جدول جو
جدول جو

معنی محمودی - جستجوی لغت در جدول جو

محمودی
(مَ)
شاعری باستانی که شعر او در لغت نامۀ اسدی به شاهد آمده است
لغت نامه دهخدا
محمودی
(مَ)
دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه شهرستان قوچان. 336 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
محمودی
(مَ)
منسوب به مطلق محمود، منسوب به محمود که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی) ، منسوب به محمود غزنوی. رجوع به غزنویان شود، نوعی سکۀ نقره. (از آنندراج). قسمی از مسکوک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محمودی
منسوب به محمود (مطلقا)، منسوب به سلطان محمودغزنوی: غلامان محمودی، سکه ای بود نقره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محمود
تصویر محمود
(پسرانه)
مورد پسند، نیک، خوش، آنکه یا آنچه ستایش شده است، از نامهای پیامبر (ص)، نام یکی از پادشاهان غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محموده
تصویر محموده
سقمونیا، محمود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محفوری
تصویر محفوری
نوعی فرش که در شهر محفور بافته می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
عادی، متوسط، متداول، رایج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محمود
تصویر محمود
از نام های خداوند، ستوده، ستایش کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معمودیه
تصویر معمودیه
در مسیحیت، غسل دادن کودک در آب با مراسم مخصوص
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
جمع واژۀ محمودی. خطاب و نسبتی که به گروه منتسب و مرتبط به سلطان محمود غزنوی در دوران سلطنت مسعود غزنوی می دادند. مرادف پدریان. مقابل مسعودیان. رجوع به تاریخ بیهقی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آبی است که ترسایان فرزند خویش بدان بشویند و نیز کسی را که به دین ترسایی درآید بدان غسل دهند با شرطهایی چند پس ترسا شود. (از التفهیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ قبل و دو مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
دهی است از دهستان کرون بخش نجف آباد شهرستان اصفهان، واقع در 40هزارگزی باختر نجف آباد و 4هزارگزی حومه نجف آباد به دامنه، با 589 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. 386 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه خاوری شهرستان رفسنجان، واقع در 16هزارگزی شمال رفسنجان و 18هزارگزی شمال شوسۀ رفسنجان به کرمان با 139 تن سکنه. آب آن از قنات وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب است به مصموده که قبیله ای است از بربر. (از الانساب سمعانی) ، نام مردم قبیلۀ ساکن سرزمینی بنام آنان مصمودیان یا مصامده (در سودان) از این قبیله گروهی حدود بیست هزار نفر در عداد لشکریان خلیفۀ فاطمی، المستنصرباﷲ بوده اند و ناصرخسرو در سفرنامه آرد: گروهی را مصامده می گفتند، ایشان سیاهانند از سرزمین مصمودیان و گفتند بیست هزار مردند. (سفرنامه ص 83). و رجوع به مصامده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل، واقع در 18هزارگزی ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان. آب آن از رود خانه هیرمند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بروجردی. از شاعران معاصر نصرآبادی صاحب تذکره است و نصرآبادی در حق وی گوید: بی تکلف سخنانی داشت که از نمکی خالی نبود. مدتی مقیم هند بود و سپس به اصفهان بازگشت. تخلص شعری او یتیم است و این دو بیت از اوست:
من عاشقم و یار به کام دگران است
چون غرّۀ شوال که ماه رمضان است.
کوه غم بر دل نشست و آه سردی برنخاست
آسمانی بر زمین افتاد و گردی برنخاست.
(تذکرۀ نصرآبادی ص 395)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
ابن الغ محمد. وی قاتل پدرخویش در 849 هجری قمری است. وی از خانان قرم و خانات غازان بود. (ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 207 و 208)
لغت نامه دهخدا
(لَ چَ / چِ)
سقمونیا. داروئی مسهل. زاخل. عصارۀ نباتی پرشیر که شاخهای بسیار از یک بیخ آن می روید و به قدر سه چهار ذرع بر زمین پهن می شود و برگش مثل لبلاب و... گلش سفید است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) : و سقم صفراوی نهار را به سقمونیای تدابیر محموده دفع نماید. (درۀ نادره چ سیدجعفر شهیدی ص 89 و 90)
گیاهی است پایا از تیره پیچک ها که در حقیقت یکی از گونه های نیلوفر است. دارای ریشه ستبر گوشت دار و ساقۀ بالارونده و پیچنده به ارتفاع بین 2 تا 5 متر و در نواحی غربی قفقاز و سوریه و عراق و یونان و نواحی غربی ایران به حالت خودرو میروید
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان حسین آباد بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 32هزارگزی باختر شوسۀ سنندج به سقز و یک هزارگزی راه جدید به سنندج با 95 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
محموده. پسندیده و ستوده: و سقم صفراوی نهار را به سقمونیای تدابیر محموده دفع نماید. (درۀ نادره چ سیدجعفر شهیدی ص 89 و 90). آثار محمودۀ او بر صحایف اعمال سردفتر مناقب ستوده. (لباب الالباب)
مؤنث محمود. نعت مفعولی از حمد.
- محمودهالخصائل، نیکوسیر:
دل داده ام بیاری شوخی کشی نگاری
مرضیهالسجایا محمودهالخصائل.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مَ می ی)
سیاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ دی یَ)
دهی است جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین با 192 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل، واقع در 18هزارگزی شمال ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان با 100 تن سکنه. آب آن از رود خانه هیرمند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
گل محمدی: گل گلاب از گیاهان واحد وزن قدیم معمول در اصفهان مساوی یک ری و نیم. منسوب به محمد (مطلقا)، منسوب به محمد ص بن عبدالله پیغمبر اسلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمود
تصویر محمود
ستایش کرده شده، ستوده
فرهنگ لغت هوشیار
محموده در فارسی مونث محمود ستوده، پسندیده، نیلوفر گوشتی از گیاهان مونث محمود: ... آثار محموده او بر صحایف اعمال سر دفتر مناقب ستوده، گیاهی است پایا از تیره پیچک ها که در حقیقت یکی از گونه های نیلوفر بشمار میرود. این گیاه دارای ریشه ضخیم و گوشت دار و ساقه بالا رونده و پیچنده بارتفاع بین 2 تا 5 متر است. گیاه مذکور در نواحی کریمه (قریم) و قففاز و سوریه و عراق و یونان و نواحی غربی ایران بحالت خودرو میروید. برگهای این گیاه متناوب و زاویه دار و نوک تیز و بی کرک و کمانی شکل است. دمگل اصلی گیاه که به 3 تا 7 گل ختم میشود درازتر از دمبرگهای آن است. جام گل نسبه بزرگ و قیفی شکل و سفید رنگ و دارای 5 نوار برنگ گلی روشن است و کاسه گل شامل 5 کاسبرگ بی کرک است. تعداد پرچمهایش نیز 5 و میوه اش کپسول و دو خانه وشامل دانه های زاویه دار شفاف است. از ریشه این گیاه صمغ و سقزی بدست میاورند که بنام اسکامونه مشهور است و نوع مرغوب آن سقمونیای حلب است که در بازار بهمین نام عرضه میشود. در ترکیب صمغ و سقز حاصل از این گیاه آلکالوئیدی بنام اسکامونین موجود است. اسکامونه از مسهل های بسیار قوی است و از قدیم الایام مورد استفاده قرار میگرفته است سقمونیا محمودیه اوتی نیلوفر سقمونیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمود
تصویر محمود
((مَ))
ستوده، ستایش کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محموله
تصویر محموله
بار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محدودیت
تصویر محدودیت
کران مندی، چارچوب، نگنا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محدوده
تصویر محدوده
گستره، تنگنا، چارچوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معمولی
تصویر معمولی
بهنجار، روامند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معدودی
تصویر معدودی
شماری
فرهنگ واژه فارسی سره
ستوده، ممدوح، ستایش شده
متضاد: نامحمود، ناستوده، نیک
فرهنگ واژه مترادف متضاد