جدول جو
جدول جو

معنی مختفضه - جستجوی لغت در جدول جو

مختفضه(مُ تَ فِ ضَ)
دختری که خویشتن را ختنه کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معترضه
تصویر معترضه
قرارگرفته میان دو چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مختلفه
تصویر مختلفه
مختلف، جورواجور، گوناگون، اختلاف کننده، ویژگی آنچه یا آنکه پیوسته می آید و می رود
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رَ جَ)
شتر ماده که بر خلقت شتر بر بختی برآید. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ماده شتری که خلقه مانا به شتر بختی نر باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِهْ)
نعت فاعلی از استفراه. آنکه یابوی گرامی و اعلی بدست می آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به استفراه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ قَ)
مؤنث مختنق. (ناظم الاطباء). رجوع به مختنق و اختناق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ عَ)
امراءه مختلعه، زن آرزومند جماع. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زن طلاق داده شده به طلاق خلع. زنی که مهر خود را به شوی خود بذل کرده است تا او را طلاق دهد. رجوع به طلاق و طلاق خلع و اختلاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ طَ)
مؤنث مختلط. و رجوع به مادۀ قبل ذیل ترکیب معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ عَ)
مؤنث مخترع. ج، مخترعات. رجوع به مخترع و مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
مؤنث مخفوض. رجوع به مخفوض شود، دختر ختنه کرده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ فِ جَ)
ازار بلند و گشادی که به روی پاها افتد. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ لَ)
تأنیث مستفل. فرود آینده. نازل. رجوع به مستفل و استفال شود، حروف مستفله. در مقابل مستعلیه و آن بیست و دو حرف است: اء. آ. ب. ت. ث. ج. ح. د. ذ. ر. ز. س. ش. ع. ف. ک. ل. م. ن. ه. و. ی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
پنهانی گفتن. (منتهی الارب). پنهانی گفتن و آهسته خواندن. (آنندراج). نرم خواندن. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ ءَ)
مفازه مختتئه، بیابان که درآن نه آواز احدی شنیده شود و نه راه یافته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
حیله باز. مکار. فریبنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
سحابه مختاله، ابر که آن را بارنده پندارند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ نَ)
درآوردن اسب را به آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
نعت فاعلی از استفضال. باقی گذارندۀ چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فزونی خواهنده. (از منتهی الارب). چیزی را افزون بر حق خودگیرنده. (از اقرب الموارد). رجوع به استفضال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ رَ)
مؤنث محتفر. کاونده و کننده و حفرکننده. رجوع به محتفر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استفاهه. مرد بسیارخوار. (از منتهی الارب). کسی که اکل و شرب او افزون شده باشد پس از اندک بودن. (از اقرب الموارد). رجوع به استفاهه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
عمل فروتنی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ فَ)
زنی که برای زینت روی خود را بند انداخته و مویهای آن را کنده و گیسوها را پس سر بهم بسته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
دختری که خویشتن را ختنه کند و ختنه کرده. (آنندراج) ، کسی که فرود می آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختفاض و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَفِ عَ)
تأنیث مرتفع. رجوع به مرتفع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفترضه
تصویر مفترضه
مونث مفترض، جمع مفترضات
فرهنگ لغت هوشیار
معترضه در فارسی مونث معترض و برونگفت، میانگفت مونث معترض. یاجمله معترضه. جمله ایست خارج از اصل موضوع که برای تبیین و توضیح دعا یا نفرین وغیره در و سط جمله اصلی در آید مانند: دی بامداد عید - که بر صدر روزگار هر روز عید باد بتایید کردگار - برعادت از و ثاق بصحرا برون شدیم بایک دو آشناهم از ابنای روزگار. (دستور قریب دوره 3)
فرهنگ لغت هوشیار
مرتفعه در فارسی مونث مرتفع بلندی مونث مرتفع: قلل مرتفعه جمع مرتفعات
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مختلف: آرا مختلفه جمع مختلفات. یا دایره مختلفه. یکی از دایره های عروضی. سه بحر طویل و مدید و بسیط ازین دایره بیرون آیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختومه
تصویر مختومه
مختومه در فارسی مونث مختوم بنگرید به مختوم مونث مختوم
فرهنگ لغت هوشیار
مختاره در فارسی مونث مختار بر گزیده آزاد کام واکدار مونث مختار برگزیده جمع مختارات
فرهنگ لغت هوشیار
مخترعه در فارسی مونث مخترع: آفریده، نو پدید مخترعه در فارسی مونث مخترع کبا دور، آفریننده، شکافنده مونث مخترع جمع مخترعات. مونث مخترع جمع مخترعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلسه
تصویر مختلسه
مونث مختلس. مونث مختلس
فرهنگ لغت هوشیار
مختلطه در فارسی مونث مختلط: آمیخته مختلطه در فارسی مونث مختلط: آمیزنده مونث مختلط جمع مختلطات. مونث مختلط مختلطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مختلعه
تصویر مختلعه
مختلعه در فارسی: گایخواه: زن مونث مختلع زن آرزومند بر جماع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معترضه
تصویر معترضه
((مُ تَ رَ ضَ یا ض ِ))
جمله ای خارج از موضوع که میان کلام وارد شود
فرهنگ فارسی معین