جدول جو
جدول جو

معنی مخض - جستجوی لغت در جدول جو

مخض(شُ)
مسکه برآوردن از شیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دوغ زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ماست در کویش جنبانیدن. (تاج المصادر بیهقی). فازدن کویش. (زوزنی) ، جنبانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (زوزنی). جنبانیدن هر چیزی. (تاج المصادر بیهقی). به سختی جنبانیدن چیزی را. (ناظم الاطباء) ، جنبانیدن دلو در چاه. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (آنندراج). جنبانیدن دلو را در چاه. (ناظم الاطباء) ، به شقشقه بانگ کردن شتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، برگردانیدن کسی رأی خود را و تدبر کردن در عواقب کار تا آنکه بخوبی بر وی ظاهر شود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

هر یک از شاعران عرب که قسمتی از عمر خود را در عصر جاهلیت و قسمت دیگر را در دورۀ اسلام گذرانیده و در هر دو دوره اشعاری سروده اند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ خَضْ ضَ)
رنگین کرده شده و وسمه بسته شده. (غیاث) (آنندراج) : بنان مخضب، سرانگشتان رنگ کرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مخضوب و خضیب و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ بَ)
تغار و لگن. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخضب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ رَ)
مرد فصیح و بلیغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ رَ)
مرد ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کسی که نصف عمرش در جاهلیت گذشته باشد و نصف در اسلام، یا آنکه جاهلیت و اسلام را دریافته. و شاعر که جاهلیت و اسلام را دریافته باشد چون لبید. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- شعراء مخضرمین، مقابل شعرای جاهلیت. و از معاریف آنان است: حسان بن ثابت، لبیدبن ربیعه، کعب بن زهیر، زید الخیل طائی، نابغۀ جعدی، امیه بن ابی الصلت، حطیه، عمرو بن معدی کرب، خناء بنت عمرو بن الشرید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، سیاه که پدرش سفیدرنگ بود. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج). سیاهی که پدرش سفید بود. (ناظم الاطباء) ، مردم کم حسب و آنکه دعوی نسب کند و نباشد از آن. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج) ، آنکه پدرش را کسی نشناسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، سریت زاده. (منتهی الارب) (آنندراج). کنیززاده. (ناظم الاطباء) ، گوشت که شناخته شود که گوشت نر است یا ماده. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، طعام تفه. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج). طعام تفه و بی مزه. (ناظم الاطباء). غذای تافه یعنی غذائی که طعم نداشته باشد. (از محیط المحیط) ، آب که نه ثقیل باشد و نه سبک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ رَ مَ)
ناقه که گوشه ای از گوش آن بریده باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماده شتری که گوشه ای از گوش وی بریده باشد. (ناظم الاطباء) ، زن ختنه کرده. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ رَ می ی)
منسوب به مخضرم. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخضرم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ رَ)
جای سبزناک. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخضیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ فَ)
می، زیرا خورندۀ وی عقلش زائل می گردد و تیز می دهد. (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (از آنندراج). می و شراب زیرا که خورندۀ وی عقلش زایل شده و ضرطه می دهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رنگ کرده شده و خضاب کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
هر که آن پنجۀ مخضوب تو بیند گوید
گر به این دست کسی کشته شود نادر نیست.
سعدی.
و رجوع به مخضّب و خضیب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
درخت خارخشوده و بریده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درخت پاک کرده شده از خار. (غیاث) (آنندراج) ، درمانده از استادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به خضید شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فروتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فروتنی کرده شده و متواضع. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخضع شود، رعیت و تابع. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(تَحَ حُ)
جنبیدن شیر در مخضه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دوغ زده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوغ گردیدن شیر. (از اقرب الموارد) ، درد زه خاستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). درد زه گرفتن مادیان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کان حین التمخض و الطلق یحاد عن المراءه فانه ان ترک بحاله انصدعت المراءه فی الولاده و کذا السائر الحیوان. (ابن البیطار ج 1ص 52) ، باردار شدن گوسپند و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آبستن شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، فتنه زادن زمانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جنبیدن بچه در شکم مادر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، آمادۀ باریدن شدن آسمان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِخَ)
مشک شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آوندی که در آن شیر تکان داده و زده می شودتا مسکه و زبد آن بیرون آید. (از اقرب الموارد). تلم. شیرزنه. تلق. ممخضه. ج، مماخض. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَضْ ضِ)
رنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که رنگ می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخضیب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
فروتن گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کلان سالی که پست گردن گرداند کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که کلانی سال وی را پست و سرافکنده می کند. (ناظم الاطباء) ، کسی که نرم کند سخن را برای زن. (آنندراج). کسی که برای زن سخن نرم می راند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ)
آنکه لاغر و رام گرداند ستور را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
آب که در شوری به حد تلخی نرسیده باشدو آن را شتران خورند نه مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آبی که در شوری به حد تلخی نرسیده باشد و ستور آن را خورد نه مردم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ)
مرد فراخ روزی و حال در دنیا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). مرد فراخ روزی و فراخ حال در دنیا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ)
سیف مخضل، شمشیر بران، لغتی است در صاد مهمله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
ترکننده چیزی را به آب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَل ل)
به معنی مخضل است و رجوع به مادۀ قبل و اخضال شود، پشته و تپۀ تر و مرطوب از شبنم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ)
عیش مخضل، عیش خوش و خرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). زندگانی خوش و خرم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَضْ ضِ)
سبز کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه سبز میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخضیر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ)
تغار و لگن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تغار. طشت شمع. خضابدان. (دهار). و رجوع به مخضبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَضْ ضَ)
سبز. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سبز و سبزکرده شده. (ناظم الاطباء) ، برکت داده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ازفرهنگ جانسون). و رجوع به تخضیر و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ)
سخت خورنده به شتاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخضوب
تصویر مخضوب
خزاب کرده، رنگ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخضود
تصویر مخضود
درد مند
فرهنگ لغت هوشیار
دول نا بریده، هر دو وانه کسی که دورک کانایی (جاهلیت) و دین پذیری (اسلام) را دیده باشد، سیاه از پدر سفید دو رگه مرد ختنه ناکرده، سیاهی که پدرش سفید پوست باشد، آنکه دعوی نسبی کند ودعوی او راست نباشد، آنکه بخشی از عمر خود را در عهد جاهلیت و بخش دیگر را در دوره اسالم گذرانیده: شاعر مخضرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخضره
تصویر مخضره
سبزه زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخضن
تصویر مخضن
لاغر کننده، رام کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخضرم
تصویر مخضرم
((مُ خَ رَ))
مرد ختنه ناکرده، سیاهی که پدرش سفیدپوست باشد، آن که دعوی نسبتی کند و دعوی او راست نباشد، آن که بخشی از عمر خود را در عهد جاهلیت و بخش دیگر را در دوره اسلام گذرانیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرض
تصویر مرض
بیماری
فرهنگ واژه فارسی سره