جدول جو
جدول جو

معنی مخزیه - جستجوی لغت در جدول جو

مخزیه(مُ یَ)
آنکه دارای خصلت قبیح و عمل زشت باشد. ج، مخزیات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خزیه
تصویر خزیه
رسوایی، بی آبرویی و شرمندگی به جهت کار، بد بدنامی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ یَ)
جائی که چیزی را در آن نهاده و پنهان می کنند. ج، مخابی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ خَزْ زَ)
جای خززناک و خزز کصرد به معنی خرگوش نر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). جائی که دارای خرگوش نر باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
رسواکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی و یا چیزی که شرم و یا رسوائی می آورد. (ناظم الاطباء) ، ذلیل و خوارکننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اندوه آورنده، هلاک کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِزْ یَ)
بلا. (یادداشت بخطمؤلف) ، گناه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
آن زن که شویش به غزو شده باشد. (مهذب الاسماء) : امراءه مغزیه، زن که شوی او با دشمن جنگ کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناقه مغزیه، شتر ماده که مدت حمل او که یک سال است درگذشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ماده شتری که از مدت حمل او که یک سال باشد یک ماه گذشته باشد و گویند از یک سال تجاوز کرده و هنوزنزائیده باشد. (از اقرب الموارد) ، اتان مغزیه، ماده خری که پس انداخته باشد بچه آوردن را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ قَ)
نام یک قسم آلت نافذی. (ناظم الاطباء). حربه ای است. (از ذیل اقرب الموارد) (از لسان العرب). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَزْ زَ مَ)
مرغان و شترمرغان که دیوار بینی آنها سوراخ دار است. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تخزیم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ نَ)
مخزن:
دست تو به سیکی و به زلفی که از او دست
چون مخزنۀ مشک فروشان شود از شم.
فرخی.
و رجوع به مخزن شود
لغت نامه دهخدا
(شَغْوْ / شُ غُوو)
ترسیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به خشیاء و خشیان و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زی یَ)
فزونی. (منتهی الارب از مادۀ ’م زو’). فضیلت. ج، مزیات و مزایا. (اقرب الموارد). فضیلت و افزونی. کل شی ٔ تمامه و کماله. ج، مزایا. (دهار). فضیلت. (مهذب الاسماء). مزیت. افزونی. زیادتی. و رجوع به مزیت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مازیه
تصویر مازیه
برتری فزونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزیه
تصویر خزیه
بلا، گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخفیه
تصویر مخفیه
نهانی پنهانی مونث مخفی: قادر توانا از تفضلات مخفیه بی منتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزیه
تصویر مزیه
مزیت در فارسی: فرایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخزاه
تصویر مخزاه
مخزات در فارسی: بد بیاری مایه خواری مایه رسوا یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخزقه
تصویر مخزقه
جنگ افزار
فرهنگ لغت هوشیار
مخزنه در فارسی مخزن بنگرید به مخزن مخزن: دست تو بسیکی و بزلفی که ازو دست چون مخزنه مشک فروشان شود از شم. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار