جدول جو
جدول جو

معنی محویه - جستجوی لغت در جدول جو

محویه(مَحْ وی یَ)
تأنیث محوی. مجموعه. فراهم آمده و گردشده. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
واستعین اﷲ فی الفیه
مقاصد النحو بها محویه.
ابن مالک
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محوطه
تصویر محوطه
زمینی که دور آن دیوار کشیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَوْ وَ لَ)
تأنیث محول. بازگذارده شده. واگذارده. محوله
لغت نامه دهخدا
(مَرْ وی یَ)
مؤنث مروی ّ که نعت مفعولی است از مصدر روایه. روایت شده. روایت کرده شده. رجوع به مروی و روایه شود
لغت نامه دهخدا
(مُحْ یی یَ)
تأنیث محیی. زنده کننده و حیات بخش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ گَ دَ)
حالت محو شدن و ابطال و حک و نسخ. (ناظم الاطباء). محوشدگی
لغت نامه دهخدا
(شِ)
کاهانیدن و کم کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَیْ یا)
دهی است از دهستان خمین بخش مرکزی شهرستان خرمشهر، واقع در شش هزارگزی شمال خاوری راه اتومبیل رو مرز عراق به خرمشهر، و سه هزارگزی شمال باختری خرمشهر با 400 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مِ وَ قَ)
مکنسه. جاروب. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَحْ وَ کَ)
قتال. کشش. یقال ترکتهم فی محوکه، ای فی قتال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَشْ شی یَ)
خرگوش تاسه برافکن سگان بدویدن: ارنب محشیه. (منتهی الارب). خرگوشی که سگان را در دویدن به تاسه افکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
ارض محوقه، زمین کم نبات به جهت قلت باران. (منتهی الارب). زمین کم گیاه از کمی باران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْ وَ طَ)
تأنیث محوط. محوطه. دیواربرکشیده. دیوارکشیده. که در پیرامون دیوار دارد. دیواربست. هر جای محصور و محدود. هر جای که از دیوار و جز آن احاطه شده باشد و هر کشتزار محدودی. (از ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات گوید اسم ظرف است از تحویط که سوای لام کلمه تعلیل و تبدیل نمی پذیرد و به فتح میم و سکون حاء غلط است چه صحیح داشتن حرف علت در صیغۀ ظرف اجوف از ثلاثی مجرد بدون موانع ثابت نشده، یا آنکه در اصل ’محوطهبه’ بوده باشد (به فتح میم وضم حاء و سکون واو) و از کثرت استعمال صلۀ باء حذف شده فقط محوطه به معنی اسم ظرف مستعمل شده است. (غیاث) : عنّه، محوطۀ چوب. (منتهی الارب). دیوار بست از چوب که شتران و اسبان را سازند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
خالص نسب گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). ویژه شدن
لغت نامه دهخدا
(مَ می یَ)
حمایت شده. حراست شده: لازالت معموره الاطراف والارکان محمیه الاکناف والبنیان. (سندبادنامه ص 10).
- دولت محمیه، دولت تحت الحمایه
لغت نامه دهخدا
(شُ)
محمیت. حمیّه. ننگ و عار داشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ جی یَ)
کلمه ای که معنی آن مخالف لفظ باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ کی یَ)
مؤنث محکی. (یادداشت مرحوم دهخدا). حکایت کرده شده. (غیاث) (آنندراج). رجوع به محکی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ظی یَ)
کنیزمدخوله ای که از زن پنهان دارند. ج، محاظی. (ناظم الاطباء). اما صحیح کلمه حظیه است. رجوع به حظیه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ویَ)
جمع واژۀ ج حواء. خانه های مردم بر یکجا از خرگاه و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْوَ زَ)
نامی برای قم و توابع آن. آنچه از دیگر شهرها که به نزدیک قم اند با قم جمع کرده اند و اضافت نموده و آن را محوزه می خوانند. (تاریخ قم ص 56)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گرد کوهان شتر گلیم نهادن نشستن را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، مجتمع گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، مستدیر کردن، حلقه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وی یَ)
نام زنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دختر غفور از بنات ملوک یمن و زن حاتم طایی. (تاج العروس، ج 9 ص 413) (عیون الاخبار ج 3 ص 129 و حاشیۀ ص 263). و رجوع به تعلیقات دیوان منوچهری ص 344 شود:
یار تو خیر و خرمی چون پارسای فاطمی
جفت تو جود و مردمی چون جفت حاتم ماویه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از منویه
تصویر منویه
مونث منوی، جمع منویات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقویه
تصویر مقویه
مقویه در فارسی مونث مقوی: نیروبخش توانده مونث مقوی، جمع مقویات
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مروی مرویه در فارسی: باز گفته مونث مروی: و ذکر بعضی از فضایل مرویه در حق ایشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محوطه
تصویر محوطه
دیوار برکشیده، زمینی که دور آن دیوار کشیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
محتویه در فارسی مونث محتوی: فروست در بر دار درونمایه مونث محتوی جمع محتویات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محواه
تصویر محواه
مار زار زمین پر مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماویه
تصویر ماویه
آینه، شیرابه گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحویه
تصویر رحویه
چرخه کهربایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطویه
تصویر مطویه
مونث مطوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محوطه
تصویر محوطه
((مُ حَ وِّ طِ))
زمینی که دور آن را دیوار کشیده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محوله
تصویر محوله
سپرده شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محوطه
تصویر محوطه
گردونه
فرهنگ واژه فارسی سره