جدول جو
جدول جو

معنی محییه - جستجوی لغت در جدول جو

محییه
(مُحْ یی یَ)
تأنیث محیی. زنده کننده و حیات بخش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محیی
تصویر محیی
(پسرانه)
زنده کننده، احیاکننده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محیی
تصویر محیی
احیا کننده، زنده کننده، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
(مَحْ)
محواه. پرمار. مارناک. محیات. (آنندراج). ارض محیاه یا محواه، زمینی مارناک
لغت نامه دهخدا
(مَحْ یا)
زندگی. حیات. مقابل ممات و مرگ و موت. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَیْ یی)
زنده کننده، تحیت گوینده، گویندۀ ’حیاک اﷲ’ به کسی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ یی یَ)
حئییه. مؤنث حیی یعنی صاحب حیا. (اقرب الموارد). زن شرمگین. (مهذب الاسماء). رجوع به حیی شود
لغت نامه دهخدا
(حُ یَیْ یَ)
مصغر حیه است که به معنی مار باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُعَیْ یَ)
مصغر ابومعاویه یعنی یوز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُعْ یِ یَ)
شتر درمانده. (منتهی الارب). شتران درمانده. یقال ابل معییه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ)
خم وادی. پیچ رود. محنوه. محناه. ج، محانی، زمین کج. (منتهی الارب) ، شیردوشه از چرم شتر که ریگ در بعض پوست آن کرده بیاویزند تا خشک شده مانند کاسه شود یا کفۀ ترازو. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
محمیت. حمیّه. ننگ و عار داشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ می یَ)
حمایت شده. حراست شده: لازالت معموره الاطراف والارکان محمیه الاکناف والبنیان. (سندبادنامه ص 10).
- دولت محمیه، دولت تحت الحمایه
لغت نامه دهخدا
(مَحْ وی یَ)
تأنیث محوی. مجموعه. فراهم آمده و گردشده. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
واستعین اﷲ فی الفیه
مقاصد النحو بها محویه.
ابن مالک
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام پشته ای است از بنی اسد، آبی است اهل نبهانیه را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَیْ یا)
اسم مفعول از تحیه. (از معجم البلدان). سلام و درود و تحیه فرستاده شده
لغت نامه دهخدا
(مَ جی یَ)
کلمه ای که معنی آن مخالف لفظ باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَحْ ییَ)
جمع واژۀ حیاء (بترک ادغام و بادغام)
لغت نامه دهخدا
(مَ کی یَ)
مؤنث محکی. (یادداشت مرحوم دهخدا). حکایت کرده شده. (غیاث) (آنندراج). رجوع به محکی شود
لغت نامه دهخدا
بنت امره القیس بن عدی الکلابیه، از ازواج حضرت علی (ع). (حبیب السیر چ تهران جزو چهارم از ج 1 ص 196)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَشْ شی یَ)
خرگوش تاسه برافکن سگان بدویدن: ارنب محشیه. (منتهی الارب). خرگوشی که سگان را در دویدن به تاسه افکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ظی یَ)
کنیزمدخوله ای که از زن پنهان دارند. ج، محاظی. (ناظم الاطباء). اما صحیح کلمه حظیه است. رجوع به حظیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
تأنیث محیل. زن حیله کننده. (غیاث). زن حیله گر، دار محیله، سرائی که بر وی سالها یا یک سال گذشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
تأنیث محیط
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
محیطه.
- قضیۀمحیطه، قضیۀ محیط. رجوع به محیط و رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
لتۀ حیض. کهنۀ بی نمازی. حیضه. ج، محائض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محیی
تصویر محیی
احیا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیله
تصویر محیله
مونث محیل زن حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیاه
تصویر محیاه
مایه زیست، مار زار زمین پر مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیضه
تصویر محیضه
لته کهنه دشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیطه
تصویر محیطه
محیطه در فارسی مونث محیط: تریست گردک مونث محیط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیی
تصویر محیی
((مُ))
احیاءکننده، زنده کننده
فرهنگ فارسی معین
صفت زنده کننده، احیاگر، احیاء کننده
متضاد: ممیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پستان زن شیردهی که در اثر بدن خوابیدن سفت شده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی