جدول جو
جدول جو

معنی محلوفاء - جستجوی لغت در جدول جو

محلوفاء(شَ صَ)
سوگند خوردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). حلف. محلوفه. (منتهی الارب). محلوف. رجوع به محلوف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلفاء
تصویر حلفاء
گیاهی مانند نی با شاخه های باریک و برگ های دراز و نازک که از شاخه های آن حصیر و پرده های حصیری می بافتند، دوخ، دخ، روخ
فرهنگ فارسی عمید
(سُ حَ)
صورتی از سلحفاء. جمع سحلف. (دزی ج 1 ص 637)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محلوفه. سوگند. (منتهی الارب). یمین. قسم. حلفه
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حلف. گیاه دوخ. (منتهی الارب). لوخ. گز. (غیاث). گیاهی است که کناره های آن تیز مانند کناره های شاخ درخت خرماست و در آب روید. (از اقرب الموارد). نوعی از بردی است که حصیر و امثال آن از او ترتیب میدهند. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
کنیز بی شرم بسیار فریاد. ج، حلف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ لَ)
جمع واژۀ حلیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سوگندخوردگان. (غیاث) : عبادۀ صامت... را حلفاء بودند از جهودان... گفت: اگر فرمائی تا این جماعت که حلفاء منند... بیارم. (ابوالفتوح رازی). رجوع به حلیف شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نوعی از طعام و میوۀ شیرین. (منتهی الارب). رجوع به حلوا شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
محلوف. حلف. محلوفاء. سوگند خوردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
دو ستاره اند که پیش از سهیل طالع شوند و بیننده هریک از آن دو را سهیل گمان برد و قسم یاد کند که اینک سهیل است و دیگری سوگند خورد که سهیل نیست. (منتهی الارب). از آن دو ستاره یکی را حضار و دیگری را وزن نامند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به محلفین شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ علج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اسم جمع علج. (اقرب الموارد). و رجوع به علج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مقلوفه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مقلوفه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ حمار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاحب اقرب الموارد گوید محموراء اسم جمع است و جمع نیست
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زمین سلم ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : أرض مسلوماء، زمینی که درخت سلم (عضاه) در آن بسیار روئیده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام دو آب است بنی سلول و بنی کلاب را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
احلیلاء. شیرین گردیدن، احلیلاء چیزی، شیرین یافتن آنرا
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
سوگند خوردن. محلوفاء. محلوفه. حلف (ح / ح ل ) . (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مالوفات
تصویر مالوفات
جمع مالوفه، آمختگان خو گران جمع مالوفه
فرهنگ لغت هوشیار
کنیز بی شرم و جنجالی، جمع حلیف، هم سوگندان همراهان جمع حلیف هم عهدان هم پیمانان
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از شیرینی، شکرینه بر غول آردینه افروشه ویلانج خوراکی که بوسیه آرد و روغن و شکر (یا قند و عسل) و مواد دیگر تهیه کنند، شیرینی، جمع حلاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلوف
تصویر محلوف
سوگند خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محذوفات
تصویر محذوفات
جمع محذوفه، کاستگان بریدگان جمع محذوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلولات
تصویر محلولات
جمع محلوله، آبیدگان جمع محوله (محلول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلفاء
تصویر حلفاء
((حَ))
گیاهی که از آن حصیر سازند
فرهنگ فارسی معین