جدول جو
جدول جو

معنی محلس - جستجوی لغت در جدول جو

محلس
(مُ لَ)
سیر بی فتور: سیر محلس، رفتن بی فتور و خلل. (از منتهی الارب) (تاج العروس) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
محلس
(مُ لِ)
آن که حلس پوشاند شتر را و حلس گلیم سطبر که بر پشت شتر زیر بردعه نهند. (آنندراج). کسی که باگلیم می پوشاند پشت شتر را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، باران پیوسته بارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). بارانی که با قطره های کوچک مداوم و پیوسته ببارد. (ناظم الاطباء) ، مفلس و کسی که دارای افلاس باشد. ج، محالیس. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). یقال محلس مفلس. (تاج العروس) ، فقیر. (محیط المحیط). رجوع به احلاس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجلس
تصویر مجلس
محل نشستن مردم، جای نشستن، مکانی که در آن عده ای به منظوری خاص گرد هم می آیند، مکانی که در آن نمایندگان سیاسی مردم برای قانون گذاری جمع می شوند، نمایندگان مردم، پارلمان، مواعظ و مطالبی که در جلسات مذهبی بیان می شود، هر یک از پرده های یک نمایش، حضرت، پیشگاه، محضر
مجلس شورا: مجلسی متشکل از نمایندگان منتخب برای تصویب قوانین
مجلس شورای اسلامی: مجلس نمایندگان ملت که برای مشورت در امور مملکت و تصویب قوانین تشکیل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدلس
تصویر مدلس
خدعه کننده، عوام فریب، کسی که عیب خود یا عیب کالای خود را پنهان کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محبس
تصویر محبس
زندان، جایی که محکومان و تبهکاران را در آنجا نگه می دارند، محبس، بندیخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محلی
تصویر محلی
مربوط به یک محل خاص مثلاً ترانۀ محلی، از مردم محل، بومی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محله
تصویر محله
قسمتی از شهر با چندین خیابان، کوچه و مغازه، کوی، برزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکلس
تصویر مکلس
هر چیزی که به واسطۀ حرارت مانند آهک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محلی
تصویر محلی
زیور کرده شده، به زیور آراسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفلس
تصویر مفلس
ندار، بی چیز، تهیدست
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لِ سَ)
ارض محلسه، زمین که گیاه بر وی مانند حلس شده باشد از بسیاری. (منتهی الارب). زمینی که گیاه بر روی وی از بسیاری مانند گلیم باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به احلاس شود
لغت نامه دهخدا
موی سترده، پرواز رس سر تراش استره گر، نیمه پر، کم رسیده خرما، لاغر: گوسپند استره تیغ سر تراشی - گلیم درشت تیغی که بدان موی تراشند استره، گلیم درشت جمع محالق. تیغی که بدان موی تراشند استره، گلیم درشت جمع محالق. موی سترده موی تراشیده، خرمایی که ثلث آن پخته باشد، محل پرواز ببالا و دور زدن: چون خسرو از شکار گاه باز آمد شاهین همت را پرواز داده و طایر و واقع گردون را معلق زنان از اوج محلق خویش در مخلب طلب آورده... خنور اندک خالی، رطب اندک رسیده، گوسفند لاغر، آنکه موی را خوب بسترد سر تراش
فرهنگ لغت هوشیار
جو فروش گندم نما آک نهاننده ماده رند (گویش افغانی) آسمند آنکه عیب کالای خود را از خریداران پنهان کند، خدعه کننده، کسی که خود را مقدس جلوه دهد و نباشد جمع مدلسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلس
تصویر مطلس
پاک شده زدوده نوشته محو کرده شده. پاک کننده نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفلس
تصویر مفلس
محتاج و درویش و تهیدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکلس
تصویر مکلس
آهکدار آهکی آهکی شده، آهک دار آهکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحس
تصویر ملحس
دلیر، آرزو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محدس
تصویر محدس
در خواست خواهش، آماج
فرهنگ لغت هوشیار
انگبین، کنستو یکی از گونه های آلبالو آلبالو تلخ گاو دوشه شیر دوشه ظرفی که در آن شیر دوشند محلاب شیر دوشه جمع محالب
فرهنگ لغت هوشیار
جای فرود آمدن، زمان فرود آمدن، منزل مقام جای باش، کوی برزن: اندر شهر کوشکها بود و بعضی محلتها پراکنده دور از یکدیگر باشند، جمع محلات
فرهنگ لغت هوشیار
سوگند دهنده سوگند دهنده. توضیح محلفین تثنیه محلف است، هر آنچه که مردم در آن شک کرده سوگند خورند که چنین است و چنین نیست. سوگند دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبلس
تصویر مبلس
نومید، اندوهگین دلشکسته، سرگردان هاژ هاج
فرهنگ لغت هوشیار
مباح و مشروع، آسان مبالغه ناکرده حلال کننده سه طلاقه را به تزویج بر شوهر اول، حلال گر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محله
تصویر محله
کوی، برزن، قسمتی از قسمتهای شهری یا قریه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلی
تصویر محلی
جلا داده شده، آراسته شده و زینت داده شده، وصف کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در زندان می اندازد بند کننده، حبس کننده حبس کردن، بازداشت و بند کردن کسی را، زندان
فرهنگ لغت هوشیار
جای نشستن، محل نشستن مردمان، م جمعی از مردم برای کاری و مصلحتی یا شوری، جای فراهم آمدن مردن برای گفتگو و مشاوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالس
تصویر مالس
سیاه مقابل سفید (در کتب طبی قدیم بکار رفته)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلس
تصویر تحلس
ماندن، رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجلس
تصویر مجلس
((مَ لِ))
محل نشستن، محل اجتماع برای مشاوره و گفتگو، جلسه، نشست، بار، دفعه، شورا نهادی متشکل از نمایندگان مردم جهت قانون گذاری، خبرگان نهادی متشکل از نمایندگان انتخابی جهت تعیین رهبر یا شورای رهبری، ختم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محبس
تصویر محبس
((مَ بَ))
زندان، جمع محابس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجلس
تصویر مجلس
انجمن، انجم نگاه، نشست گاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محبس
تصویر محبس
زندان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محله
تصویر محله
کوی، برزن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محلی
تصویر محلی
برزنی، بومی
فرهنگ واژه فارسی سره