جدول جو
جدول جو

معنی مخشلب - جستجوی لغت در جدول جو

مخشلب
(مَ شَ لَ)
زیوری که از لیف و مهره ساخته شده باشد. (المعرب جوالیقی ص 315). خزف. (اقرب الموارد). خرز. (الانساب سمعانی). مشخلب. قطعه شیشۀ شکسته و گویند خزف و منه قول المتنبی:
بیاض وجه یریک الشمس حالکه
و درّ لفظ یریک الدر مخشلبا.
(از محیط المحیط).
و رجوع به مادۀبعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخالب
تصویر مخالب
مخلب ها، ناخن های پرندگان شکاری، چنگال ها، داس ها، جمع واژۀ مخلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخلب
تصویر مخلب
ناخن پرندگان شکاری، چنگال
داس، آلتی آهنی و سرکج با دستۀ چوبی که دم آن تیز و دندانه دار است و با آن گیاه ها و حاصل مزارع را از روی زمین درو می کنند، محصد، جاخشوک، خاشوش، جاغسوک، جاخسوک، منگال
فرهنگ فارسی عمید
(مَ شَ لَ بی ی)
منسوب به ’مخشلب’ و آن ’خرز’ است. (از انساب سمعانی) (لباب الانساب). و رجوع به مادۀ قبل و مخشلب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَلْ لَ)
آن که بسیار نقش و نگار داشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنکه جامۀ پرنقش ونگار دارد. (از محیط المحیط) ، فریفته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَلْ لِ)
فریبنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
ماء مخلب، آب لای ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آب گل و لای دار. (از المنجد) ، تاک برگ برآورده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شَ)
خانه از چوب ساخته شده. (از ذیل اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شَ)
فرومایه و دون. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رذل و فرومایۀ دون. (ناظم الاطباء) ، رجل مخشل، مرد آراسته به زیور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
داس بی دندانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از مقدمه الادب زمخشری) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، چنگال جوارح دد باشد یا مرغ یا به معنی چنگال مرغان جوارح است و چنگال غیر جوارح را ظفرگویند. ج، مخالب. (منتهی الارب) (آنندراج). چنگال مرغ شکاری و چنگال شیر. (غیاث). چنگال درنده ها. پنجۀ شیر. چنگال مرغ. (مقدمه الادب زمخشری). چنگال حیوانات درنده و همه پرندگان. (از اقرب الموارد). چنگال جوارح خواه دد باشد و یا مرغ. (ناظم الاطباء) :
کمینه مرغی کز باغ او به دشت شود
ز چنگ باز به منقار برکشد مخلب.
فرخی.
باز گیری به تیغ روز شکار
گرگ را شاخ و شیر را مخلب.
فرخی.
بسان مخلب عنقا پدید شد ز افق
و یا چو ابروی زال از نشیمن عنقا.
منوچهری.
چو باز را بکند بازدار مخلب و پر
به روز صید بر او کبک راه گیرد و چال.
شاه سار (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 328).
جان ایشان از چنگال هلاک و مخلب احتناک بستدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331).
گر سایۀ همای درافتد به دشمنانت
چون مخلب عقاب اجل باد جان ربای.
سوزنی.
چون دل عطار باز عشق در مخلب گرفت
از دل گرمش عجب نبود اگر مخلب بسوخت.
عطار.
این نشانه از بهر آن گفتم تا مرا در خلاب این مخافت و مخلب این آفت بگذاری و بیش از این توبیخ و سرزنش روا نداری. (مرزبان نامه).
- ذوات مخلب، ذوات المخلب. چنگال داران:
ز انتصاف و ز انصاف او شگفتی نیست
ذوات مخلب اگر حبۀ حمام کشد.
؟ (از سندبادنامه ص 9).
و رجوع به ذوات المخلب شود، نیشتر رگ زن. نیشتر پزشک ستور. (مقدمه الادب زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ لَ)
قطعه ای از شیشۀ شکسته و گویند خزف است. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). مخشلب. (محیط المحیط) (المعرب جوالیقی ص 315). و رجوع به مخشلب و مشخلبه معنی اول و المعرب جوالیقی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ)
جمع واژۀ مخلب:
مبارزی است ردا کرده سیمگون زرهی
مبارزی است سلاحش مخالب و چنگال.
فرخی.
چون دید و دانست که بغاث الطیور را با مخالب صقور تپانچه زدن محال است. (جهانگشای جوینی). رجوع به مخلب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شمشیر به ساخت نخستین، صیقل ناکرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شمشیر به ساخت نخستین صیقل ناکرده و زنگ نازدوده. (ناظم الاطباء) ، زنگ زدوده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، طعام مخشوب، طعام گوشت نیم پخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، طعام بی گوشت و خشک، بی نان خورش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
فریبنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اختلاب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ لَ بَ)
مهره ای که از صدف سازند. (از الجماهر بیرونی). و رجوع به مخشلب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مخشب
تصویر مخشب
خانه چوبین
فرهنگ لغت هوشیار
چنگال ناخن درندگان و پرندگان، داس ناخن درندگان و پرندگان شکاری چنگال: این نشانه از بهر آن گفتم تا مرا در خلاب این مخافت و مخلب این آفت بگذاری و بیش ازین توبیخ و سرزنش روانداری
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخلب، چنگال ها: دردد یا مرغ جمع مخلب چنگالها: چون دید و دانست که بغاث الطیور را با مخالب صقور تپانچه زدن محال است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخشاب
تصویر مخشاب
کوتاه و ستبر: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخشله
تصویر مخشله
چای پالای، آبکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلب
تصویر مخلب
((مِ لَ))
چنگال، دندانه، جمع مخالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخالب
تصویر مخالب
((مَ لِ))
جمع مخلب، چنگال ها
فرهنگ فارسی معین
برثن، چنگ، چنگال، ناخن
فرهنگ واژه مترادف متضاد