جدول جو
جدول جو

معنی مخش - جستجوی لغت در جدول جو

مخش
(مُ خِش ش)
چوب در بینی شترکننده برای کشیدن مهار بر آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مخش
مشق، تکلیف شب شاگرد مدرسه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آخش
تصویر آخش
(پسرانه)
نام موبدی در ایران قدیم، قیمت بها ارزش
فرهنگ نامهای ایرانی
(شَغْوْ / شُ غُوو)
ترسیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به خشیاء و خشیان و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ترسیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خشی خشیاً و خشاه و مخشاه. (ناظم الاطباء). خاش و خش و خشیان نعت مذکر است از آن و خشیاء نعت مؤنث. ج، خشایا. (آنندراج). و رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ خِ)
بانگ و آواز برآورندۀ از تصادم بر چیزهای صلب و خشک مانند کاغذ و جامۀ نو و سلاح. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ لَ)
زیوری که از لیف و مهره ساخته شده باشد. (المعرب جوالیقی ص 315). خزف. (اقرب الموارد). خرز. (الانساب سمعانی). مشخلب. قطعه شیشۀ شکسته و گویند خزف و منه قول المتنبی:
بیاض وجه یریک الشمس حالکه
و درّ لفظ یریک الدر مخشلبا.
(از محیط المحیط).
و رجوع به مادۀبعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ لَ بَ)
مهره ای که از صدف سازند. (از الجماهر بیرونی). و رجوع به مخشلب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ لَ بی ی)
منسوب به ’مخشلب’ و آن ’خرز’ است. (از انساب سمعانی) (لباب الانساب). و رجوع به مادۀ قبل و مخشلب شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ)
درشت گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به خشونه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شَ نَ)
شتر مادۀ نکوهیدۀ گشنی. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر نکوهیدۀ گشنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شمشیر به ساخت نخستین، صیقل ناکرده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شمشیر به ساخت نخستین صیقل ناکرده و زنگ نازدوده. (ناظم الاطباء) ، زنگ زدوده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، طعام مخشوب، طعام گوشت نیم پخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، طعام بی گوشت و خشک، بی نان خورش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بعیر مخشوش، شتری که در بینی وی چوپ کرده باشند تا مهار بر آن کشند. (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
فرومایه و دون. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). رذل و فرومایۀ دون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل مخشوم، مردمست. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شِ)
بوی تند و تیز و مست کننده و برآغالنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَمْ مُ)
بسیار جنبیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شَ)
خانه از چوب ساخته شده. (از ذیل اقرب الموارد) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ)
منجمدشدنگاه آب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). مکان منجمد شدن آب و جای یخ بستن. (ناظم الاطباء). یخدان. (نشوء اللغه ص 25)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شِ)
رهبر دانا. (ناظم الاطباء). رهبری کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مخشف شود، آنکه به زور می شکند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، گرفتار به خارش که مانند پیران بر زمین رود. (ناظم الاطباء). آنکه مبتلا به بیماری گریاتاول باشد از این روی در رفتن پاهای خود را گشاد نهد. (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ شِ)
ظبیه مخشف، ماده آهوی بچه دار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شَ)
فرومایه و دون. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رذل و فرومایۀ دون. (ناظم الاطباء) ، رجل مخشل، مرد آراسته به زیور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شَ)
مرد مست بی خبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به متخشم و تخشیم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شِ)
به خشم آورنده و کینه ور گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخشین شود، (اصطلاح پزشکی قدیم) داروئی که سطح عضو را خشن سازد. (از قانون بوعلی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَشْ شی)
ترساننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به خشیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بخش
تصویر بخش
سهم، قسم، قسمت، پاره، حصه، قسط، نصیب، بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخش
تصویر رخش
اسب رستم است، هراسب خوب و تندرو را گویند و بمعنای قوس و قزح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آخش
تصویر آخش
قیمت، بها ارزش نام موبدی پارسی نژاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخشف
تصویر مخشف
شبگرد، پر وهان برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخشله
تصویر مخشله
چای پالای، آبکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخشب
تصویر مخشب
خانه چوبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخشاب
تصویر مخشاب
کوتاه و ستبر: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جخش
تصویر جخش
علتی باشد مانند بادنجان که از گلو و گردن مردم برآید و درد نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخش
تصویر بخش
قسمت، واحد، سهم، کسر، تقسیم، قطعه
فرهنگ واژه فارسی سره
کار شگفت انگیز کردن در ورزش، تمرین کردن، قدم رو کردن سرباز
فرهنگ گویش مازندرانی