جدول جو
جدول جو

معنی مخائل - جستجوی لغت در جدول جو

مخائل
(مَ ءِ)
مخایل. ابرها که بارنده نپندارند. رجوع به مخایل و مخیله شود، نشانه ها. علامتها. (ناظم الاطباء) :
مخائل سروری به کودکی زو بتافت
چو بر چمن شد دو برگ بوی دهد ضیمران.
مسعودسعد (دیوان ص 413).
دلالت عذر و مخائل خدیعت و مکر او ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 28). و رجوع به مخایل شود
لغت نامه دهخدا
مخائل
مخایل در فارسی، جمع مخیله، نشان ها پنداشتها ابر های گولزن جمع مخیله: نشانه ها علامتها: و مخایل مزید مقدرت و دلایل دوام سلطنت آن شاه رایزن از پرتو نور ضمیر این وزیر رایزن هر روز ظاهرتر چهره نمود، ابرهایی که طلیعه باران هستند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسائل
تصویر مسائل
مسئله ها، موضوع ها، مطلب ها، پرسشهایی درباره مسائل شرعی، امور مشکل، معضل ها، سؤال ها، پرسش ها، جمع واژۀ مسئله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخایل
تصویر مخایل
ابرهایی که طلیعۀ باران است
علامات، آثار مثلاً مخایل نجابت، مخایل کیاست
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
از ’خ ول’، مردی که عموها و دائی های وی کریم باشند. (ناظم الاطباء) : رجل مخال معم، مرد کریم الاعمام و کریم الاخوال، و بدون ’معم’ مستعمل نشود. (از منتهی الارب) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
مایل. چفسان. زنی که خمان و چمان رود از ناز و گردنکشی، یا مائل است از طاعت خدای و آنچه او را لازم است از حفظ فروج، یا شانه میلاء می کند که کراهت دارد، یا مایل است بسوی بدی و فساد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). ج، مائلات. و رجوع به مائله و مایله و مایل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مقیل. (ناظم الاطباء). رجوع به مقیل شود، جمع واژۀ مقول: و مقائل فلا سفتهم. (مسعودی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مهیل، به معنی جای خوفناک. (آنندراج). رجوع به مهایل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مائل. رجوع به مائل شود، جمع واژۀ مائله به معنی زن باتبختر و زن خرامنده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
قاسم خاک فئال الارب). آنکه در بازی فئال خاک را قسمت کند. (ناظم الاطباء). بازی کننده فئال. و گویند:کما قسم الترب المفائل بالید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
به شتاب. شتابان: مر مرائلا، مر مسرعاً. (متن اللغه) (اقرب الموارد) ، به شتاب گذشت. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
مجلسها و محفلها. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
مسایل. جمع واژۀ مسأله. (اقرب الموارد). مسأله ها. موضوعات. موضوعها. رجوع به مسأله و مسایل شود:
با که بگویم حکایت غم عشقت
این همه گفتیم و حل نگشت مسائل.
سعدی.
حلاج بر سر دار این نکته خوش سراید
ازشافعی نپرسند امثال این مسائل.
حافظ.
، مطالبی که درعلوم بدانها برهان آورند و غرض از آن علم شناختن آنها باشد. و آن یکی از اجزاء سه گانه علم باشد، اول موضوعات و آن همان است که از عوارض ذاتی آن بحث می گردد، ثانیاً مبادی آن حدود و اجزاء و اعراض موضوعات است و مقدمات بدیهی یا نظری، و ثالثاً مسائل. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی). محمولات منتسبه به موضوع و جزئیات موضوع علم.
- مسائل شرعیه، امور شرعی. فروع فقهی. احکام شرعی در موضوعات گوناگون. حکم شرع درباره خبری: ایشان (ملاباشی) بغیر از استدعای وظیفه به جهت طالب علمان... و تحقیق مسائل شرعیه و تعلیم ادعیه و امور مشروعه به هیچ وجه به کار دیگر دخل نمیکردند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 1)، جمع واژۀ مسیل. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مسیل شود، جمع واژۀ مسل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مسل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
نشانه ها. علامتها:
شرم و حلم و سخا شمایل او
هر سه ظاهر شد از مخایل او.
سنائی.
و حمداً للّه تعالی که مخایل مزید مقدرت و دلایل مزیت بسطت هر چه ظاهرتر است. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 14). و حسن مخایل این ظفر آن روز دیدم که آن مدبران قصدی پیوستند و از آن جنس اقدامی جایز شمردند. (کلیله و دمنه ایضاً ص 228). گفت مخایل مخاصمت تو با خود و تحیر رای تو در عزیمت تو ظاهر است. (کلیله و دمنه، ایضاً ص 248). مخایل نجابت بر ناصیۀ او معین و دلایل شهامت بر جبین او مبین. (سندبادنامه 426). و فرزندی را که مخایل رشد و آثار نجابت انوار کیاست و فراست بر جبین او مبین و لایح بود. (سندبادنامه ص 79). خلق و خلق او دیباچۀ لطافت و شمایل و مخایل او فاتحۀ مصحف ظرافت. (سندبادنامه ص 149). و مخایل مزید مقدرت و دلایل دوام سلطنت آن شاه رای زن از پرتو نور ضمیر این وزیر رای زن هر روز ظاهرتر چهره نمود. (جوامع الحکایات ج 1 دیباچه ص 7). رجوع به مخائل و مخیله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
این کلمه در ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 56 و 71 و 425 و چ قدیمی ص 50 و 57 و 251 جمع مخاضه معادل مخاوض آمده است: پیرامن او خندقی عمیق بود که اندیشه در مجاری آن به پایان نمی رسید و وهم را در مخائض آن پای به گل فرومی شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 56). و پیلی که حصن قلب بود در بعضی مخائض فروماند و به گل فروشد چندانکه در استخلاص او کوشیدند فایده نداشت... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 71). از آن بیابان ها بگذشت و آن مخائض و مغاویر بازپس گذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 425). و رجوع به مخاضه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
فریبنده. (آنندراج). فریب دهنده و خدعه کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ ءِ)
رجل اخائل، مرد متکبر. مغرور
لغت نامه دهخدا
(خَ ءِ)
جمع واژۀ خمیله. (منتهی الارب) (لسان العرب) (تاج العروس). رجوع به خمیله شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسائل
تصویر مسائل
موضوعات، مساله ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخایل
تصویر مخایل
نشانه ها، علامت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خائل
تصویر خائل
نگهدارنده، خودخواه مرد، ترفند کار
فرهنگ لغت هوشیار
گراینده بچیزی میل کننده راغب شایق: خری چند مایل به جلهای رنگین ددی چند راغب به آفت رسانی. (وحشی. چا. امیر کبیر 269)، خمیده برگردیده، نزدیک به متمایل به: کتی قهوه یی وشلواری زرد رنگ مایل بسبز پوشیده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخایل
تصویر مخایل
((مَ یِ))
نشانه ها، علامت ها، ابرهایی که طلیعه باران هستند، جمع مخیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسائل
تصویر مسائل
پرسمانها، پرسشها، دشواری ها
فرهنگ واژه فارسی سره
مایل، کج
دیکشنری عربی به فارسی
مایل، تمایل، مستعد
دیکشنری اردو به فارسی