جدول جو
جدول جو

معنی مخطره - جستجوی لغت در جدول جو

مخطره
(مُ طِ رَ)
بادیه مخطره، بیابانی که مسافر در آن، هم امید سلامتی داشته باشد و هم بیم هلاکت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخطره
(مُ خَطْ طَ رَ)
رنگ شده با گیاه خطر: لحیه مخطوره و مخطره، مخضوبه بالنبات المسمی الخطر. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخدره
تصویر مخدره
زن پرده نشین، زنی که در حجاب باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسطره
تصویر مسطره
خط کش، سطرآرا، مسطر، نمونۀ کالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاطره
تصویر مخاطره
خطر، خود را به خطر انداختن، خطرناک
فرهنگ فارسی عمید
(مُخَ رِ فَ)
مؤنث مخطرف، زن فروهشته پوست. (از ناظم الاطباء). (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ رَ)
زن پرده نشین. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دخترک پرده نشین و بازداشته شدۀ از خدمت و کار. (ناظم الاطباء). مخدّره. (اقرب الموارد). و رجوع به مخدّره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَدْ دَ رَ)
زن پرده نشین. (منتهی الارب) (از غیاث) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). دخترک پرده نشین و بازداشته شده از خدمت و کار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَدْ دَ رَ)
زن باحجاب و پرده نشین و پاکدامن و باشرم و حیا. (ناظم الاطباء) : مخدره دست شاهزاده بگرفت و با او در حجرۀ خلوت رفت. (سندبادنامه ص 69). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ ءَ)
فرقه ای از غلاه شیعه که می گفتند جبرئیل درفرود آوردن وحی خطا کرده. (خاندان نوبختی، ص 263)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَطْ طَ مَ)
مؤنث مخطم: ناقه مخطمه، ماده شتر مهار در بینی کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ رِ)
تنگ معاش. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه به تنگی و سختی زیست می کند. (ناظم الاطباء) ، مفتری و دروغ گوی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به خطربه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ رِ)
بشتاب دونده و گام فراخ نهنده. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتاب رونده و گیرندۀ گام بلند. (ناظم الاطباء) ، به شمشیر زننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زنندۀ به شمشیر. (ناظم الاطباء) ، زنی که پوست او مسترخی گردد. (آنندراج). رجوع به مخطرفه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ صَ رَ)
آنچه در دست گرفته بر آن تکیه کنند از عصا و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، آنچه پادشاه در دست گرفته بدان اشاره کند در وقت سخن گفتن به کسی و آنچه خطیب در دست گیرد وقت خواندن خطبه. ج، مخاصر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ذومخصره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ رَ)
جای سبزناک. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخضیر شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
در خطر اوگندن. (زوزنی). در خطر افکندن. (تاج المصادر بیهقی). خود را در خطر افکندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مخاطره. در بلا و در خطر افکندگی و مهلکه و معرض هلاکت و خطر و بیم و هول و ترس از جان و مال. (ناظم الاطباء) : چون از آنجا بروی تا به حسینان راه اندر میان دو کوهی است، و اندر این راه هفتاد و دو آب بباید گذشتن و راهی است با مخاطره و بیم. (حدود العالم چ دانشگاه ص 71). برامکه با توچه کردند که واجب دانی جهت ایشان جان در معرض مخاطره نهادن. (تاریخ بخارا، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
نیکو در این مثال تن خویش را ببین
گرگ و بره مباش و بترس از مخاطره.
ناصرخسرو.
خردمندان... از بیدار کردن فتنه و تعرض مخاطره، تحرز و تجنب واجب دیده اند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 115).
از دهر خاطر فضلا را مخاطره است
خاقانی از مخاطره در زینهار تو است.
خاقانی.
و چون راه فراز از آن سنگ پاره به قلعه به غایت تنگ بود و باریک و جای مخاطره، زیادت از سه کس مجال ایستادن و با اهل قلعه داد مدافعه و قتال دادن نداشتند. (ظفرنامۀ یزدی ج 2 ص 376).
- مخاطره کردن، خود را به خطر انداختن:
مگر ترا ز کسی نکبتی رسید بروی
مگر مخاطره ای کرده ای به جای خطر.
فرخی (دیوان ص 128).
علی وی را پرسید به چه آمده ای و بونصر را اگر یک روز دیده محال بودی که این مخاطره بکردی زیرا که این رای از بونصر نیست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 573) ، خود را نزدیک به یافتن پادشاهی گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برمال خود گرو بستن. یقال: خاطره علی کذا. (منتهی الارب) (از آنندراج). با کسی گرو بستن. (زوزنی). گرو بستن بر مال. (ناظم الاطباء). و رجوع به مراهنه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ رَ / مَ بُ رَ)
آگاهی به چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). علم به چیزی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درون چیزی. نقیض منظر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). درون هر چیز. (ناظم الاطباء) ، جای آزمایش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، هنر. (دهار چ بنیاد فرهنگ ایران)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ رَ)
آبخانه. (منتهی الارب) (آنندراج). آبخانه و حوض خانه و جای لازم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَصْ صَ رَ)
مؤنث مخصّر. نعل مخصره، کفش میان باریک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ید مخصره، دست که بند آن باریک باشد، گویا بسته شده است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مخصّر شود، دست که در آن بریدگی مستدیر باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَرَ)
مسطره. خطکش. ستاره. مسطر:
آن را کن آفرین که چنین قصرت آفرید
بی خشت و چوب و رشته و پرگار و مسطره.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مُ خَمْ مَ رَ)
سپیدسر از گوسپند و اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زن متکبری که خوشبوی می بوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ رَ)
مسطره. آنچه کتاب را بدان سطر کشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ رَ)
مقطر. (منتهی الارب) (آنندراج). مقطر. ج، مقاطر. (اقرب الموارد). بوی سوز. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقطر شود، کنده که بر پای بندی نهند. (منتهی الارب) (آنندراج). کنده ای که برپای نهند. (ناظم الاطباء). چوبی با شکافهای بزرگ به اندازۀ ساق انسان که پای زندانیان را در آن نهند. (از اقرب الموارد).
- مقطرهالسجان، فلک و معرب آن فلق است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممطره
تصویر ممطره
بارانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفطره
تصویر مفطره
مفطره در فارسی مونث مفطر روزه بر غار چزا مونث مفطر، جمع مفطرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضطره
تصویر مضطره
مضطره در فارسی مونث مضطر در مانده مونث مضطر
فرهنگ لغت هوشیار
مسطره در فارسی: سمیره کش پکمال، نمونه نمونه کالا فارسی گویان به جای این واژه تازی (مسطور ه) را به کار می برند خط کش: آن را کن آفرین که چنین قصرت آفرید بی خشت و چوب و رشته و پرگار ومسطره. (ناصر خسرو)، جمع مساطر، نمونه متاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخططه
تصویر مخططه
مونث مخطط
فرهنگ لغت هوشیار
گروهی از پیروان علی (ع) که جبرئیل را در رساندن پیام خدایی به محمد بن عبدالله (ص) لغزشمند می دانستند (فضل بن شادان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاطره
تصویر مخاطره
در خطر افکندن، در بلا و خطر افکندگی
فرهنگ لغت هوشیار
مخدره در فارسی مونث مخدر بنگرید به مخدر مخدره در فارسی مونث مخدر بنگرید به مخدر مونث مخدر دختر و زن در پرده نشانیده مستوره: اجازت فرمای تا به جهت تو مخدره ای را از اقران و اکفاء طلب کنیم، جمع مخدرات. مونث مخدر جمع مخدرات. یا ادویه (مواد) مخدره. داروهایی که استعمال آنها سبب بیحسی و بی حالی و تخدیر عمومی یا موضعی گردد (مانند کوکائین هروئین و غیره)، این داروها معمولا موجب اعتیاد میشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخضره
تصویر مخضره
سبزه زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسطره
تصویر مسطره
((مَ طَ رَ))
خط کش، جمع مساطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخاطره
تصویر مخاطره
((مُ طَ رَ یا رِ))
خود را به خطر افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخدره
تصویر مخدره
((مُ خَ دَّ رَ یا رِ))
زن باحجاب و پرده نشین، جمع مخدرات
فرهنگ فارسی معین