جدول جو
جدول جو

معنی محیطآب - جستجوی لغت در جدول جو

محیطآب(مُ)
دهی است از دهستان و بخش سیمکان شهرستان جهرم، واقع در3500 گزی شمال باختری کلاکلی کنار راه مالرو عمومی سیمکان به میمنه با 52 تن سکنه. آب آن از چشمه و رودخانه تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محیط
تصویر محیط
(پسرانه)
دربرگیرنده، احاطه کننده، از نامهای خداوند، آنچه شخص یا چیزی را احاطه کرده و منشأ تغییر و تحول است
فرهنگ نامهای ایرانی
محمودافندی، از شعرای بزرگ عثمانی است، او بسال 933 هجری قمری در استانبول تولد یافت، فرزند مؤذن جامع سلطان محمد فاتح بود و به چراغ باشی گری رسید، پس از تحصیل به مدرسی سلیمانیه نایل گشت و سلطان سلیمان قانونی و سلطان سلیم به او توجه داشتند، در زمان سلطان مرادخان سوم، بیتی از اشعار او را مورد تفسیر سوء قرار داده نزدشاه از او شکایت کردند و منجر به تبعید او شد، پس از آن مورد عفو قرار گرفت و به منصب قاضی عسکر آناطولی و درجۀ رئیس العلمائی رسید، دیوانی از او باقیست، کتاب مواهب لدنیه را تحت عنوان معالم الیقین ترجمه نمود، او بسال 1008 هجری قمری درگذشت و در خارج دروازۀ ادرنه در رهگذر ایوب انصاری مدفون گردید، از اوست:
ای پای بند دامگه قید نام و ننگ
تا کی هوای مشغلۀ دهر بی درنگ
آک اولدمی که آخر اولوب نوبهار عمر
برگ خزانه دونسه گرک روی لاله رنگ،
(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1203)،
در کشف الظنون آمده: مولی محمود متوفی 1008 هجری قمری، او را دیوانی است به ترکی و بسیار معروف و مشهور است، احتمال دارد که صاحب ترجمه با باقی محمود افندی یکی باشد
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
محیطه.
- قضیۀمحیطه، قضیۀ محیط. رجوع به محیط و رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
تأنیث محیط
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَ)
اسم مکان از احتطاب. انبار هیزم و جایی که در آن هیزم جمع میکنند. (ناظم الاطباء). هیزم دان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
نعت فاعلی از احتطاب. هیمه جمعکننده. (آنندراج). گردآورندۀ هیزم. (ناظم الاطباء). هیمه اندوز، هیزم ریزه ها خورنده. (آنندراج). شتری که خار خشک شاخ درخت خورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ)
جمع واژۀ محطب. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
شتری که خار خشک خورد. (آنندراج). رجوع به محاطبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ رَ)
مرد استوارخلقت سخت بنیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محظرب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محیطه
تصویر محیطه
محیطه در فارسی مونث محیط: تریست گردک مونث محیط
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که متصدی تقسیم آب مشترک است وآب را بخانه ها باغها مزارع و غیره رساند آبیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیط
تصویر محیط
پیراگیر، پیرامون، زیستگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
بيئيّةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
Environmental
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
environnemental
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
ambientale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
ambiental
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
umweltbezogen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
środowiskowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
экологический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
екологічний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
milieu-
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
ambiental
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
ماحولیاتی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
पर्यावरणीय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
สิ่งแวดล้อม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
mazingira
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
סביבתי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
環境的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
环境的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
환경의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
lingkungan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
পরিবেশগত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از محیطی
تصویر محیطی
çevresel
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی