جدول جو
جدول جو

معنی محمری - جستجوی لغت در جدول جو

محمری
(مُ حَمْ مِ ری ی)
انتسابی است به طایفه ای از فرقۀ بابکیۀ خرمیه که در ایام بابک خرم دین سرخ پوش بودند. (از انساب سمعانی). رجوع به خرمیه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ مَ)
منسوب باحمر بطنی از ازد و ابوظلال هلال بن ابی مالک الاعمی الأحمری از اهل بصره بدانجامنسوبست. و ابومحمد احمد بن محمد بن احمد الاحمری المروزی منسوب بجدّ خویش از اهل مرو باشد و ابوذرعه السحی در تاریخ مرو ذکر او آورده است. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به محضر.
- سند محضری، سند که در دفتر خانه اسناد رسمی و برطبق موازین قانونی تنظیم شود. رجوع به محضر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
همدانی و مشهور به ملا دروازه. شاعری نازک خیال از دوران صفویه است و مقارن تألیف تذکرۀ نصرآبادی درگذشته است. این بیت از اوست:
عمرت به شب گذشت بیا محضری بگو
ای خان و مان خراب چه کردی به روز خویش.
و این بیت را نیز در جواب قصیدۀ عرفی گفته است:
به بیقراری عاشق به وعده گاه وصال
به اضطراب دل از شوق آمد یار.
(تذکرۀ نصرآبادی ص 325)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
مدنی. صحابی است. در علوم اسلامی، صحابی به مسلمانی گفته می شود که پیامبر اکرم (ص) را دیده، به او ایمان آورده و در حال اسلام وفات کرده است. صحابه از یاران وفادار پیامبر بودند که در میدان های جهاد، دعوت و آموزش دین مشارکت داشتند. شناخت دقیق صحابه به فهم بهتر سیره پیامبر، فقه اسلامی و جریان های صدر اسلام کمک شایانی می کند و در آثار تاریخی بسیار آمده است.
لغت نامه دهخدا
(مَرَ)
عمل محرم. حالت و چگونگی محرم. محرمیت. محرم بودن. صداقت و راستی. اعتماد برای نهفتن راز. (از ناظم الاطباء). رازداری. سرنگهداری:
زید از سر محرمی و خاصی
برده ز میان عمرو عاصی.
نظامی (لیلی و مجنون، ملحقات ص 242).
وحدت گزین و همدمی از دوستان مجوی
تنهانشین و محرمی از دودمان مخواه.
خاقانی.
پس زبان محرمی خود دیگر است
همدلی از همزبانی بهتر است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
گل محمدی: گل گلاب از گیاهان واحد وزن قدیم معمول در اصفهان مساوی یک ری و نیم. منسوب به محمد (مطلقا)، منسوب به محمد ص بن عبدالله پیغمبر اسلام
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده آسه یی: مهره دویم گردن منسوب به محور، دومین مهره گردن آسه یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محضری
تصویر محضری
منسوب به محضر: سند محضری
فرهنگ لغت هوشیار
ارژنی منسوب به مرمر: ساخته از مرمر: مجسمه مرمری، مانند مرمر: سینه مرمری
فرهنگ لغت هوشیار
خرمشهر نام شهری است خونین شهر محمره در فارسی: سرخ جامگان از خرم دینان مونث محمر، ادویه ای که در تماس با جلد بدن موجب تحریک و سرخی آن ناحیه بشوند ادویه ای که نقطه مالیده شده به پوست را تحریک کنند و سبب اتساع عروق آن ناحیه بشوند و بالنتیجه تولید سرخی نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محوری
تصویر محوری
محوريٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از محوری
تصویر محوری
Pivotal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محوری
تصویر محوری
pivot
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از محوری
تصویر محوری
重要な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
محوری
دیکشنری اردو به فارسی
مرمرین، سنگ مرمر
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از محوری
تصویر محوری
محوری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از محوری
تصویر محوری
สำคัญ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از محوری
تصویر محوری
muhimu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از محوری
تصویر محوری
מרכזי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از محوری
تصویر محوری
중추적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از محوری
تصویر محوری
关键的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از محوری
تصویر محوری
crucial
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محوری
تصویر محوری
belirleyici
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از محوری
تصویر محوری
penting
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از محوری
تصویر محوری
केंद्रीय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از محوری
تصویر محوری
cruciale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از محوری
تصویر محوری
pivotal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از محوری
تصویر محوری
zentral
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محوری
تصویر محوری
cruciaal
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از محوری
تصویر محوری
центральний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از محوری
تصویر محوری
ключевой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محوری
تصویر محوری
kluczowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محوری
تصویر محوری
গুরুত্বপূর্ণ
دیکشنری فارسی به بنگالی