جدول جو
جدول جو

معنی مخردل - جستجوی لغت در جدول جو

مخردل
(مُ خَ دِ)
برندۀ گوشت و جداکننده و برندۀ اندامهای گوشت را جداجدا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که گوشت را می برد و پاره پاره میکند. (ناظم الاطباء) ، نخل خرما که پخته گردد اکثر بار آن و کلان شود غوره های باقی آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خرمابنی که بیشتر بار آن پخته شده و مابقی غوره های آن کلان گشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخردل
(مُ خَ دَ)
افکنده به زمین. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). افتاده بر زمین. (ناظم الاطباء) ، گوشت بریدۀ پاره پاره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود، مصروع. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خردل
تصویر خردل
سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود،
در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند،
دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، اسفندان، آهوری، خردله، سپندان، سپندین،
کنایه از مقداری اندک از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَ دِ)
مشرف بر سقوط. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ دِ)
نامرد ترسنده. (از برهان قاطع) (آنندراج) (از انجمن آرای ناصری). نامرد که آنرا بزدل نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). بزدل. (یادداشت بخط مؤلف). بددل
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
تخمی است دوائی و آن بوستانی و صحرائی و فارسی می باشد، بوستانی سرخ رنگ و فربه بود و چون بکوبند زرد شود، گرم و خشک است در چهارم. گویند اگر بر عصارۀ انگور بریزند بحالت خود نگاه دارد و نگذارد که بجوش آید و اگر در آتش ریزند از بخور آن گزندگان بگریزند، و صحرائی که آنرا بری نیز گویند از قسم بوستانی است لیکن طبیعت بوستانی ندارد و گیاه آنرا بترکی قچی گویند و با ماست خورند، فارسی تخم سپندانست که تره تیزک باشد و خردل سفید نیز گویند و بعربی حب الرشاد خوانند. (برهان قاطع). تخم گیاهی، برگش شبیه ببرگ توت و از آن کوچکتر و خشن و مربعالساق و گلش زرد، قسمی از بری او را بترکی قچی نامند و تخمش مدور و سرخ و قسمی را ککج گویند، برگش ریزه تر از بستانی و تخمش غیرمدور و سرخ و تندطعم و سفید او را اسفند سفید گویند و آن حرف ابیض است و مذکور شد. و مراد از مطلق خردل نوع سرخ اوست در اول چهارم گرم و خشک و جاذب از عمق بدن و هاضم و محل رطوبات دماغ و معده و سایر اعضاء و مفتح سده و مدرّ فضلات و مفتت حصاه و جهت درد ریحی و بلغمی جگر و سپرز و رفع نسیان و امراض باردۀدماغی و نیم درهم از تخم او با شراب جهت سرور و تقویت باه و با عسل جهت ریه و سعال رطوبی و گرم معده و تب بلغمی و سوداوی و ضماد او جهت نقرس و عرق است و ورم سپرز و جذب مواد بظاهر بدن و ازالۀ داءالثعلب و با عسل بدستور با موم روغن جهت تصفیۀ رخسار و ازالۀ رنگ خون مرده و با سرکه جهت جرب متقرح و قوبای مزمن و بر پیشانی جهت نزلات بارده و دردسر بارد و ریحی وفالج و استرخاء و با روغن طلا کردن او بر قضیب جهت نعوظ مجرب و با آب کرنب جهت خنازیر و با ادویۀ مناسبه جهت اورام صلب و سوداوی و برص و غرغرۀ او با مأالعسل جهت ورم تحت زبان و خشونت مزمنۀ قصبۀ ریه ای وثقل زبان و استرخاء آن و درد دندان و سعوط او مورث عطسه و جهت انتباه مصروع و صاحب غشی و اختناق رحم و فتیلۀ او با انجیر جهت ثقل سامعه و دوی و طنین و اکتحال مضرب او با آب و عسل جهت غشاوه و خشونت پلک و بخور او جهت گریزانیدن حشرات، و لطوخ او جهت درد دندان بی ورم مجرب و مضر محرورین و مورث تشنگی و غثیان و مصلحش کاسنی و روغن بادام و سرکه و بدلش دو وزن او حب الرشاد و حرمل و قدر شربتش تا سه درهم است و چون درآب انگور اندازند منع جوشیدن او کند و سرکۀ شیرین در گیلانات از او ترتیب می دهند و مطبوخ نبات او با چغندر جهت صرع و سده و امراض بلغمی نافع و در سایر افعال ضعیفتر از تخم اوست. و اهل تجربه ذکر کرده اند که چون بر یک کف دست خردل آیۀ ’و عنده مفاتح الغیب’ تاآخر آیه ’الا فی کتاب مبین’ خوانده شود و بعد از آن صدودو بار ’یا مبین’ گفته و بدستور تا صد مرتبه پس از آن خردل را در خانه ای که دفینه گمان داشته باشند افشانده یک شبانه روز در خانه را ببندند روز دیگر خردلها را در جای که دفینه باشد مجتمع یابند و روغن او که کوبیده بدستور روغن بادام استخراج نمایند بغایت ملطف و محلل و طلای او جهت درد دندان و اختناق رحم و تبهای مزمن و دردهای کهنه وتحلیل ورم گوش و اورام صلبه و تفتیح سده اعصاب و جهت نسیان و فالج و گرانی سامعه که مزمن باشد و آشامیدن او بدستور جهت درد بارد و مزمن نافع و قدر شربتش تا سه درهم است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). تخمی است دوائی و آن عربی است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). دانۀ کوچکی از طایفۀ خاجی که بفارسی فاترسین گویند و مسحوق آنرا با سرکه و یا آب خمیر کرده جهت تحریک اشتهاء با غذا خورند. (ناظم الاطباء). دانه ای است تیره که بهندش رائی خوانند. (شرفنامۀ منیری). اسفند اسفید. (بحر الجواهر). سپندان سفید و خرد. (دهار). سپندان خرد. ثفاء. حرف. حرف. (یادداشت بخط مؤلف). بعضی از گیاهان صلیبی (چارپران) که کوفته و از آن افزاری کنند طعام را ساده یا با سرکه و بسرشند، خردل سیاه از سپندان دانه باشد و خردل سپید کوفتۀ تخم ترتیزک است و از تخم خردل برای ضماد و مشمع خردل سازند و ریشه خردل بیخ لادن را گویند. (یادداشت بخط مؤلف).
خواص طبی و گیاهی خردل: خردل که نوع سفید و سیاه دارد، نوع سیاه آن بیشتر بکار میرود، در دانه های این گیاه یاخته هایی است که در بعضی از آنها جسمی بنام میرنات د پتاس یافت میشود که از گروه گلوکزیدهاست و در بعضی از یاخته های دیگر دیاستازهای محلول بنام میروزین است. معمولاً این دیاستاز در دانه های سالم نمی تواند بر روی گلوکزید اثر کند ولی اگر دانه های خردل را نرم بسایند که پوسته های یاخته ها پاره شود و گردی بسیار نرم ساخته شود و آرد آنرا خمیر کنند دیاستاز بر روی گلوکز اثر کرده گلوکز و سولفات اسید پتاس و جوهر خردل یا سولفوسیانور دالیل با بوی تند خود تشکیل می یابد این خمیر را برای تهیۀ مشمع طبی بکار می برند. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 209) : تخم سپندان چند نوع است بعضی خرد است آنرا حرف گویند و اندر خوردنیهاء گرم آنرا بیشتر بکار دارند و بعضی سپید است وگرد آنرا خردل گویند و اندر طلی ها بیشتر بکار دارندو بعضی دراز است بر شکل تخم سیاه اسفرم و آنرا حب الرشاد گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
هر هشت بر سخا و حلمش
با جدول و خردلند یکسان.
خاقانی.
، ذره. کوچکترین مقدار. (یادداشت بخط مؤلف) : و ان کان مثقال حبه من خردل اتینا بها و کفی بنا حاسبین. (قرآن 47/21).
زآن گنجهای نعمت و خروارهای مال
با خویشتن بگور نبردند خردلی.
سعدی.
، خردل مساوی دوازده فلس است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
شرم کننده و خاموش از خواری نه از حیا. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شرمسار و ساکت و بی صدا و آنکه از شرم و حیا آهسته حرف می زند. (ناظم الاطباء) ، مائل گردنده به لهو. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مایل به لهو و لعب. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخراد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خردل
تصویر خردل
ترسو، بددل
فرهنگ لغت هوشیار
((خَ دَ))
گیاهی است از تیره چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب اما کوچکتر از آن و گل هایی به رنگ زرد. دانه های آن طعمی تند دارند که اشته اآور می باشد
فرهنگ فارسی معین
سپندان، اسپندان، یک ذره، مقداری ناچیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوردن خردل به خواب، دلیل بر غم و اندوه است و بعضی از معبران گویند: دلیل کند بر نج و مصیبت. جابر مغربی
خوردن خردل در خواب، دلیل بر غم و اندیشه کند و نیز خوردن آن، دلیل بر نقصان مال کند یا رنج و بیماری. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب