جدول جو
جدول جو

معنی مخاصم - جستجوی لغت در جدول جو

مخاصم
ویژگی شخص خصومت کننده، دشمنی کننده
تصویری از مخاصم
تصویر مخاصم
فرهنگ فارسی عمید
مخاصم
(مُ صِ)
خصومت کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خصومت و دشمنی کننده با هم و مخالف و ناموافق و جنگجونبرد کننده با هم و حریف و معارض. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخاصم
کینه ورز دشمنی کننده خصومت کننده دشمنی کننده جمع مخاصمین
تصویری از مخاصم
تصویر مخاصم
فرهنگ لغت هوشیار
مخاصم
((مُ ص))
دشمنی کننده، دشمن
تصویری از مخاصم
تصویر مخاصم
فرهنگ فارسی معین
مخاصم
خصم، دشمن، عدو
متضاد: محب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
پیکار کردن با یکدیگر، دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ ظا)
مخاصمه. با کسی خصومت کردن. (زوزنی). با کس داوری کردن. (تاج المصادر بیهقی). با یکدیگر خصومت کردن. (ترجمان القرآن). پیکار کردن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). مجادله و منازعه. (از اقرب الموارد). مخاصمه. با هم خصومت و دشمنی کردن. (غیاث) : احیاناً میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه ومخاصمه ظاهر می شد. (سلجوق نامۀ ظهیری چ خاورص 28)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ مَ)
خصومت و پیکار و دشمنی و عداوت. ج، مخاصمات. (از ناظم الاطباء) : چون بر این سیاقت در مخاصمت نفس مبالغت نمودم به راه راست بازآمد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 47). آفت ملک شش چیز است... تقدیم نمودن ملاطفت در موضع مخاصمت. (کلیله و دمنه). سلطان میان ایشان به وساطت برخاست و کار ایشان به فیصل رسانید و مقرر کرد که هر یک تیغ مخاصمت در نیام نهند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً 335). از جانب چین لشکری با صدهزار خرگاه به مخاصمت او و قصد بلاد اسلام بیرون آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 392). از معرض مخاصمات و مکاوحات اجتناب نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 434)
لغت نامه دهخدا
مخاصمت و مخاصمه در فارسی کینه ورزی دشمنی، پیکار پیکار کردن خصومت کردن با کسی دشمنی ورزیدن: و احیانا میان ایشان اختلاف واقع می گشت و از سر تکبر و ترفع منازعه و مخاصمه ظاهر میشد، پیکار کردن جمع مخاصمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
خصومت و پیکار و دشمنی و عداوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
((مُ ص مِ))
دشمنی کردن، جنگیدن، مخاصمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
((مُ ص مَ))
دشمنی کردن، جنگیدن، مخاصمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخاصمه
تصویر مخاصمه
رزم، دشمنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
العدّاء
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
Quarrelsomeness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
querelle
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
сварливість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
好争斗性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
belicosidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
Streitsucht
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
جھگڑالو پن
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
ความขัดแย้ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
ugomvi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
ריביות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
喧嘩
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
싸움성
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
сварливость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
kavgacılık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
sifat suka bertengkar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
ঝগড়াটে
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
कलहप्रियता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
litigiosità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
kłótliwość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
belicosidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مخاصمت
تصویر مخاصمت
ruziegedrag
دیکشنری فارسی به هلندی