جدول جو
جدول جو

معنی مخایل - جستجوی لغت در جدول جو

مخایل
ابرهایی که طلیعۀ باران است
علامات، آثار مثلاً مخایل نجابت، مخایل کیاست
تصویری از مخایل
تصویر مخایل
فرهنگ فارسی عمید
مخایل
(مَ یِ)
نشانه ها. علامتها:
شرم و حلم و سخا شمایل او
هر سه ظاهر شد از مخایل او.
سنائی.
و حمداً للّه تعالی که مخایل مزید مقدرت و دلایل مزیت بسطت هر چه ظاهرتر است. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 14). و حسن مخایل این ظفر آن روز دیدم که آن مدبران قصدی پیوستند و از آن جنس اقدامی جایز شمردند. (کلیله و دمنه ایضاً ص 228). گفت مخایل مخاصمت تو با خود و تحیر رای تو در عزیمت تو ظاهر است. (کلیله و دمنه، ایضاً ص 248). مخایل نجابت بر ناصیۀ او معین و دلایل شهامت بر جبین او مبین. (سندبادنامه 426). و فرزندی را که مخایل رشد و آثار نجابت انوار کیاست و فراست بر جبین او مبین و لایح بود. (سندبادنامه ص 79). خلق و خلق او دیباچۀ لطافت و شمایل و مخایل او فاتحۀ مصحف ظرافت. (سندبادنامه ص 149). و مخایل مزید مقدرت و دلایل دوام سلطنت آن شاه رای زن از پرتو نور ضمیر این وزیر رای زن هر روز ظاهرتر چهره نمود. (جوامع الحکایات ج 1 دیباچه ص 7). رجوع به مخائل و مخیله شود
لغت نامه دهخدا
مخایل
نشانه ها، علامت ها
تصویری از مخایل
تصویر مخایل
فرهنگ لغت هوشیار
مخایل
((مَ یِ))
نشانه ها، علامت ها، ابرهایی که طلیعه باران هستند، جمع مخیله
تصویری از مخایل
تصویر مخایل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مایل
تصویر مایل
واحد اندازه گیری طول در کشورهای انگلیسی زبان برابر با ۱۶۰۹ متر
مایل دریایی: در ریاضیات واحد اندازه گیری طول برابر ۱۸۵۲ متر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخیل
تصویر مخیل
آنکه خیال می کند، خیال کننده، کنایه از آنکه تهمت می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مایل
تصویر مایل
گراینده، میل کننده، خواهان، خمیده، خرامان، خرامنده، برای مثال که من به حسن تو ماهی ندیده ام طالع / که من به قدّ تو سروی ندیده ام مایل (سعدی۲ - ۶۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاذیل
تصویر مخاذیل
مخذول ها، سرافکنده ها، خوارها، جمع واژۀ مخذول
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ مخذول است. (غیاث) .ج مخذول است که به معنی خوارکرده شده باشد. (آنندراج). مردمان مخذول و فرومایه. (ناظم الاطباء) : جنگی قوی به پای شد و چند بار آن مخاذیل نیرو کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 39). مثال داد تا بر آن راه که آن مخاذیل آمده بودند سرپایه بزدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 40). چون سوری قصد حضرت کرد و برفت آن مخاذیل فرصتی جستند و بسیار مردم مفسد بیامدند تا نشابور را غارت کنند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 434). و آن مخاذیل را بتدریج از آن مضیق دور می کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران 323). اگر ظلمت شب مانع نیامدی یکی ازآن مخاذیل جان بیرون نبردی. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 355). این مخاذیل از آن حالت تعجب نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 411). این سواد احتمال تفاصیل افعال این مخاذیل نکند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 22). سلطان را چون از این حال خبر شد فوجی از لشکر سلطان به مدد آمد و آن مخاذیل را هر لحظه قوم قوم می رسید. (جهانگشای جوینی). تا بدین طریق اغراء و اضلال آن مدابیر مخاذیل در دریای ضلالت غرقه و در بیدای (جهالت) سرگشته شدند. (جهانگشای جوینی). چون رکن الدوله بزرگتر شد مخاذیل متابعان ایشان میان او و پدر درتعظیم و مرتبه فرقی نمی نهادند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
مهائل. جمع واژۀ مهیل، به معنی جای خوفناک. رجوع به مهائل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
جمع واژۀ مکیل و مکیله. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به مکیل و مکیله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
جمع واژۀ مسیل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). مسیل ها. اماکن جاری شدن آب. رجوع به مسیل شود: مسایل انهار و مسائح امطار معابر سیحون به فضول انواو سیول اندا پر کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 290)
مسائل. جمع واژۀ مسأله. رجوع به مسأله و مسائل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
مخایل. ابرها که بارنده نپندارند. رجوع به مخایل و مخیله شود، نشانه ها. علامتها. (ناظم الاطباء) :
مخائل سروری به کودکی زو بتافت
چو بر چمن شد دو برگ بوی دهد ضیمران.
مسعودسعد (دیوان ص 413).
دلالت عذر و مخائل خدیعت و مکر او ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 28). و رجوع به مخایل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
فریبنده. (آنندراج). فریب دهنده و خدعه کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ یِ)
پیماینده و آنکه پیمانه می کند. (ناظم الاطباء). با یکدیگر پیماینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مکایله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
متخایله. گسترده شدۀ از سبزی و گیاه فراوان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ شَ غَ)
امیدوار شدن به باریدن. (تاج المصادر بیهقی). آمادۀ باریدن شدن آسمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ،... نبرد کردن با کسی. (تاج المصادربیهقی). برابری و نبرد کردن با هم در کاری. (منتهی الاب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ یِ)
رجوع به اخائل شود، اخبار لقحه، یافتن لقحه را بسیارشیر، مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اخبار، هو عندالمحدثین مرادف للتحدیث. و قیل مغایر له و قد سبق فی لفظ الحدیث. و عند اهل العربیه یطلق علی الخبر. و هو الکلام الذی لنسبته خارج تطابقه او لاتطابقه. و قد یطلق علی القاء هذاالکلام و هو فعل المتکلم ای الکشف و الاعلام و هذا ظاهر و اما المعنی الاول فقد قال سعدالمله فی التلویح فی تعریف اصول الفقه: المرکب التام المحتمل للصدق والکذب یسمی من حیث اشتماله علی الحکم قضیه. و من حیث احتماله الصدق و الکذب خبراً. و من حیث افادته الحکم اخباراًو من حیث کونه جزءً من الدلیل مقدمهً و من حیث یطلب بالدلیل مطلوباً. و من حیث یحصل من الدلیل نتیجهً ومن حیث یقع فی العلم و یسأل عنه مسئلهً. فالذات واحده، و اختلاف العبارات باختلاف الاعتبارات - انتهی
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
تکبر نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکبر و تبختر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
برگردنده از راه، ترک کننده و برگردنده و خمنده، جور کننده، عدول کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخیل
تصویر مخیل
پنداشته شده و خیال کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخایل
تصویر تخایل
تکبر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
مخایل در فارسی، جمع مخیله، نشان ها پنداشتها ابر های گولزن جمع مخیله: نشانه ها علامتها: و مخایل مزید مقدرت و دلایل دوام سلطنت آن شاه رایزن از پرتو نور ضمیر این وزیر رایزن هر روز ظاهرتر چهره نمود، ابرهایی که طلیعه باران هستند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مخذول خوار شدگان خذلان دیدگان فرومایگان: بعد از آن ملاحده مخاذیل بر کیارق را کارد زدند مهلک نبود و اثر نکرد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مساله (مسئله) : حلاج بر سردار این نکته خوش سراید از شافعی مپرسید امثال این مسائل (مسایل)، (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایل
تصویر مایل
((یِ))
کج، خمیده، آرزومند، مشتاق، دارای شیب اندک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخیل
تصویر مخیل
((مُ خَ یِّ))
خیال کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مایل
تصویر مایل
Oblique
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مایل
تصویر مایل
oblíquo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مایل
تصویر مایل
ukośny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مایل
تصویر مایل
косой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مایل
تصویر مایل
косий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مایل
تصویر مایل
schuin
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مایل
تصویر مایل
schräg
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مایل
تصویر مایل
oblicuo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی