جدول جو
جدول جو

معنی محوری - جستجوی لغت در جدول جو

محوری
(مِحْ وَ)
منسوب به محور، دراصطلاح پزشکی دومین مهرۀ گردن. مهرۀ آسه ای، در اصطلاح گیاه شناسی، جوانه های محوری یا جانبی جوانه هایی هستند که در طول ساقۀ نبات قرار گرفته اند و هر یک از آنها از کنار یک برگ (محلی که دمبرگ به ساقه متصل میشود) خارج گشته اند. رجوع به گیاه شناسی ثابتی صص 221- 226 شود
لغت نامه دهخدا
محوری
در تازی نیامده آسه یی: مهره دویم گردن منسوب به محور، دومین مهره گردن آسه یی
فرهنگ لغت هوشیار
محوری
آسه ای، اساسی، بنیادی، بنیادین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محوری
محوريٌّ
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به عربی
محوری
Pivotal
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
محوری
pivot
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
محوری
crucial
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
محوری
kluczowy
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به لهستانی
محوری
ключевой
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به روسی
محوری
центральний
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
محوری
cruciaal
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به هلندی
محوری
zentral
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به آلمانی
محوری
pivotal
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
محوری
محوری
دیکشنری اردو به فارسی
محوری
cruciale
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
محوری
محوری
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به اردو
محوری
สำคัญ
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به تایلندی
محوری
muhimu
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
محوری
מרכזי
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به عبری
محوری
关键的
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به چینی
محوری
중추적인
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به کره ای
محوری
belirleyici
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
محوری
penting
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
محوری
গুরুত্বপূর্ণ
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به بنگالی
محوری
केंद्रीय
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به هندی
محوری
重要な
تصویری از محوری
تصویر محوری
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محفوری
تصویر محفوری
نوعی فرش که در شهر محفور بافته می شد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وَ ری ی)
سپید نازک. (مؤید الفضلاء). سپید روشن، نیکوتر. بهتر، فروگیرنده تر. گردفروگیرنده تر
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی از دهستان زاویۀ بخش شوش شهرستان دزفول. دارای 300 تن سکنه میباشد. از رود خانه دز مشروب میشود. محصولاتش غلات، برنج و کنجد است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ عشایر لر هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصوری
تصویر مصوری
در تازی نیامده نگار گری صورت سازی نقاشی
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده بیمار با بیمار خور مونث مزور: تزویر شده، نوعی آش که ببیماران دهند. (باگوشت یا بی گوشت) جمع مزورات
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده گردی گرد گونگی گردی تدویر: و رکنها درمالیده است تا به مدوری مایل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محضری
تصویر محضری
منسوب به محضر: سند محضری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفوری
تصویر محفوری
((مَ))
منسوب به محفور، فرش های مخصوص از قبیل زیلو و قطیفه خواب دار و غیره که در شهر «محفوره» می بافتند
فرهنگ فارسی معین
ظاهراً مالی بوده که به مصادره و جریمه یا به عنوان طرح یا مالیات اجباری از کسی می گرفتند
فرهنگ فارسی معین