جدول جو
جدول جو

معنی مخشنه - جستجوی لغت در جدول جو

مخشنه
(مُ خَشْ شَ نَ)
شتر مادۀ نکوهیدۀ گشنی. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر نکوهیدۀ گشنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخشنه
(شَ / شُ)
درشت گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به خشونه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ شَ نَ / نِ)
نوعی از حلوا باشد. (فرهنگ جهانگیری). در فرهنگ جهانگیری نوعی حلوا نوشته اند و در جای دیگر به فتح اول و بجای نون تای قرشت بر وزن شلخته آمده است به معنی حلوائی که آن را توبرتو گویند. (برهان). نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء). نامی از حلوا باشد. (آنندراج) (انجمن آرا). ظاهراً مصحف مشخته، حلوائی بود... (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به ’مشخته’ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
پوست بازرفتگی از اندام به زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، جراحتی با وسعت و بدون عمق زدن. (از اقرب الموارد) : اصابته مشنه، جراحتی بر آن وارد آمد که پهن بود و گودی نداشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شِ)
به خشم آورنده و کینه ور گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخشین شود، (اصطلاح پزشکی قدیم) داروئی که سطح عضو را خشن سازد. (از قانون بوعلی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ خَنْ نَ)
از ’خ ن ن’، تنگنای وادی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). جای تنگ از رودبار. (ناظم الاطباء) ، ریختنگاه آب از قلعه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ریختنگاه آب از زمین بلند. (ناظم الاطباء) ، دهانۀ راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، وسط خانه و صحن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). صحن خانه. (ناظم الاطباء) ، بینی و سر بینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بینی ونوک بینی. (ناظم الاطباء) ، غنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). غنه و آوازی که ازبینی برآید. (ناظم الاطباء) ، میانۀ روشن راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بهترین چراگاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، مخنهالقوم، حریم قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :خن القوم، وطی ٔ مخنتهم ای حریمهم. (اقرب الموارد) ، خوراک و قوت. (ناظم الاطباء) : فلان مخنه لفلان، ای مأکله له. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آزادی و برات معافی، برهان و دلیل واضح و روشن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
از ’م خ ن’، مؤنث مخن و رجوع به آن ماده شود
لغت نامه دهخدا
(مِ خَنْ نَ)
سنه مخنه و مخنّنه، سال فراخ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ شُ)
مصدر دیگر است در ’خشانه’ رجوع به ’خشانه’ شود.
- ذوخشنه، صعب. منه: هو ذو خشنه، ای صعب. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ شِ نَ)
مؤنث خشن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب). ج، خشنات: و ینبت البنفسج فی المواضع الطلیله الخشنه. (ابن بیطار).
- ارض خشنه، زمین درشتناک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
معلم جهودان باشد. (لغت فرس اسدی). میشته. رجوع به میشته شود:
دیدم بت ماه روی رعنایک را
سرمست به پیش میشنه بنشسته.
؟ (از فرهنگ رشیدی).
ظاهراً این نام مصحف ’مشنا’ است که کتابی است یهودان را و آن در عربی دخیل است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ ظَ)
درشتی کردن با کسی در سخن ویا در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). با کسی درشتی کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
خیانت کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). دغلی و ناراستی کردن با کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ نَ)
مخزن:
دست تو به سیکی و به زلفی که از او دست
چون مخزنۀ مشک فروشان شود از شم.
فرخی.
و رجوع به مخزن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ترسیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خشی خشیاً و خشاه و مخشاه. (ناظم الاطباء). خاش و خش و خشیان نعت مذکر است از آن و خشیاء نعت مؤنث. ج، خشایا. (آنندراج). و رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(شَغْوْ / شُ غُوو)
ترسیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به خشیاء و خشیان و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَنْ نَ شَ)
زن که در آن بقیه ای از جوانی است. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به متخنشه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَنْ نِ نَ)
مخنّه. سال فراخ. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مخنه شود
لغت نامه دهخدا
(مَشِ نَ)
ذوخشنه. ذوخشونه. صعب ٌ لایطاق
لغت نامه دهخدا
مخزنه در فارسی مخزن بنگرید به مخزن مخزن: دست تو بسیکی و بزلفی که ازو دست چون مخزنه مشک فروشان شود از شم. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخشله
تصویر مخشله
چای پالای، آبکش
فرهنگ لغت هوشیار