جدول جو
جدول جو

معنی محیاه - جستجوی لغت در جدول جو

محیاه
بنت امره القیس بن عدی الکلابیه، از ازواج حضرت علی (ع). (حبیب السیر چ تهران جزو چهارم از ج 1 ص 196)
لغت نامه دهخدا
محیاه
(مُ حَیْ یا)
اسم مفعول از تحیه. (از معجم البلدان). سلام و درود و تحیه فرستاده شده
لغت نامه دهخدا
محیاه
(مَحْ)
محواه. پرمار. مارناک. محیات. (آنندراج). ارض محیاه یا محواه، زمینی مارناک
لغت نامه دهخدا
محیاه
(مَ)
نام پشته ای است از بنی اسد، آبی است اهل نبهانیه را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
محیاه
مایه زیست، مار زار زمین پر مار
تصویری از محیاه
تصویر محیاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مِ)
آن اشتر که بار باز پس افکند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
محیطه.
- قضیۀمحیطه، قضیۀ محیط. رجوع به محیط و رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
غذای کودک که بدان زندگی کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَرْیْ)
آتش رابه دمیدن زنده کردن. حاییت النار بالنفخ، افروختم آتش را به دمیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
فرس محتاهالخلق، اسب استوارخلقت. (منتهی الارب مادۀ ’ح ت ی’). اسب محکم و استوار گرداندام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُحْ یی یَ)
تأنیث محیی. زنده کننده و حیات بخش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
تأنیث محیل. زن حیله کننده. (غیاث). زن حیله گر، دار محیله، سرائی که بر وی سالها یا یک سال گذشته باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
تأنیث محیط
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
لتۀ حیض. کهنۀ بی نمازی. حیضه. ج، محائض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سزاوار (مذکرو مؤنث و واحد و جمع در وی یکسان است). یقال انه لمحجاه و انها لمحجاه و انهم لمحجاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِحْ)
وقت و هنگام چیزی: محیان الشی ٔ، هنگام و وقت آن
لغت نامه دهخدا
(مِحْ)
حیصاء. ناقۀ تنگ فرج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَیْ یا)
جماعت زنده کرده شده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَحْ)
محیاه. زمین مارناک. (آنندراج). رجوع به محیاه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خم وادی. محنیه. محنوه. پیچ رود. ج، محانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَحْ)
محیاه. پرمار. ارض محواه و محیاه، زمینی مارناک. زمینی بسیارمار. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محری. سزاوار. یقال انه لمحراه ان یفعل کذا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زمین سنگریزه ناک. (منتهی الارب). زمینی باسنگریزه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پست ترین جای طعام در شکم که نزدیک به در رفتن است. (منتهی الارب). رودۀ زیرین از مردم. (از ناظم الاطباء) ، چرب رودۀ ستوران. (منتهی الارب). چرب رودۀ چارپایان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آهن و مانند آن که بدان چرک و پوست دور کننداز روی ادیم. (منتهی الارب). و رجوع به محلاءه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
تأنیث محمی ̍، حدیدۀ محماه، آهن تفته. آهنی سرخ کرده در آتش. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به احماء شود
لغت نامه دهخدا
(ضَحْ)
یوم ضحیاه، روز روشن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گاو آب کشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محواه
تصویر محواه
مار زار زمین پر مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیان
تصویر محیان
هنگام زمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیله
تصویر محیله
مونث محیل زن حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیطه
تصویر محیطه
محیطه در فارسی مونث محیط: تریست گردک مونث محیط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیضه
تصویر محیضه
لته کهنه دشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیار
تصویر محیار
سر گردان سر گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصاه
تصویر محصاه
سنگریزه دار
فرهنگ لغت هوشیار