جدول جو
جدول جو

معنی مخضوب - جستجوی لغت در جدول جو

مخضوب(مَ)
رنگ کرده شده و خضاب کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
هر که آن پنجۀ مخضوب تو بیند گوید
گر به این دست کسی کشته شود نادر نیست.
سعدی.
و رجوع به مخضّب و خضیب شود
لغت نامه دهخدا
مخضوب
خزاب کرده، رنگ کرده
تصویری از مخضوب
تصویر مخضوب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخروب
تصویر مخروب
مخروبه، خراب، ویران شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغضوب
تصویر مغضوب
ویژگی کسی یا چیزی که موردخشم قرارگرفته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَضْ ضَ)
رنگین کرده شده و وسمه بسته شده. (غیاث) (آنندراج) : بنان مخضب، سرانگشتان رنگ کرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مخضوب و خضیب و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
درخت خارخشوده و بریده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درخت پاک کرده شده از خار. (غیاث) (آنندراج) ، درمانده از استادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به خضید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَضْ ضِ)
رنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که رنگ می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخضیب شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ)
تغار و لگن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغار. طشت شمع. خضابدان. (دهار). و رجوع به مخضبه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَجْ جُهْ)
سبز شدن درخت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد) ، سبز شدن زمین، سبز شدن شکوفه خرمابن. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
سبزه نودمیدۀ بباریدن باران، نخستین دمیدگی برگ از شاخه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خضب. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
افگار. (مهذب الاسماء). سست. (منتهی الارب) (آنندراج). سست و ضعیف. (ناظم الاطباء). ضعیف. (اقرب الموارد) ، برجای مانده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زمین گیر و بی حرکت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خشم گرفته. (مهذب الاسماء). غضب کرده شده و رانده شده. (ناظم الاطباء). آنکه دیگری بر او خشمناک شده. مورد خشم واقع شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چون اسم مفعول لازم است، در عربی باید با حرف جر ’علی’ متعدی شود و مغضوب علیه گفته شود، لیکن در فارسی بدون حرف جر هم استعمال می شود. (فرهنگ نظام). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- فلان من المغضوب علیهم، یعنی فلان از یهود است. (از اقرب الموارد) : صراط الذین أنعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و لا الضاّلین. (قرآن 7/1).
- مغضوب ٌعلیه، خشم کرده شده بر او و ملعون و گرفتار سخط خداوندی. (ناظم الاطباء). مورد خشم واقع شده. (از اقرب الموارد) : جریمت بر طالع مغضوب ٌعلیه توان نهاد نه بر طبیعت مرضیۀ آن صدر. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 310)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ رَ)
مرد فصیح و بلیغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فروتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروتنی کرده شده و متواضع. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخضع شود، رعیت و تابع. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زن خواستگاری کرده شده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زن. (دهار). خطبه کرده شده و خواستگاری کرده شده و در زناشوئی تازیان یکی می گوید: الخاطب خطب و دیگری می گوید: المخطوب نکح. (ناظم الاطباء). و رجوع به خطب و خطبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ویران کرده شده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ویران و ناآبادان. (ناظم الاطباء) ، دزدیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، تاراج شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شمشیر به ساخت نخستین، صیقل ناکرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شمشیر به ساخت نخستین صیقل ناکرده و زنگ نازدوده. (ناظم الاطباء) ، زنگ زدوده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، طعام مخشوب، طعام گوشت نیم پخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، طعام بی گوشت و خشک، بی نان خورش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغضوب
تصویر مغضوب
خشم گرفته، آنکه دیگری بر او خشمناک شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخضود
تصویر مخضود
درد مند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخطوب
تصویر مخطوب
خواستگاری شده خواستگاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروب
تصویر مخروب
ویران کرده شده، دزدیده، نا آبادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغضوب
تصویر مغضوب
((مَ))
مورد خشم قرار گرفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخروب
تصویر مخروب
((مَ))
خراب شده، ویران شده
فرهنگ فارسی معین
خراب، ضایع، منهدم، ویران، ویرانه
متضاد: آباد، معمور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مورد خشم قرارگرفته، غضب شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد