیستی اهل و سزاوار ستایش را
نه نکوهش را زیرا که نه مختاری.
ناصرخسرو.
چه کند مالک مختار که فرمان ندهد
چه کند بنده که سر بر خط فرمان ننهد.
سعدی.
در آمدن و نیامدن مختار است. (مجمل التواریخ گلستانه ص 251).
- مختارکار، اختیاردارنده در کارها. پیشکار و کارگزار و عامل و امین و وکیل. (ناظم الاطباء).
- مختارکاری، مباشرت و وکالت و نیابت. (ناظم الاطباء).
- مختار کردن کسی را، اختیار دادن کسی را. آزاد گذاشتن کسی را در انتخاب روشی یا گرفتن تصمیمی. مختار گرداندن.
- مختار گرداندن، مختار گردانیدن. مختار کردن: و مختار و مشهور و مذکور گردانید بر مقتضای التماس امیر بزرگوار. (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 314).
- مختار گشتن، صاحب اختیار گشتن. دارای اختیار شدن:
رای مختار آسمان آثار گشت
آسمان مجبور و او مختار گشت.
خاقانی.
- مختارنامه، توانائی و قدرت و مکتوب توانائی. (ناظم الاطباء).
، گزیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گزیده. پسندیده و پسندیده شده و برگزیده. (ناظم الاطباء) :
از لشکر و جز لشکر از رعیت و جز رعیت
مختار توئی باللّه، باللّه که تو مختاری.
(منوچهری دیوان ص 106).
وز مصطفی به امر و به تأیید ایزدی
مختار از امتش علی المرتضی شده ست.
ناصرخسرو.
لاجرم همچو مردم از حیوان
از همه خلق جمله مختارند.
ناصرخسرو.
اوست مختار خدا و چرخ و ارواح و حواس
زان گرفتند از وجودش منت بی منتهی.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 2).
مختار گوهر آمد و اسلافش آفتاب
از آفتاب زادن گوهر نکوتر است.
خاقانی.
مختارعجم بهاء دین آنک
منشور جلال از اوست معجم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 277)
در یک طرف دیگر اسم او و محل دارالضرب نقش گردد در ساعتی که مختار او بودسکه کنده وجوه دراهم و دنانیر بدین سکه آرایش یافت. (عالم آرا چ امیرکبیر ج 1 ص 217)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
فرستنده با کسی بدرقه را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که بدرقه می فرستد و یا نگهبان می فرستد. (ناظم الاطباء) ، شکننده پیمان و غدرکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شکننده عهد و پیمان. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخفار شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
صمغ آلوست. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بیابان بی آب و گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مفازه مقفار، بیابانی خالی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
صمغ درخت. (مهذب الاسماء). نوعی از رمث و سلم و طلح و جز آن یا شلم مانندی است شیرین که از گیاه یز و عشر و رمث برآید. مغفر یا مغفر. مغفور. مغفیر. ج، مغافیر. (منتهی الارب). شلم مانندی شیرین و گنده بوی که از درخت عشر و رمث و جز آن برمی آید و آن را می خورند. ج، مغافیر. (ناظم الاطباء). سکرالعشر. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
لب شتر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مشفر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
اسبی که زین پس افکند. ستوری که زین افکند. (مهذب الاسماء). ستوری که زین سپس اندازد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). چارپایی که زین خود را به عقب اندازد. (از اقرب الموارد) ، مرد مأبون. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ثنای قبیح و نعت زشتی است مرد را. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ابن ابی عبیدۀ ثقفی (1- 67 هجری قمری) ملقب به کیسان وی از مردم طائف است. در خلافت عمر همراه پدر خود به مدینه رفت. پدر او در وقعۀ یوم الحجر در عراق به قتل رسید. مختار به بنی هاشم پیوست و در خلافت علی (ع) با آن حضرت در عراق بسر میبرد و پس از شهادت علی (ع) در بصره سکونت جست عبدالله بن عمر، صفیه خواهر مختار را به زنی گرفت. پس از شهادت حسین بن علی (ع) مختار با عبیدالله به مخالفت برخاست. ابن زیاد او را تازیانه زد و به حبس افکند. سپس به شفاعت عبدالله بن عمر او را به طائف تبعید کرد چون در سال 64 یزید بن معاویه بمرد و عبدالله بن زبیر در مدینه به طلب خلافت برخاست مختار نزد او رفت و با او بیعت کرد و در بعض جنگهای او حضور داشت. سپس از وی رخصت خواست که به کوفه رود و مردم را به طاعت او بخواند. ابن زبیر پذیرفت و او را به کوفه روانه ساخت. مختار چون به کوفه آمد مردم را به خون خواهی حسین بن علی (ع) و امامت محمد بن حنفیه فرزند آن حضرت خواند. به سال (66 هجری قمری) عامل ابن زبیر را از کوفه بیرون کرد و از قاتلان حسین هر که را به دست آورد کشت و قلمرو کوفه را تا موصل به حیطۀ تصرف آورد. عبید الله بن زیاد از شام مأمور دفع مختار و تصرف کوفه شد و با لشکری به موصل فرودآمد لشکر ابن زیاد در موصل شکست خورد و خود او کشته شد و سرش را به کوفه آوردند. مختار آن سررا به مدینه نزد حضرت علی بن الحسین (ع) و محمد حنفیه فرستاد و گفته اند امام علی بن الحسین (ع) مختار را بخاطر خونخواهی امام حسین رحمت فرستاد. در همین موقعکار عبدالله بن زبیر در مکه بالا گرفت برادرش مصعب را به جنگ مختار فرستاد. مصعب با لشکری گران به کوفه آمدمختار را کشت و سپاهش را تار و مار کرد. (الاعلام زرکلی ج 8 ص 70) (تاریخ اسلام چ فیاض ص 183) (تاریخ گزیده چ نوائی صص 280- 269) (مجمل التواریخ والقصص ص 302)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کثیرالاسفار. (اقرب الموارد). قلقال. کثیرالسفر. دائم السفر. آن که دائما در سفر باشد، شترمادۀ قوی و توانا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فارر)
فراری وگریزنده از یکدیگر. (ناظم الاطباء). از همدیگر گریزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بیل و هر آنچه بدان جائی را بکنند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به محفر شود
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
شکستن عهد و پیمان را. عهد شکستن: شمس المعالی جواب داد که در شریعت و دین حفاظ و فتوت نقض عهود و اخفار حق وفود حرام است. (ترجمه تاریخ یمینی). عاقبت خذلان کفران نعمت و اخفار ذمت درایشان رسید. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(مُ خَفْ فِ)
بدرقه و نگهبان شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دستگیر و حارس و نگهبان و دلیل و هادی. (ناظم الاطباء) ، خجل کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه خجل و شرمسار می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخفیر و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخدار
تصویر مخدار
افچه هراسه مترسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختار
تصویر مختار
صاحب اختیار و گزیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخفار
تصویر اخفار
پیمان شکستن شرمسار شدن فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختار
تصویر مختار
((مُ))
اختیاردار، بااختیار، برگزیده و بهتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مختار
تصویر مختار
خود رآی
فرهنگ واژه فارسی سره
آزاد، برگزیده، بهین، پسندیده، حر، صاحب اختیار، ماذون، مجاز، مخیر، مستقل
متضاد: مجبور
فرهنگ واژه مترادف متضاد