جدول جو
جدول جو

معنی محقرت - جستجوی لغت در جدول جو

محقرت
(شُ)
محقره. رجوع به محقره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محقر
تصویر محقر
خوار شده، کوچک، خرد، کوتاه و پست
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَ ق قَ رَ)
مؤنث محقر. رجوع به محقر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَقْ قَ)
جمع واژۀ محقره. ناچیزها و چیزهای خرد و ریزه. (ناظم الاطباء). ریزگان. (منتهی الارب). صغایر. (تاج العروس) : طغرل بک... پیغام. به خلیفه فرستاد که... به هر وقت به محقرات و جزویات دیوان عزیزرا... ابرام نباید نمود. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 20)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَقْ قِ)
ذلیل و خوارکننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَقْ قَ)
مختصر. کم مایه. اندک. ناچیز:
در آب وآتش چون بنگریست حشمت تو
به چشمش آمد پست و محقر آتش و آب.
مسعودسعد.
خاقانیا به کعبه رسیدی روان بپاش
گر چه نه جنس پیشکش است این محقرش.
خاقانی.
آن روز رفت آب غلامان که یوسفی
تصحیف عید شد به بهای محقرش.
خاقانی.
در ترازوی مرد با فرهنگ
این محقر چه وزن دارد و سنگ.
نظامی.
هر کس که بجان آرزوی وصل تو خواهد
دشوار برآیدکه محقر ثمن است آن.
سعدی.
به عشق روی توگفتم که جان برافشانم
دگر به شرم درافتادم از محقر خویش.
سعدی.
جان نقد محقر است حافظ
از بهر نثارخوش نباشد.
حافظ.
، تنگ. کم وسعت. خرد. (آنندراج). ناچیز. حقیر:
به پیش خاطر او آفتاب تاری
بنزد همت او آسمان محقر.
مسعودسعد.
گر عظمت نهد چو جم منظر نیم خایه را
خانه مورچه شود نه فلک از محقری.
خاقانی.
گر خانه محقر است و تاریک
بر دیدۀ روشنت نشانم.
سعدی.
- کلبۀ محقر، کلبۀ کوچک. خانه کوچک.
، خرد. حقیر. کم حجم:
زنده نشد این سفلی الا که بصورت
بس صورت جان است در این جسم محقر.
ناصرخسرو.
، دون. پست:
تا جان معرفت نکند زنده شخص را
نزدیک عارفان حیوان محقری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از محقره
تصویر محقره
محقره در فارسی مونث محقر: ریزه خوار مونث محقر جمع محقرات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محقره، ریزگان جمع محقره: طغرل بک... پیغام... بخلیفه فرستاد که... بهر وقت بمحقرات و جزویات دیوان عزیز را تصدیق و ابرام نباید نمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محقر
تصویر محقر
کم مایه، اندک، ناچیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محقر
تصویر محقر
((مُ حَ قَّ))
ناچیز، کوچک
فرهنگ فارسی معین
پست، حقیر، خفیف، خوار، کوچک، کوتاه، ناچیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد