جدول جو
جدول جو

معنی محنیه - جستجوی لغت در جدول جو

محنیه(مَ یَ)
خم وادی. پیچ رود. محنوه. محناه. ج، محانی، زمین کج. (منتهی الارب) ، شیردوشه از چرم شتر که ریگ در بعض پوست آن کرده بیاویزند تا خشک شده مانند کاسه شود یا کفۀ ترازو. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغنیه
تصویر مغنیه
زن مغنّی، آوازه خوان، مطرب، سرود گوینده
فرهنگ فارسی عمید
(مَحْ وی یَ)
تأنیث محوی. مجموعه. فراهم آمده و گردشده. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
واستعین اﷲ فی الفیه
مقاصد النحو بها محویه.
ابن مالک
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
ممنی. رجوع به ممنی و منیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ / مَ نی یَ)
لغتی است در معنی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مضمون و مفهوم و مقصود از کلام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
مؤنث مکنی. رجوع به مکنی شود.
- استعارۀ مکنیه، رجوع به استعاره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَنْ نی یَ)
زن مطرب و آوازخوان. (ناظم الاطباء). زن خواننده. قینه. ج، مغنیات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغنی و مدخل قبل شود
تأنیث مغنّی. ج، مغنیات. (از اقرب الموارد). زن سرودگوی و غناکننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
ماده شتر عقال بسته. (ناظم الاطباء). تأنیث مثنی ّ. ماده شتر عقال بسته. (از منتهی الارب) ، ارض مثنیه، زمین دو بار شیار کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آن اشتر که بار باز پس افکند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ جَ)
اسباب و ابزار و آلت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَنْ نَ طَ)
مؤنث محنط: اقمشه المومیاء المحنطه. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به محنط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نُ وَ)
خم وادی. (ناظم الاطباء). پیچ رود. گردش رودخانه. خم رودخانه. محناه. محنیه. ج، محانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَنْ نِءْ)
کسی که به حنا رنگ می کند. (ناظم الاطباء). به حنا رنگ کننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
محمیت. حمیّه. ننگ و عار داشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ می یَ)
حمایت شده. حراست شده: لازالت معموره الاطراف والارکان محمیه الاکناف والبنیان. (سندبادنامه ص 10).
- دولت محمیه، دولت تحت الحمایه
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خم وادی. محنیه. محنوه. پیچ رود. ج، محانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُحْ یی یَ)
تأنیث محیی. زنده کننده و حیات بخش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَشْ شی یَ)
خرگوش تاسه برافکن سگان بدویدن: ارنب محشیه. (منتهی الارب). خرگوشی که سگان را در دویدن به تاسه افکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ح ن ی’، پیچیدن دست کسی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، خم دادن چوب را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، خراشیدن و پوست باز کردن چوب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، دوتا کردن پشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
از ’ح ن و’، مهربان کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
مؤنث مبنی
لغت نامه دهخدا
(مَ ظی یَ)
کنیزمدخوله ای که از زن پنهان دارند. ج، محاظی. (ناظم الاطباء). اما صحیح کلمه حظیه است. رجوع به حظیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کی یَ)
مؤنث محکی. (یادداشت مرحوم دهخدا). حکایت کرده شده. (غیاث) (آنندراج). رجوع به محکی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جی یَ)
کلمه ای که معنی آن مخالف لفظ باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
تأنیث مسنی: أرض مسنیه، زمین سیراب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسنوه. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مسنوه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
ناقه مدنیه، ماده شتری که نتاج وی نزدیک شده باشد. (آنندراج). تأنیث مدنی است. (از ناظم الاطباء). رجوع به مدنی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ نی یَ / یِ)
مدنیه. منسوب به مدینه. رجوع به مدنی و مدنیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ نی یَ)
تأنیث مدنی است به معنی منسوب یا مربوط به مدینه به معنی شهر، تأنیث مدنی است، یعنی منسوب به مدینهالرسول.
- سوره مدنیه، سوره ای از قرآن که در شهر مدینه نازل شده است
لغت نامه دهخدا
(حَ نی یَ)
کمان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). کمانی که به تیر انداختن آواز کند. (غیاث از منتخب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، حنی، حنایا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مغنیه در فارسی مونث مغنی بنگرید به مغنی مونث مغنی زن خواننده و سرود گوینده، جمع . مغنیات مغانی
فرهنگ لغت هوشیار
مدنیه در فارسی مونث مدنی: شهر نشینی شهر گرایی، شهری مونث مدنی یا تعلیمات مدنی. تعلیمات مدنی
فرهنگ لغت هوشیار
مبنیه در فارسی مونث مبنی بنیافته سازیده، اورتش مونث مبنی: کلمات مبنیه جمع مبنیات
فرهنگ لغت هوشیار
محنه و محنت در فارسی اوز مایش آزمایش، لگ رنج جسک مست این واژه به نادرست در صحاح الفرس برابر با گله آمده با این گواه از لبیبی: ای از ستیهش تو همه مردمان به مست که خود آرش رنج را می رساند آزمایش، رنج: هر چه بلا و محنت است آنرا پوشیده دارد، جمع محن. یا ایام (دورهء) محنت. (کلام)، سالهایی است که مردم را بمساله خلق قرآن امتحان میکردند. اگر قرآن را مخلوق میدانستند رها میساختند والا به تعذیب ایشان می پرداختند. مامون بسال 218 ه. ق. فرمانی برای اسحاق بن ابراهیم نوشت که باید قاضیان و گواهان و محدثان را بقرآن آزمایش کند. هر کس قرآن را مخلوق داند رها سازد و هر که جز آن گوید بوی گزارش دهد تا رای خود را درباره او بفرماید. گروهی از روی عقیدت یا بیم به مخلوق بودن قرآن گواهی دادند و گروهی که آنرا مخلوق ندانستند یا سکوت کردند گرفتار شکنجه ها شدند یا بقتل رسیدند و این امر تا ایام متوکل ادامه داشت
فرهنگ لغت هوشیار
منیت در فارسسی: مرگ منیت و منیه در فارسی آرزو آرزو خواهش، جمع منی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منیه
تصویر منیه
((مُ یَ))
آرزو
فرهنگ فارسی معین
رامشگر، سرودخوان، سرودگو، مطربه، نوازنده (زن)
فرهنگ واژه مترادف متضاد