جدول جو
جدول جو

معنی مخاساه - جستجوی لغت در جدول جو

مخاساه
(شَظظ)
از ’خ س و’، طاق و جفت بازیدن به گردکان. (آنندراج). خاساه ، طاق و جفت بازید با وی به گردکان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
حساب کردن، با کسی حساب کردن، به حساب و کتاب کسی رسیدن، کنایه از رسیدگی و بررسی امری
فرهنگ فارسی عمید
(صِ)
سرزنش کردن و نکوهیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
از ’ق س و’، رنج بکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). رنج چیزی کشیدن. (دهار) (از مجمل اللغه) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معالجۀ امر شدید و مکابدۀ آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). و رجوع به دو مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ بَ)
با کسی، چیزی فراموش کردن. (تاج المصادر بیهقی نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه ص 206 ب) (المصادر زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(ظَ رَ)
با هم بزرگ منشی نمودن و با هم مفاخره کردن. (منتهی الارب). با هم بزرگ منشی و فخر نمودن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مفاخره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَظظ)
یاری دادن کسی را. لغت ردیه است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). یاری کردن و به مال و تن با کسی غمخواری کردن و لفظ مواسات مهموزالفاء ناقص است که همزۀ آن به واو مقلوب مکتوب شده مثال واوی نیست چنانکه به ظاهر دیده می شود. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دشمنی کردن باکسی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
با همدیگر شناوری کردن. (از منتهی الارب). مسابحه. (از متن اللغه). با هم شنا کردن
لغت نامه دهخدا
(شِ طا)
از ’خ زی’، با کسی نبرد کردن به خزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). با کسی نبرد کردن به خواری و رسوائی. (ناظم الاطباء). یقال خازانی فخزیته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از ’خ س ء’، با هم سنگ اندازی کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
از ’خ ش ی’، نبرد کردن با کسی به ترسیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی نبرد کردن. (از تاج المصادر بیهقی). یقال خاشانی فخشیته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ترک کردن کسی را. (از ذیل اقرب الموارد) : و خاشیت فلاناً، ای تارکته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ صَ بَ)
از ’خ ل و’، خالاه مخالاه، ترک کردن و گذاشتن کسی یا چیزی را. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). یکدیگر را فروگذاشتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ رَ)
از ’خ ل ی’، خالاه مخالاه، بر زمین انداختن کسی را و فریب کردن با وی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
از ’ت س و’، رنجانیدن کسی را و استخفاف او کردن. (آنندراج). تاساه متاساه، رنجانید وی را و استخفاف او کرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
در فارسی: مباسطه و مباسطت: فراخی ورزیدن دوستی گشاده رویی گشاده رویی کردن، گشاده رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاسده
تصویر محاسده
محاسدت و محاسده در فارسی: رشک ورزی حسد ورزیدن بدخواهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاکاه
تصویر محاکاه
محاکا و محاکات در فارسی: همداستانی، باز گفت، همانندی همسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
حساب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجازاه
تصویر مجازاه
مجازات در فارسی: پاد افرایش پاد فرایش کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهاه
تصویر مجاهاه
نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
متاسفه در فارسی مونث متاسف: افسوسمند دریغا گوی اندوهزده مونث متاسف جمع متاسفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متاسیه
تصویر متاسیه
مونث متاسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباراه
تصویر مباراه
مبارات در فارسی: بیزاری از هم، چشم همچشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاذاه
تصویر محاذاه
محاذات در فارسی: رو در رویی روبا رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباسله
تصویر مباسله
مباسله در فارسی: تاخت و تاز تاختن حمله کردن در جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباغاه
تصویر مباغاه
جهمرزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباکاه
تصویر مباکاه
با هم گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی: مبالا و مبالات: باک داشتن، اندیشیدن در اندیشه داشتن، ورزیدن کوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباهاه
تصویر مباهاه
مباهات در فارسی نازش نازیدن به خود بالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباداه
تصویر مباداه
مبادات در فارسی: آشکار کردن نمایاندن، کین نمایی آشکار کردن دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخازاه
تصویر مخازاه
مخازات در فارسی خوار کردن، رسوا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواساه
تصویر مواساه
مواسا و مواسات در فارسی: تیمناک یاریگری یاری از دل و جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاساه
تصویر مقاساه
مقاسا و مقاسات در فارسی رنج کشی، همدردی همرنجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاسبه
تصویر محاسبه
شمارش، برآورد
فرهنگ واژه فارسی سره