جدول جو
جدول جو

معنی مختلف - جستجوی لغت در جدول جو

مختلف
جورواجور، گوناگون، اختلاف کننده، ویژگی آنچه یا آنکه پیوسته می آید و می رود، برای مثال کاین سیل متّفق بکند روزی این درخت / واین باد مختلف بکشد روزی این چراغ (سعدی۲ - ۴۷۷)
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
فرهنگ فارسی عمید
مختلف
(مُ تَ لَ)
اختلاف کرده شد. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اختلاف کرده شده و ناموافق و به خلاف اندیشه و رای. (ناظم الاطباء) ، لغتی که در آن اختلاف باشدکه عربی است یا فارسی. (غیاث) (آنندراج). لغتی که در فارسی و عربی بودن آن اختلاف باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مختلف
(مُ تَ لِ)
اختلاف کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اختلاف کننده و ناموافق. ناهموار. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح حدیث) عبارت است از حدیثی که میان معنی او و معنی حدیث دیگر بحسب ظاهر مضادّتی باشد و علما در جمع میان آن بحسب امکان یا ترجیح احدی بر دیگری اجتهاد بسیار نموده باشند و تصانیف بیشمار کرده اند. (نفایس الفنون ص 104) (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به احمد بن موسی بن طاوس شود، گوناگون و متفاوت. (ناظم الاطباء) :
تا چون به قال و قیل و مقالات مختلف
ازعمر چند سال میانشان فنا شدم.
ناصرخسرو (دیوان چ 1 ص 272).
مختلف خوابهاست کاین طبقات
ز آن مقدس جناب دیده ستند.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 877).
و این پادشاه را هفت حاکم است اندر این شهر از هفت دین مختلف. (حدود العالم).
مختلف شکلها همی دیدم
کامد از اختران همی پیدا.
مسعودسعد (دیوان ص 19).
هستش بسی زبان و بگفتار مختلف
ز آن هر کسی نیابد از اسرار او خبر.
مسعودسعد.
کتابت آن جز به خطوط مختلف میسر نشود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 253).
از آن مختلف رنگ شد روزگار
که دارد پدر هفت و مادر چهار.
نظامی.
اگر چه مختلف آواز بودند
همه باساز شب دمساز بودند.
نظامی.
سنگ شنیدم که چو گردد کهن
لعل شود مختلف است این سخن.
نظامی.
نقش ما یکسان به ضدها متصف
خاک هم یکسان روانشان مختلف.
مولوی.
تربیت یکسان است ولیکن طبایع مختلف. (گلستان).
- مختلف الاضلاع، به سطحی اطلاق شود که پهلوهایش با یکدیگر برابر نباشند. همچون مثلث مختلف الاضلاع و مخمس مختلف الاضلاع و جز اینها.
- مختلف الزاویه، که گوشه های آن با یکدیگر متفاوت باشند. رجوع به مثلث شود.
- مختلف شدن، جدا شدن و متفاوت بودن: همه قوتهای نفس در یک محل باشند و در وصف مختلف شوند. (مصنفات باباافضل).
، مخالف. (ناظم الاطباء). تند، صرصر که بر هر چه وزد برکند:
کین سیل متفق بکند روزی این درخت
وین باد مختلف بکشد روزی این چراغ.
سعدی.
، ناموافق. ناهماهنگ. گونه گون: و اندیشه ای که در باب مطاوعت مجدالدوله... در اندرون داشت با اتباع و اصحاب خویش در میان نهاد و کلمه ایشان مختلف شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 264) ، رنگارنگ. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).
- مختلف الالوان، رنگارنگ. گوناگون: و شهدهای مختلف الالوان برای ذخیرۀ زمستان مهیا کرده. (سندبادنامه ص 201).
، پیچ دار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، درهم برهم و مشوش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از فرهنگ جانسون) ، آنکه در کمین است که در غیبت کسی پیش زنش رود. (ناظم الاطباء) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از محیط المحیط) ، آنکه خلیفه می گردد کسی را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، کسی که شکم او رود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرفتار شکم روش. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). و رجوع به اختلاف شود
لغت نامه دهخدا
مختلف
اختلاف کننده، ناهموار، ناموافق
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
فرهنگ لغت هوشیار
مختلف
((مُ تَ لِ))
گوناگون، جورواجور
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
فرهنگ فارسی معین
مختلف
درهم، گوناگون، ناهمسان، ناهمگون
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
فرهنگ واژه فارسی سره
مختلف
جوراجور، گوناگون، گونه گون، متعدد، متفاوت، متنوع
متضاد: مشابه، همگون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مختلف
مختلفٌ
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به عربی
مختلف
Different, Various
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مختلف
différent, divers
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مختلف
diferente, varios
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مختلف
diferente, vários
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مختلف
verschieden, verschiedene
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به آلمانی
مختلف
inny, różne
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به لهستانی
مختلف
различный , различные
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به روسی
مختلف
різний , різні
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مختلف
مختلف، متفاوت است، متفاوت، واگرا، متنوّع
دیکشنری اردو به فارسی
مختلف
مختلف
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به اردو
مختلف
ต่าง , ต่างๆ
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به تایلندی
مختلف
tofauti, mbalimbali
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مختلف
שׁוֹנֶה , שונה
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به عبری
مختلف
違う , 様々な
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مختلف
不同的 , 各种的
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به چینی
مختلف
다른 , 다양한
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به کره ای
مختلف
verschillend, verschillende
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به هلندی
مختلف
berbeda, berbagai
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مختلف
বিভিন্ন , বিভিন্ন
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به بنگالی
مختلف
अलग , विभिन्न
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به هندی
مختلف
diverso, vari
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مختلف
farklı, çeşitli
تصویری از مختلف
تصویر مختلف
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مختلفه
تصویر مختلفه
مختلف، جورواجور، گوناگون، اختلاف کننده، ویژگی آنچه یا آنکه پیوسته می آید و می رود
فرهنگ فارسی عمید
مونث مختلف: آرا مختلفه جمع مختلفات. یا دایره مختلفه. یکی از دایره های عروضی. سه بحر طویل و مدید و بسیط ازین دایره بیرون آیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلفی
تصویر مختلفی
مختلف بودن اختلاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلط
تصویر مختلط
درهم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخالف
تصویر مخالف
پاد، ناسازگار، ناهم سو، نایسکان، همیستار
فرهنگ واژه فارسی سره