جدول جو
جدول جو

معنی محمودک - جستجوی لغت در جدول جو

محمودک
(مَ دَ)
ابن الغ محمد. وی قاتل پدرخویش در 849 هجری قمری است. وی از خانان قرم و خانات غازان بود. (ترجمه طبقات سلاطین اسلام ص 207 و 208)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محمود
تصویر محمود
(پسرانه)
مورد پسند، نیک، خوش، آنکه یا آنچه ستایش شده است، از نامهای پیامبر (ص)، نام یکی از پادشاهان غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محموله
تصویر محموله
محمول، بار، محموله، برداشته شده، حمل شده، تاویل و تفسیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محموده
تصویر محموده
سقمونیا، محمود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محمود
تصویر محمود
از نام های خداوند، ستوده، ستایش کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محدوده
تصویر محدوده
قسمتی که با نشانه ها و علائم از بخش های دیگر متمایز شده باشد، کنایه از چیزی که حدوحدود مشخص دارد
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان حومه خاوری شهرستان رفسنجان، واقع در 16هزارگزی شمال رفسنجان و 18هزارگزی شمال شوسۀ رفسنجان به کرمان با 139 تن سکنه. آب آن از قنات وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ صَ)
گوسپند دزدیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
محموله. آنچه از جائی به جائی برده شود از جنس باز یا بسته ها و غیره، کالای تجاری، نوعی از گندم تیره رنگ بسیار دانه مانند پنبه دانه که خوشۀ سطبر و دانۀ بسیار دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ می ی)
سیاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ رِ)
دهی است از دهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان، واقع در 27هزارگزی جنوب خاوری سیردان و 12هزارگزی راه مالرو عمومی سیردان به ابهر با 118 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
تحاوده الحمّی ̍ محاودهً، تب متعهد وی است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
خاک کودداده شده: أرض مسموده، زمین خاک کودداده. بار داده شده به ’سماد’. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
مؤنث محدود. رجوع به محدود شود
محدوده. حد پیدا کرده. داری حد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان ساری سوباسار بخش پلدشت شهرستان ماکو، واقع در 36هزارگزی باختری پلدشت و 7هزارگزی شمال راه ارابه رو قره تپه به ماکو با 20 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه شهرستان قوچان. 336 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مطلق محمود، منسوب به محمود که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی) ، منسوب به محمود غزنوی. رجوع به غزنویان شود، نوعی سکۀ نقره. (از آنندراج). قسمی از مسکوک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شاعری باستانی که شعر او در لغت نامۀ اسدی به شاهد آمده است
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
محموده. پسندیده و ستوده: و سقم صفراوی نهار را به سقمونیای تدابیر محموده دفع نماید. (درۀ نادره چ سیدجعفر شهیدی ص 89 و 90). آثار محمودۀ او بر صحایف اعمال سردفتر مناقب ستوده. (لباب الالباب)
مؤنث محمود. نعت مفعولی از حمد.
- محمودهالخصائل، نیکوسیر:
دل داده ام بیاری شوخی کشی نگاری
مرضیهالسجایا محمودهالخصائل.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان حسین آباد بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 32هزارگزی باختر شوسۀ سنندج به سقز و یک هزارگزی راه جدید به سنندج با 95 تن سکنه. آب آن از رودخانه و چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ چَ / چِ)
سقمونیا. داروئی مسهل. زاخل. عصارۀ نباتی پرشیر که شاخهای بسیار از یک بیخ آن می روید و به قدر سه چهار ذرع بر زمین پهن می شود و برگش مثل لبلاب و... گلش سفید است. (از تحفۀ حکیم مؤمن) : و سقم صفراوی نهار را به سقمونیای تدابیر محموده دفع نماید. (درۀ نادره چ سیدجعفر شهیدی ص 89 و 90)
گیاهی است پایا از تیره پیچک ها که در حقیقت یکی از گونه های نیلوفر است. دارای ریشه ستبر گوشت دار و ساقۀ بالارونده و پیچنده به ارتفاع بین 2 تا 5 متر و در نواحی غربی قفقاز و سوریه و عراق و یونان و نواحی غربی ایران به حالت خودرو میروید
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بروجردی. از شاعران معاصر نصرآبادی صاحب تذکره است و نصرآبادی در حق وی گوید: بی تکلف سخنانی داشت که از نمکی خالی نبود. مدتی مقیم هند بود و سپس به اصفهان بازگشت. تخلص شعری او یتیم است و این دو بیت از اوست:
من عاشقم و یار به کام دگران است
چون غرّۀ شوال که ماه رمضان است.
کوه غم بر دل نشست و آه سردی برنخاست
آسمانی بر زمین افتاد و گردی برنخاست.
(تذکرۀ نصرآبادی ص 395)
لغت نامه دهخدا
محموده در فارسی مونث محمود ستوده، پسندیده، نیلوفر گوشتی از گیاهان مونث محمود: ... آثار محموده او بر صحایف اعمال سر دفتر مناقب ستوده، گیاهی است پایا از تیره پیچک ها که در حقیقت یکی از گونه های نیلوفر بشمار میرود. این گیاه دارای ریشه ضخیم و گوشت دار و ساقه بالا رونده و پیچنده بارتفاع بین 2 تا 5 متر است. گیاه مذکور در نواحی کریمه (قریم) و قففاز و سوریه و عراق و یونان و نواحی غربی ایران بحالت خودرو میروید. برگهای این گیاه متناوب و زاویه دار و نوک تیز و بی کرک و کمانی شکل است. دمگل اصلی گیاه که به 3 تا 7 گل ختم میشود درازتر از دمبرگهای آن است. جام گل نسبه بزرگ و قیفی شکل و سفید رنگ و دارای 5 نوار برنگ گلی روشن است و کاسه گل شامل 5 کاسبرگ بی کرک است. تعداد پرچمهایش نیز 5 و میوه اش کپسول و دو خانه وشامل دانه های زاویه دار شفاف است. از ریشه این گیاه صمغ و سقزی بدست میاورند که بنام اسکامونه مشهور است و نوع مرغوب آن سقمونیای حلب است که در بازار بهمین نام عرضه میشود. در ترکیب صمغ و سقز حاصل از این گیاه آلکالوئیدی بنام اسکامونین موجود است. اسکامونه از مسهل های بسیار قوی است و از قدیم الایام مورد استفاده قرار میگرفته است سقمونیا محمودیه اوتی نیلوفر سقمونیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محمود
تصویر محمود
ستایش کرده شده، ستوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسوده
تصویر محسوده
مونث محسود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصوده
تصویر محصوده
مونث محصود
فرهنگ لغت هوشیار
محدوده در فارسی مونث محدود: دیوار بند ساماندار مرزین مونث محدود جمع محدودات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محموله
تصویر محموله
جنس بار یا بسته، آنچه از جایی به جایی برده شود، کالای تجاری
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به محمود (مطلقا)، منسوب به سلطان محمودغزنوی: غلامان محمودی، سکه ای بود نقره
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از اجزای توپهای قدیم بوده که برای هدف گیری از آن استفاده میشده است: (چون نظربه توپخانه کرده دانست که میمونک قرارنداده اند پس بخدمت خواندگار آمده عرض نمودکه... این توپخانه را هرگاه خالی کنند ضرربسپاه روم نخواهد رسانید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محموله
تصویر محموله
((مَ لِ))
مؤنث محمول، کالایی که در یک بسته، مجموعه یا نوبت از جایی به جایی حمل می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محمود
تصویر محمود
((مَ))
ستوده، ستایش کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محدوده
تصویر محدوده
گستره، تنگنا، چارچوب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محموله
تصویر محموله
بار
فرهنگ واژه فارسی سره
ستوده، ممدوح، ستایش شده
متضاد: نامحمود، ناستوده، نیک
فرهنگ واژه مترادف متضاد