زیوری که از لیف و مهره ساخته شده باشد. (المعرب جوالیقی ص 315). خزف. (اقرب الموارد). خرز. (الانساب سمعانی). مشخلب. قطعه شیشۀ شکسته و گویند خزف و منه قول المتنبی: بیاض وجه یریک الشمس حالکه و درّ لفظ یریک الدر مخشلبا. (از محیط المحیط). و رجوع به مادۀبعد شود
زیوری که از لیف و مهره ساخته شده باشد. (المعرب جوالیقی ص 315). خزف. (اقرب الموارد). خرز. (الانساب سمعانی). مشخلب. قطعه شیشۀ شکسته و گویند خزف و منه قول المتنبی: بیاض وجه یریک الشمس حالکه و درّ لفظ یریک الدر مخشلبا. (از محیط المحیط). و رجوع به مادۀبعد شود
ناخن پرندگان شکاری، چنگال داس، آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانه دار است و با آن گیاه ها و حاصل مزارع را از روی زمین درو می کنند، محصد، جاخشوک، خاشوش، جاغسوک، جاخسوک، منگال
ناخن پرندگان شکاری، چنگال داس، آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانه دار است و با آن گیاه ها و حاصل مزارع را از روی زمین درو می کنند، مِحصَد، جاخشوک، خاشوش، جاغسوک، جاخسوک، مَنگال
آن که بسیار نقش و نگار داشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنکه جامۀ پرنقش ونگار دارد. (از محیط المحیط) ، فریفته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آن که بسیار نقش و نگار داشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنکه جامۀ پرنقش ونگار دارد. (از محیط المحیط) ، فریفته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
داس بی دندانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از مقدمه الادب زمخشری) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، چنگال جوارح دد باشد یا مرغ یا به معنی چنگال مرغان جوارح است و چنگال غیر جوارح را ظفرگویند. ج، مخالب. (منتهی الارب) (آنندراج). چنگال مرغ شکاری و چنگال شیر. (غیاث). چنگال درنده ها. پنجۀ شیر. چنگال مرغ. (مقدمه الادب زمخشری). چنگال حیوانات درنده و همه پرندگان. (از اقرب الموارد). چنگال جوارح خواه دد باشد و یا مرغ. (ناظم الاطباء) : کمینه مرغی کز باغ او به دشت شود ز چنگ باز به منقار برکشد مخلب. فرخی. باز گیری به تیغ روز شکار گرگ را شاخ و شیر را مخلب. فرخی. بسان مخلب عنقا پدید شد ز افق و یا چو ابروی زال از نشیمن عنقا. منوچهری. چو باز را بکند بازدار مخلب و پر به روز صید بر او کبک راه گیرد و چال. شاه سار (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 328). جان ایشان از چنگال هلاک و مخلب احتناک بستدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331). گر سایۀ همای درافتد به دشمنانت چون مخلب عقاب اجل باد جان ربای. سوزنی. چون دل عطار باز عشق در مخلب گرفت از دل گرمش عجب نبود اگر مخلب بسوخت. عطار. این نشانه از بهر آن گفتم تا مرا در خلاب این مخافت و مخلب این آفت بگذاری و بیش از این توبیخ و سرزنش روا نداری. (مرزبان نامه). - ذوات مخلب، ذوات المخلب. چنگال داران: ز انتصاف و ز انصاف او شگفتی نیست ذوات مخلب اگر حبۀ حمام کشد. ؟ (از سندبادنامه ص 9). و رجوع به ذوات المخلب شود، نیشتر رگ زن. نیشتر پزشک ستور. (مقدمه الادب زمخشری)
داس بی دندانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از مقدمه الادب زمخشری) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، چنگال جوارح دد باشد یا مرغ یا به معنی چنگال مرغان جوارح است و چنگال غیر جوارح را ظفرگویند. ج، مخالب. (منتهی الارب) (آنندراج). چنگال مرغ شکاری و چنگال شیر. (غیاث). چنگال درنده ها. پنجۀ شیر. چنگال مرغ. (مقدمه الادب زمخشری). چنگال حیوانات درنده و همه پرندگان. (از اقرب الموارد). چنگال جوارح خواه دد باشد و یا مرغ. (ناظم الاطباء) : کمینه مرغی کز باغ او به دشت شود ز چنگ باز به منقار برکشد مخلب. فرخی. باز گیری به تیغ روز شکار گرگ را شاخ و شیر را مخلب. فرخی. بسان مخلب عنقا پدید شد ز افق و یا چو ابروی زال از نشیمن عنقا. منوچهری. چو باز را بکند بازدار مخلب و پر به روز صید بر او کبک راه گیرد و چال. شاه سار (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 328). جان ایشان از چنگال هلاک و مخلب احتناک بستدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331). گر سایۀ همای درافتد به دشمنانت چون مخلب عقاب اجل باد جان ربای. سوزنی. چون دل عطار باز عشق در مخلب گرفت از دل گرمش عجب نبود اگر مخلب بسوخت. عطار. این نشانه از بهر آن گفتم تا مرا در خلاب این مخافت و مخلب این آفت بگذاری و بیش از این توبیخ و سرزنش روا نداری. (مرزبان نامه). - ذوات مخلب، ذوات المخلب. چنگال داران: ز انتصاف و ز انصاف او شگفتی نیست ذوات مخلب اگر حبۀ حمام کشد. ؟ (از سندبادنامه ص 9). و رجوع به ذوات المخلب شود، نیشتر رگ زن. نیشتر پزشک ستور. (مقدمه الادب زمخشری)
قطعه ای از شیشۀ شکسته و گویند خزف است. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). مخشلب. (محیط المحیط) (المعرب جوالیقی ص 315). و رجوع به مخشلب و مشخلبه معنی اول و المعرب جوالیقی شود
قطعه ای از شیشۀ شکسته و گویند خزف است. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). مخشلب. (محیط المحیط) (المعرب جوالیقی ص 315). و رجوع به مخشلب و مشخلبه معنی اول و المعرب جوالیقی شود
جمع واژۀ مخلب: مبارزی است ردا کرده سیمگون زرهی مبارزی است سلاحش مخالب و چنگال. فرخی. چون دید و دانست که بغاث الطیور را با مخالب صقور تپانچه زدن محال است. (جهانگشای جوینی). رجوع به مخلب شود
جَمعِ واژۀ مِخلَب: مبارزی است ردا کرده سیمگون زرهی مبارزی است سلاحش مخالب و چنگال. فرخی. چون دید و دانست که بغاث الطیور را با مخالب صقور تپانچه زدن محال است. (جهانگشای جوینی). رجوع به مخلب شود
چنگال ناخن درندگان و پرندگان، داس ناخن درندگان و پرندگان شکاری چنگال: این نشانه از بهر آن گفتم تا مرا در خلاب این مخافت و مخلب این آفت بگذاری و بیش ازین توبیخ و سرزنش روانداری
چنگال ناخن درندگان و پرندگان، داس ناخن درندگان و پرندگان شکاری چنگال: این نشانه از بهر آن گفتم تا مرا در خلاب این مخافت و مخلب این آفت بگذاری و بیش ازین توبیخ و سرزنش روانداری