جدول جو
جدول جو

معنی محی - جستجوی لغت در جدول جو

محی
(مُ)
زنده کننده (دراصل محیی بود بر وزن مکرم ضمه بر یاء ثقیل برانداختند و یاء را ساکن کردند اجتماع ساکنین شد میان یای ثانی و تنوین یاء را حذف نمودند محی ماند). (غیاث)
لغت نامه دهخدا
محی
(مُ حَی ی)
زنده کننده (این در اصل محیی بوده است ضمه بر یاء دشوار بود انداختند به اجتماع ساکنین یاء حذف شدمحی ماند در این صورت از باب تفعیل است). (غیاث)
لغت نامه دهخدا
محی
(شَ رَ)
پاک کردن نوشته و نقش و جز آن را. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محیط
تصویر محیط
(پسرانه)
دربرگیرنده، احاطه کننده، از نامهای خداوند، آنچه شخص یا چیزی را احاطه کرده و منشأ تغییر و تحول است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محیی
تصویر محیی
(پسرانه)
زنده کننده، احیاکننده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محیا
تصویر محیا
(دخترانه)
زندگی، حیات
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محی الدین
تصویر محی الدین
(پسرانه)
زنده کننده دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محیص
تصویر محیص
گریزگاه، جای گریختن، محل مناسب برای گریختن، در علوم ادبی جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که می توان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محیرالعقول
تصویر محیرالعقول
حیران کنندۀ عقل ها، سرگردان کننده، گیج کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محیط
تصویر محیط
جایی که انسان در آن زندگانی می کند اعم از کشور، شهر، جامعه یا خانواده، مقابل محاط، کنایه از احاطه کننده، فرو گیرنده، در ریاضیات خطی که دور دایره را فراگیرد، در ریاضیات شکلی که شکل دیگر داخل آن قرار گرفته باشد، کنایه از اقیانوس، کنایه از آگاه، مطلع، باخبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محیل
تصویر محیل
حواله دهنده، برات کش
چاره کننده
حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محیر
تصویر محیر
گوشه ای در دستگاه های نوا، ماهور و راست پنجگاه، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی، حیران کننده، حیرت انگیز، شگفت آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محیی
تصویر محیی
احیا کننده، زنده کننده، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
(قِ حا)
سر نره. (منتهی الارب). قمحاه. (منتهی الارب). رجوع به قمحاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محیط زیست
تصویر محیط زیست
زیستگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیر
تصویر محیر
حیرت انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محید
تصویر محید
گریز گاه
فرهنگ لغت هوشیار
قزوینی بر آن است که این زبانزد را ترکان ساخته اند از تازی هاژنده خرد - سر گرداننده حیران کننده عقلها سرگردان کننده
فرهنگ لغت هوشیار
نیرو مند: آدمی یا ستور، نیکبافت: ریسمان، رستگاری نیزه جلا داده، شتر استوار خلقت هموار اندام، بر گردیدن از چیزی، رستگاری یافتن، خلاص گردانیدن، خلاص رهایی و از آن اذیت وبلیت مفر ومحیصی نمیدانست، گریزگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیضه
تصویر محیضه
لته کهنه دشتان
فرهنگ لغت هوشیار
گردک تریست فرا گرد پیرامون، فرا گیر، آگاه همه دان، زیستگاه، زراره (اقیانوس) احاطه کننده در برگیرنده: هوا محیط است بر چیز ها، خطی که دور تا دور سطحی را احاطه کند پیرامون. یا محیط دایره خطی است مدور که سطح دایره را احاطه کند. توضیح عاده محیط دایره و دایره بیک مفهوم بکار برده میشوند، جای زندگی آدمی، با اطلاع مطلع، دریای بزرگ اقیانوس. یا محیط کحلی رنگ. دنیا: صدف این محیط کحلی رنگ چون بر آمود در بکام نهنگ... (نظامی. گنجینه گنجوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیط دائره
تصویر محیط دائره
چنبر دریواس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیط زیبا
تصویر محیط زیبا
هوتریست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیوس
تصویر محیوس
برده زا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیط شدن
تصویر محیط شدن
گرد کیدن فرا گرفتن احاطه کردن در بر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیط کردن
تصویر محیط کردن
تریستن گردکاندن احاطه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیط گردیدن
تصویر محیط گردیدن
بنگرید به محیط شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیطه
تصویر محیطه
محیطه در فارسی مونث محیط: تریست گردک مونث محیط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیق
تصویر محیق
پیکان باریک و تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیل
تصویر محیل
حیله ور، مکار، افسونگر، فریبکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیله
تصویر محیله
مونث محیل زن حیله گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیی
تصویر محیی
احیا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمحی
تصویر قمحی
گندمی گندمگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیت
تصویر محیت
هشیار: مرد، ناب پاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیط
تصویر محیط
پیراگیر، پیرامون، زیستگاه
فرهنگ واژه فارسی سره