جدول جو
جدول جو

معنی محوقه - جستجوی لغت در جدول جو

محوقه
(مِ وَ قَ)
مکنسه. جاروب. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
محوقه
(مَ قَ)
ارض محوقه، زمین کم نبات به جهت قلت باران. (منتهی الارب). زمین کم گیاه از کمی باران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطوقه
تصویر مطوقه
طوق دار، کبوتری که در گردن او طوق باشد مانند فاخته، قمری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محوطه
تصویر محوطه
زمینی که دور آن دیوار کشیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرقه
تصویر محرقه
تیفوس، محرق
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ قَ)
محل سوختن. سوختن جای:
از تکبر جمله اندرتفرقه
مرده از جان زنده اندر محرقه.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ قَ)
استره. (منتهی الارب). تیغ. موسی. تیغ دلاکی
لغت نامه دهخدا
(مُ حَلْ لَ قَ)
مؤنث محلّق، یکی محلّق. (منتهی الارب). رجوع به محلق شود، شتران که به شکل حلقه داغ بر آنها کرده باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَقْ قِ قَ)
مؤنث محقق. رجوع به محقق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ قَ)
مؤنث محرق. محرقه. رجوع به محرق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ قَ)
مؤنث محرق. رجوع به محرق شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حقاق. خصومت کردن با کسی، دعوی حق خود کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِسْ وَ قَ)
تأنیث مسوق. تازیانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَقْ قَ)
مؤنث محتق. طعنه محتقه،زخم نافذ و راست غیر میل کرده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
تأنیث مذوق. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به مذوق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
تأنیث مسحوق. رجوع به مسحوق و سحق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَوْ وَ قَ)
تأنیث مروق که نعت مفعولی است از مصدر ترویق. رجوع به مروّق و ترویق شود
لغت نامه دهخدا
(مَحْ وی یَ)
تأنیث محوی. مجموعه. فراهم آمده و گردشده. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
واستعین اﷲ فی الفیه
مقاصد النحو بها محویه.
ابن مالک
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کهنه شدن، دراز شدن خرمابن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
کاهانیدن و کم کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَمْ مو قَ)
حمّیقه. احمق بالغ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
معوقه در فارسی مونث معوق: پس افتاده مونث معوق امور معوقه مسایل معوقه مالیاتهای معوقه
فرهنگ لغت هوشیار
مطوقه در فارسی: گردن چرخه کبوتر گردن چرخه، دارو دان دراز مونث مطوق. یاکبوتر مطوقه. کبوتری که در گردن او طوقی باشد: قومی کبوتران برسیدند و سر ایشان کبوتری بود که او را مطوقه گفتندی، دسته ای از پرندگان که جزو دسته کبوتران محسوبند و بگردن طوقی دارند مانند فاخته قمری و بعض کبوتران، قاروره بزرگ که گردنی طوق دار داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسحوقه
تصویر مسحوقه
مونث مسحوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذوقه
تصویر مذوقه
مونث مذوق جمع مذوقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محققه
تصویر محققه
مونث محقق جمع محققات. مونث محقق جمع محققات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محوطه
تصویر محوطه
دیوار برکشیده، زمینی که دور آن دیوار کشیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
محرقه در فارسی مونث محرق - و - آتشگیره محرقه در فارسی مونث محرق - و - گرمه نا خوشی (گویش گیلکی) شپگز مونث محرق، قربانی سوخته، آتشگیره. مونث محرق، تیفوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محواه
تصویر محواه
مار زار زمین پر مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحوقه
تصویر سحوقه
دراز گشتن کویک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محوطه
تصویر محوطه
((مُ حَ وِّ طِ))
زمینی که دور آن را دیوار کشیده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرقه
تصویر محرقه
((مُ رِ قَ))
آتشگیره، بیماری تیفوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطوقه
تصویر مطوقه
((مُ طَ وَّ قَ یا قِ))
کبوتری که در گردن او طوق باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محوطه
تصویر محوطه
گردونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محوله
تصویر محوله
سپرده شده
فرهنگ واژه فارسی سره