جدول جو
جدول جو

معنی محنذی - جستجوی لغت در جدول جو

محنذی(مُ نَ)
بسیار دشنام دهنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاذی
تصویر محاذی
مقابل، رو به رو، روبارو، برابر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
کارکننده بر نهاد کسی. (آنندراج). تقلیدکننده و اقتداکننده وکسی که بر نهاد دیگری کار کند، کفش پوشیده، به کسی پی برده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
برابر شونده (مشتق از حذو به معنی مقابل و روبرو و برابر کردن دو چیز است). (از غیاث) (آنندراج) ، مقابل و رویاروی. (ناظم الاطباء). مواجه. برابر. روبرو. رویاروی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : توپها را میان سنگر و میان گود جابه جا به تفاوت محاذی دروازۀ قلعه بسته از گلوله ها محافظت نمایند. (مجمل التواریخ گلستانه). لب ّ، محاذی و رویاروی شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
نکوهش کننده. فحش شنواننده. (آنندراج). بدزبان و فحاش. (ناظم الاطباء). ناسزاگو
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
اردبیلی است. سام میرزای صفوی درتذکرۀ سامی می نویسد: از مردم اردبیل و از شاعران غیرمشهور است و این مطلع را هم از او نقل کرده است:
آه اگر از دل دمادم می کشم
آه اگر در خانه افتد آتشم.
(تحفۀ سامی ص 145)
به نوشتۀ امیر علیشیر نوایی در تذکره از شاعران روزگار او بوده است و این مطلع را از شعر او نقل کرده است:
بی رخت هر قطرۀ خون بر سر مژگان مرا
مشعلی باشد فروزان در شب هجران مرا.
(مجالس النفائس ص 84)
لغت نامه دهخدا
(مِ ذا)
نشگرده. ازمیل. شفره. (یادداشت مرحوم دهخدا). آلتی است که بدان چرم دوزان چرم را قطع کنند. (غیاث). ج، محاذی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آنکه بهره دهد از غنیمت کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَنْ نی)
رنگ کرده به حنا. (آنندراج). محنا، کج کننده و خمنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
زن مهربانی نماینده بر فرزند و شوی نکننده بعد مردن پدراو. (آنندراج). زن مهربان بر کودک که پس از مردن شوی جهت مهربانی فرزند خود شوهر نکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَطط)
محنا، کج و خمیده و پیچیده. (ناظم الاطباء). کج کرده و خم داده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
کسی که بسیار آب در شراب می آمیزد، آنکه اندک می آمیزد. (ناظم الاطباء). کسی که اندک آب آمیزد در شراب بسیار. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رو به رو شونده برابر شونده روبرو شونده، (تعبیر قیدی) مقابل برابر: توپها را در میان سنگر و میان گود جابجا بتفاوت محاذی دروازه قلعه بسته و از گلوله ها محافظت نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاذی
تصویر محاذی
((مُ))
روبرو شونده، مقابل، برابر
فرهنگ فارسی معین
روبرو، رویارو، مقابل، موازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کوشا، سخت کار کردن، پرکار، مجتهد، سخت کوش، زحمت کشیده
دیکشنری اردو به فارسی