جدول جو
جدول جو

معنی محیطی - جستجوی لغت در جدول جو

محیطی
بيئيّةً
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به عربی
محیطی
Environmental
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
محیطی
environnemental
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
محیطی
环境的
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به چینی
محیطی
ambientale
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
محیطی
umweltbezogen
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به آلمانی
محیطی
środowiskowy
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به لهستانی
محیطی
экологический
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به روسی
محیطی
екологічний
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
محیطی
milieu-
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به هلندی
محیطی
ambiental
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
محیطی
पर्यावरणीय
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به هندی
محیطی
環境的な
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
محیطی
পরিবেশগত
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به بنگالی
محیطی
lingkungan
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
محیطی
çevresel
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
محیطی
환경의
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به کره ای
محیطی
ماحولیاتی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به اردو
محیطی
สิ่งแวดล้อม
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به تایلندی
محیطی
mazingira
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
محیطی
ambiental
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
محیطی
סביבתי
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محیط
تصویر محیط
(پسرانه)
دربرگیرنده، احاطه کننده، از نامهای خداوند، آنچه شخص یا چیزی را احاطه کرده و منشأ تغییر و تحول است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محیی
تصویر محیی
(پسرانه)
زنده کننده، احیاکننده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محیط
تصویر محیط
جایی که انسان در آن زندگانی می کند اعم از کشور، شهر، جامعه یا خانواده، مقابل محاط، کنایه از احاطه کننده، فرو گیرنده، در ریاضیات خطی که دور دایره را فراگیرد، در ریاضیات شکلی که شکل دیگر داخل آن قرار گرفته باشد، کنایه از اقیانوس، کنایه از آگاه، مطلع، باخبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محیی
تصویر محیی
احیا کننده، زنده کننده، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ طَ)
محیطه.
- قضیۀمحیطه، قضیۀ محیط. رجوع به محیط و رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
تأنیث محیط
لغت نامه دهخدا
(مُ)
حیله بازی. حیله گری. مکاری. (ناظم الاطباء). گربزی
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ طا)
کام دهن. (منتهی الارب). لهاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گردک تریست فرا گرد پیرامون، فرا گیر، آگاه همه دان، زیستگاه، زراره (اقیانوس) احاطه کننده در برگیرنده: هوا محیط است بر چیز ها، خطی که دور تا دور سطحی را احاطه کند پیرامون. یا محیط دایره خطی است مدور که سطح دایره را احاطه کند. توضیح عاده محیط دایره و دایره بیک مفهوم بکار برده میشوند، جای زندگی آدمی، با اطلاع مطلع، دریای بزرگ اقیانوس. یا محیط کحلی رنگ. دنیا: صدف این محیط کحلی رنگ چون بر آمود در بکام نهنگ... (نظامی. گنجینه گنجوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیی
تصویر محیی
احیا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیطه
تصویر محیطه
محیطه در فارسی مونث محیط: تریست گردک مونث محیط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیط
تصویر محیط
پیراگیر، پیرامون، زیستگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تزویر، حقه بازی، حیله گری، شیادی، مکاری، مکر
متضاد: سادگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد